💓 داستان 💓
نجار پيري بود که مي خواست بازنشسته شود.
او به کار فرمايش گفت که مي خواهد ساختن خانه را رها کند و از زندگي بي دغدغه در کنار همسر و خانواده اش لذت ببرد.
کار فرما از اينکه ديد کارگر خوبش مي خواهد کار را ترک کند، ناراحت شد.
او از نجار پيرخواست که به عنوان آخرين کار، تنها يک خانه ديگر بسازد.
نجار پير قبول کرد، اما کاملا مشخص بود که دلش به اين کار راضي نيست.
او براي ساختن اين خانه، از مصالح بسيار نا مرغوبي استفاده کرد و با بي حوصلگي، به ساختن خانه ادامه داد.
وقتي کار به پايان رسيد، کارفرما براي وارسي خانه آمد. او کليد خانه را به نجار داد و گفت: اين خانه متعلق به توست. اين هديه اي است از طرف من براي تو.
نجار يکه خورد. مايه تاسف بود! اگر مي دانست که خانه اي براي خودش مي سازد.
حتما کارش را به گونه اي ديگر انجام مي داد...
1.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدمت به خانواده برابر با هزار سال عبادت!!
🎙 استاد #عالی 🦋
3.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ 🎬 #استاد_شجاعی
✖️ من شوهرم و دوست ندارم!
✖️ من زنم و دوست ندارم!
💥 نمیتونم بهش محبت کنم! مگه زوره؟
حجت الاسلام عالیkhadem-madrese.mp3
زمان:
حجم:
10.84M
🔶️ داستان خادم حوزه که یکی از رجال الغیب امام زمان "عج" شد.
📢 خیلی زیبا و شنیدنیه🔊
🎙 حجت الاسلام عالی
💓سردار دلها به روایت یک فرزند شهید ؛هنوز نوبت شهادت من نیست💓
سید اسماعیل حسینی:
یازده سالم بود که وارد جبهه شدم، در عملیات بیتالمقدس ۷ همراه حاجقاسم و یک نفر دیگر که راننده حاجی بود، به سمت سنگر حرکت کردیم.
صدای توپ و گلوله هرلحظه شدیدتر میشد و مرا بهشدت ترسانده بود، حاجقاسم خواست به دیدار سردار مارانی برود، آن زمان سردار مارانی مسؤول محور عملیاتی سپاه ثارالله در خطوط شلمچه بود، من دست حاجقاسم را گرفتم و به سمت خودم کشیدم و گفتم نمیشود برویم داخل سنگر؟ حاجقاسم لبخند زیبایی زد و به من گفت: سید اسماعیل ترسیدی؟ گفتم واقعا ترسیدم، پیشانی من را بوسهای زد و گفت «آفرین پسر صادقی هستی، برو داخل سنگر من میروم»، دوباره دستش را کشیدم و گفتم من برای شما ناراحتم، جان من فدای شما ... او خندید و گفت: حالا حالاها نوبت من نیست، نگران من نباش، اگر بخواهی میتوانی همراه من شوی، گفتم من میترسم، لبخند زد و رفت.
ساعتی گذشت و حاجقاسم آمد، خندید و گفت سیداسماعیل دیدی من چیزیم نشد، به این زودیها نوبت شهادت من نیست، همیشه این جمله را میگفت تا یک ماه قبل از شهادت.
شاید فرقِ حاج قاسم با بقیه این بوده که میگفت انقلاب کارمند نمیخواد، آدمِ جهادی میخواد!
یکی که نیت و هدفش از کار کردن، صرفا کسب درآمد نباشه
#جانفدا
#تلـــــنگࢪانھ🚶♀
🌱شیخرجبعلیخیاط:
تمامنورمعنویوفیوضاتیکه؛
انسانازعباداتوزیاراتکسبمیکند..✓
بانیشیکهبهوسیلهزبانبهدیگرانᯒ
میزند𓆙
نابودمیشود. ͜͡🥀
💓داستان💓
🖊📒شخصی به پسرش وصیت کرد که
پس از مرگم جوراب کهنه ای به
پایم بپوشانید میخواهم در قبر در پایم باشد.
وقتی که پدرش فوت کرد و جسدش را
روی تخته شست و شوی گذاشتند تا
غسل بدهند، پسر وصیت پدر خود را
به به عالم اظهار کرد، ولی عالم ممانعت
کرد و گفت: طبق اساس دین ما ،
هیچ میت را به جز کفن چیزی
دیگری پوشانیده نمی شود!
ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت
پدرش را بجای آورند، سر انجام تمام
علمای شهر یکجا شدند و روی این
موضوع مشورت کردند، که سر انجام
به مناقشه انجامید....
در این مجلس بحث ادامه داشت که
ناگهان شخصی وارد مجلس شد و
نامه پدر را به دست پسر داد، پسر نامه
را باز کرد، معلوم شد که نامه
(وصیت نامه) پدرش است و به
صدای بلند خواند:
پسرم! میبینی با وجود این همه ثروت و
دارایی و باغ و ماشین واین همه
امکانات وکارخانه حتی اجازه نیست.
یک جوراب کهنه را با خود ببرم.
یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد،
هوشیار باش، به توهم اجازه یک کفن
بیشتر نخواهند داد. پس کوشش کن از
دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی
و در راه نیک و خیر به مصرف برسانی
و دست افتاده گان را بگیری، زیرا یگانه
چیزی که با خود به قبر خواهی برد همان
اعمالت است.