#رسم_خوبان
از غیبت بیزار بود و اگر در مجلسی غیبت می شد سعی می کرد مجلس را ترک کند. همیشه به من می گفت: «دلم می خواهد در منزل ما غیبت نباشد تا خدا و ائمه اطهار به خانه و زندگی ما جور دیگری نگاه کنند.»
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌷
#سالروز_ولادت
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
#رسم_خوبان
بعد از نماز با دستش تسبیحات فاطمه زهرا (س) را می گفت. هنگام ذکر هم انگشت هایش را فشار می داد و در جواب چرایی این کار می گفت بندهای انگشت هایم را فشار می دهم تا یادشان بماند در قیامت گواهی دهند که با این دست ذکر خدا را گفته ام.
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌷
#سالروز_ولادت
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_ام
💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید. صورت امّ جعفر و کودک شیرخوارش هر لحظه مقابل چشمانم جان میگرفت و یادم نمیرفت عباس تنها چند دقیقه پیش از #شهادتش شیرخشک یوسف را برایش ایثار کرد.
مصیبت #مظلومانه همسایهای که درست کنار ما جان داده بود کاسه دلم را از درد پُر کرد، اما جان حیدر در خطر بود و بیتاب خواندن پیامش بودم که زینب با عجله وارد اتاق شد.
💠 در تاریکی صورتش را نمیدیدم اما صدایش از هیجان خبری که در دلش جا نمیشد، میلرزید و بیمقدمه شروع کرد :«نیروهای مردمی دارن میان سمت آمرلی! میگن #سید_علی_خامنهای گفته آمرلی باید آزاد بشه و #حاج_قاسم دستور شروع عملیات رو داده!»
غم امّ جعفر و شعف این خبر کافی بود تا اشک زهرا جاری شود و زینب رو به من خندید :«بلاخره حیدر هم برمیگرده!» و همین حال حیدر شیشه #شکیباییام را شکسته بود که با نگاهم التماسشان میکردم تنهایم بگذارند.
💠 زهرا متوجه پریشانیام شد، زینب را با خودش برد و من با بیقراری پیام حیدر را خواندم :«پشت زمین ابوصالح، یه خونه سیمانی.»
زمینهای کشاورزی ابوصالح دور از شهر بود و پیام بعدی حیدر امانم نداد :«نرجس! نمیدونم تا صبح زنده میمونم یا نه، فقط خواستم بدونی جنازهام کجاست.» و همین جمله از زندگی سیرم کرد که اشکم پیش از انگشتم روی گوشی چکید و با جملاتم به #فدایش رفتم :«حیدر من دارم میام! بخاطر من تحمل کن!»
💠 تاریکی هوا، تنهایی و ترس توپ و تانک #داعش پای رفتنم را میبست و زندگی حیدر به همین رفتن بسته بود که از جا بلند شدم. یک شیشه آب چاه و چند تکه نان خشک تمام توشهای بود که میتوانستم برای حیدر ببرم.
نباید دل زنعمو و دخترعموها را خالی میکردم، بیسر و صدا شالم را سر کردم و مهیای رفتن شدم که حسی در دلم شکست. در این تاریکی نزدیک سحر با #خائنینی که حیدر خبر حضورشان را در شهر داده بود، به چه کسی میشد اعتماد کنم؟
💠 قدمی را که به سمت در برداشته بودم، پس کشیدم و با ترس و تردیدی که به دلم چنگ انداخته بود، سراغ کمد رفتم. پشت لباس عروسم، سوغات عباس را در جعبهای پنهان کرده بودم و حالا همین #نارنجک میتوانست دست تنهای دلم را بگیرد.
شیشه آب و نان خشک و نارنجک را در ساک کوچک دستیام پنهان کردم و دلم برای دیدار حیدر در قفس سینه جا نمیشد که با نور موبایل از ایوان پایین رفتم.
💠 در گرمای نیمهشب تابستان #آمرلی، تنم از ترس میلرزید و نفس حیدرم به شماره افتاده بود که خودم را به #خدا سپردم و از خلوت خانه دل کندم.
تاریکی شهری که پس از هشتاد روز #جنگ، یک چراغ روشن به ستونهایش نمانده و تلّی از خاک و خاکستر شده بود، دلم را میترساند و فقط از #امام_مجتبی (علیهالسلام) تمنا میکردم به اینهمه تنهاییام رحم کند.
💠 با هر قدم #حسرت حضور عباس و عمو آتشم میزد که دیگر مردی همراهم نبود و باید برای رهایی #عشقم یکتنه از شهر خارج میشدم. هیچکس در سکوت سَحر شهر نبود، حتی صدای گلولهای هم شنیده نمیشد و همین سکوت از هر صدایی ترسناکتر بود.
اگر نیروهای مردمی به نزدیکی آمرلی رسیده بودند، چرا ردّی از درگیری نبود و میترسیدم خبر زینب هم شایعه #جاسوسان داعش باشد.
