🍃🌹مرتضی در ۱۳۴۴/۱/۲۰ در روستای جمسی در خانواده مذهبی و مومن از توابع بخش مرکزی داراب چشم به جهان گشود. وی فرزند اول خانواده بود که موجب خوشحالی خانواده و فامیل شد وی توانست مقطع ابتدایی در روستای جمسی و مقاطع راهنمایی و دبیرستان را در شهر داراب بگذراند. در سال ۶۲ به خدمت سربازی اعزام شد و طی دیدن دوره آموزش نظامی در شهرستان جهرم به اسلام آباد غرب اعزام شد وی در ژاندارمری یا نیروی انتظامی در پاسگاه مشغول خدمت شد.
🍃🌹در مدت ۴ ماه مانده به پایان خدمت سربازی در بازگشت در مناطق جنگی در اثر واژگون شدن وسیله نقلیه ارتش که بالغ بر ۱۶ نفر بودند بر اثر شدت جراحات به درجه رفیع شهادت نائل می گردد
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
به کی رای بدیم؟
هرموقع در مناطق جنگی راه | روگم کردید، نگاه کنید آتش دشمن کدام سمت را میکوبد همان جبهه خودی
است. شهید همت
خواستید رای بدیدنگاه کنید دشمن کی رو داره میکوبه، به همون رای بدید.
#انتخابات_۱۴۰۰
نشر با ذکر #صلوات🌹
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
3.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 #روز_دختر رو به همه دختران سرزمینم تبریک عرض می کنم، مخصوصا دختران شهدای مدافع حرم
و علی الخصوص این دختر شهید که بعد از این دیگه باباش رو ندید!
*شهید جاوید الاثر سید مصطفی صادقی*
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
♦️شهیدی ڪہ مادرش را با شالی از
ڪربلا شفا داد♦️
شهید_محمد_معماریان
مادر شهید می گفت : نزدیڪ محرم بود ڪہ پای من شڪست و در خانہ افتاده بودم و دڪتر ها گفتند ڪہ بہ سختی خوب می شہ ...
*یڪ روز دلم شڪست و گفتم : خدایا من بہ مسجد می رفتم سبزی پاڪ می ڪردم ، فرش ها را جارو می زدم و ڪارهای هیئت را انجام می دادم ... اما الان خونہ نشین شدم ....
*شب بہ شهید خودم متوسل شدم و خوابم برد ... درعالم خواب دیدم ڪہ محمدم با عده ای از رفقای خودش ڪہ شهید شده اند اومد و یڪ شال سبز هم بہ گردنش بود ...
*گفتم : مادر ڪجا بودی ؟
*گفت : ما از ڪربلا می آییم ...
*گفتم : مادر مگر نمی بینی من بہ چہ وضعی در خونہ افتاده ام ...
*گفت : اتفاقا شفایت را از اباعبداللہ(ع) گرفتم ...
و بعد شال را از گردنش برداشت و روی پای من انداخت و گفت مادر شڪستگی پایت خوب شده ... این دردی ڪہ داری بخاطر گرفتگی عضلات است ...
*گفت : مادر برو ڪارهای مسجد رو انجام بده ...
🌸صبح از خواب بیدار شدم و دیدم ڪہ می تونم راه برم ... دخترم دوید و گفت : مادر بنشین ، پای شما شڪستہ ...
*گفتم : نہ ، پام خوب شده ...
*خواهر شهید تعریف می ڪند : یڪ دفعہ دیدم در اتاق بوی عطر عجیبی پیچیده ، گفتم مادر چه خبره ؟ این شال چیہ ؟...
*ماجرا را ڪہ برامون تعریف ڪرد باور نمی ڪردیم ... گفتیم بریم نزد آیت الله گلپایگانی .. ..
*شال را خدمت آیت الله گلپایگانی بردیم ، هنوز صحبتی نڪرده بودیم ڪہ ایشان شال را گرفتند ، بوییدند و بوسیدند و شروع ڪردند بہ گریہ ڪردن ...
*گفتیم: آقا چی شده شما چی می دونید ؟
*عرض ڪردند : این شال بوی امام حسین(ع) را می ده ...
*گفتیم : چطور؟ گفتند : ما از اجداد ساداتمان از مقتل سیدالشهدا یڪ تربت ناب داریم ... این شال سبز بوی تربت اباعبدالله (ع) را می ده ... و بعد فرمودند : یڪ قطعه از این شال را بہ من بدید وقتی من از دنیا رفتم در قبر و ڪفنم بگذارید و من هم در عوض آن تربت نابی ڪہ در اخیار ماست را بہ شما می دهم ....
📚 منبع : ڪتاب ۵۴۰ داستان از معجزات و ڪرامات امام حسین (علیه السلام)
✅آیه ای زیبا در وصف این داستان
وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ
و هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند مرده اند ، بلکه زنده اند و در نزد پروردگارشان روزی داده می شوند.
سوره آل عمران آیه169
#شهیدمحمدمعماریان
#شهیدیکهمادرشرا
#باشالیسبزشفاداد
#حتماًبخوانید
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
کِی خزانم میشود مولا بهار؟
کِی کناره میرود گرد و غبار؟
یک سؤال از طعمِ بغض واَشک و آه
کِی به پایان میرسد این انتظار؟
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
🌹🍃🌹🍃
ختم صلوات امروز به نیت:
#شهید_روح_الله_سلطانی
🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
🍃🌹شهید مدافع وطن «روحالله سلطانی» مسئول عملیات لشکر عملیاتی ۲۵ کربلا در منطقه «سردشت» در درگیری با گروهک «پژاک» به قافله شهدای کربلا پیوست.
🍃🌹دیدار روح الله با حضرت آقا
حضرت آقا (مقام معظم رهبری) به گنبد آمده بودند و آقا روحالله محافظ ایشان بودند. ظهر بود و سفره ناهار پهن شد. آقا روحالله آنقدر محو ابهت حضرت آقا شدند، طوری که ایشان به آقا روحالله اشاره کردند و گفتند: «جوان به این رعنایی چرا غذا نمیخوری؟» بعد گفتند که «بیا و کنار من بنشین». آقا روحالله رفت و کنار حضرت آقا نشست و ایشان از آقا روحالله پرسید «بچه کجایی؟» آقا روحالله گفت: «من آملی هستم و از مازندران». حضرت آقا هم گفتند «دانه بلند مازندران». وقتی به خانه برگشت آنقدر که محو جمال حضرت آقا بود که میگفت: «خدا قسمتت کند یکبار حضرت آقا را ببینی». خیلی دوست دارم یکبار از نزدیک به دیدار آقا بروم و بچههایم او را ببیند.