💠 از شهر که خارج شدم نور اندک موبایل حریف ظلمات محض دشتهای کشاورزی نمیشد که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم. ظاهراً به زمین ابوصالح رسیده بودم، اما هر چه نگاه میکردم اثری از خانه سیمانی نبود و تنها سایه سنگین سکوت شب دیده میشد.
وحشت این تاریکی و تنهایی تمام تنم را میلرزاند و دلم میخواست کسی به فریادم برسد که خدا با آرامش آوای #اذان صبح دست دلم را گرفت. در نور موبایل زیر پایم را پاییدم و با قامتی که از غصه زنده ماندن حیدر در این تنهاییِ پُردلهره به لرزه افتاده بود، به #نماز ایستادم.
💠 میترسیدم تا خانه را پیدا کنم حیدر از دستم رفته باشد که نمازم را به سرعت تمام کردم و با #وحشتی که پاپیچم شده بود، دوباره در تاریکی مسیر فرو رفتم.
پارس سگی از دور به گوشم سیلی میزد و دیگر این هیولای وحشت داشت جانم را میگرفت که در تاریک و روشن طلوع آفتاب و هوای مه گرفته صبح، خانه سیمانی را دیدم.
💠 حالا بین من و حیدر تنها همین دیوار سیمانی مانده و #عشقم در حصار همین خانه بود که قدمهایم بیاختیار دوید و با گریه به خدا التماس میکردم هنوز نفسی برایش مانده باشد.
به تمنای دیدار عزیزدلم قدمهای مشتاقم را داخل خانه کشیدم و چشمم دور اتاق پَرپَر میزد که صدایی غریبه قلبم را شکافت :«بلاخره با پای خودت اومدی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
ختم صلوات امروز به نیت :
#شهید_علیرضا_قبادی
🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
🌹🍃 علیرضا قبادی فرماندۀ شجاع و گمنام تخریب در منطقۀ حمای سوریه بود که با نام جهادی "سلیمان" معروف شده بود.
این فرمانده مدافع حرم یک مستشار نظامی بود که وظیفۀ آموزش تخریب به بخشی از نیروهای ارتش سوریه را بر عهده داشت که شهادت او تأثیر عمیقی بر سربازان و افسران سوری گذاشت.
🌹🍃 کتاب من می مانم تو برگرد در پنج فصل و ۱۱۹ خاطره به قلم محمد حسن و صادق عباسی ولدی به بازخوانی بخشی از زندگی فردی و جهادی شهید قبادی پرداخته.
🌹🍃 برشی از کتاب به این شرح است:
درگیری شروع شد. باید حواسمان را جمع میکردیم که تلفات ندهیم. بعد از چند ساعت درگیری و خالی کردن خشابها، وقت آن رسید که محاصره را تنگ کنیم و برویم سراغشان تا کار یکسره شود. جلوی ساختمان که رسیدیم، درگیری همچنان ادامه داشت. علیرضا خم شد و رفت سمت ورودی ساختمان. هرچه مین و تله گذاشته بودند که پایمان به پلهها باز نشود، خنثی کرد و اشاره کرد برویم داخل. خودش قبل از همة ما حرکت کرد. نیمساعت بعد دیگر صدای شلیک به گوش نمیرسید؛

🌹🍃 وصیت نامه شهید علیرضا قبادی
و از همه میخوام که تا آخرین قطره خون شهداء و به ولی فقیه وفادار باشند...
هدایت شده از عکسنوشته فرهنگ و حجاب
Haj Meysam Motiee4_5807769977264015343.mp3
زمان:
حجم:
13.26M
عطر ماه رمضان
حاج میثم مطیعی
#ماه_رمضان
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
✍یکی از دوستان می گفت:
درصحن جامع رضوی دیدم حاجی تشت قرمزدستشان است ودارد می رود،کنجکاوشدم وبرای این دنبالش رفتم ،دیدم رسید به پیرمردی و پای اورادرتشت گذاشت و ماساژمی داد؛رفتم نزدیک وگفتم حاجی این چه کاری است؟
گفتند"ایشان پدرم هستند"
#حاج_قاسم این طوری حاج قاسم شد.
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
🔺️پست اینستاگرامی صفحه رهبر انقلاب در واکنش به ادعای اخیر آمریکا: کسانی باید امنیت خلیج فارس را تامین کنند که خلیج فارس متعلق به آنها و خانهی آنهاست. آمریکا چه کاره است؟!
#سپاه_مقتدر
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
6.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ليت شعري اين استقرت بک النوي...
(کاش مي دانستم اکنون کجا اقامت داري)
🌹بنفسي أنت من مغيب لم يخل منا، بنفسي أنت من نازح ما نزح عنا
(جانم فدايت اي آن غايبي که از ما کناره نداری...
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
7.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اذان زیبا شهید مهدی باکری_ بسیار نایاب👌🏻
یاد شهدا باشیم حتی با یک صلوات🌹
اللَّهمَّےﷺ صَلِّﷺ عَلَىﷺ🍃مُحمَّــــــــدٍ ﷺوآلﷺِ مُحَمَّد🌹
در این لحظات معنوی التماس دعا
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA