eitaa logo
قرارگاه راهبردی جوانان مومن و انقلابی 🇮🇷
809 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
138 فایل
کار باید تشکیلاتی باشد. "امام خامنه ای" تربیت نیروهای هم تراز انقلاب اسلامی در قالب طرح فصل رویش جوانان انقلابی قرارگاه راهبردی جوانان مومن و انقلابی آدرس کانال اصلی قرارگاه ↔ @javaan_enghelabi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍲آبگوشت سیاسی😑 . . . . @Asemanihaa💟
قرارگاه راهبردی جوانان مومن و انقلابی 🇮🇷
✨🎉🎉یه جشن توپ!!🎉🎉✨ #جشن_چهل_سالگی_انقلاب #جشن_۵سالگی_مجموعه_راهبردی_بچه_های_بالا #میلاد_باسعادت_بانو
💠میلاد مادر مهربانیها و سبب خلقت را به جشن مینیشینیم😍😍 . . و در ۵سالگی دور هم بودنمان نظاره گر الطاف حضرت حبیب هستیم در این توفیق دلسپردگی جمعیمان به حضرتش و حظ میبریم و کیف میکنیم و شکر میگوئیم که همانا جمعمان یک لطف رسیده از آستان متبرک شهداست... . . 🍃🌸قدمتان به چشم😍 منتظرتان هستیم🌸🍃
قرارگاه راهبردی جوانان مومن و انقلابی 🇮🇷
✳️ خاطرات آزاده، #داریوش_یحیی 🇮🇷 🔴قسمت دوم بعد از انجام مقدمات اعزام، وارد گروهان شده و با جم
✳️ خاطرات آزاده، 🇮🇷 🔴قسمت سوم شانزده بهمن شصت و چهار برای مسابقات به همراه تیم به تهران رفتم. مسابقات تمام شد و تیم ما نایب قهرمان کشور را به دست آورد و من هم مقام سوم کشوری را کسب کردم. بیستم بهمن با قطار از تهران به طرف اهواز حرکت کردیم که در همان راه آهن متوجه شدم مرخصی ها لغو شده و همه را به پادگان فراخوان کرده اند. با روحیه ای که از مسابقات گرفته بودم به منزل رفتم و وسایل را جمع کرده و صورت مادر را بوسه ای زدم و به مسجد رفتم. محمود گله دار با لنکروز گروهان منتظرم بود که بلافاصله سوار شدیم و حرکت کردیم. به پادگان علی اکبر حمیدیه رسیدیم و جاگیر شدیم. فردای همان روز مارش عملیات والفجر8 را از بلندگوهای پادگان شنیدیم. تعدادی از بچه ها به سراغ پیمانی فرمانده گروهان رفتند و گفتند، حاج عباس! عملیات شروع شده و ما هنوز اینجا هستیم؟ او گفت که نگران نباشید منطقه ما دست نخورده است و سهم ما محفوظ. بعد از همه تلاش ها، اشتیاق زیادی برای رسیدن به شب عملیات از خود نشان می دادیم. برای رفتن به ماموریتی به این سنگینی علاوه بر آمادگی جسمی، نیاز به یک آمادگی معنوی هم بود که این امر با هماهنگی فرماندهان گروهان و مداح بی ریای جبهه ها حاج صادق آهنگران مهیا شد. ایشان را در شب جمعه ای دعوت کردند و مراسم دعای کمیل در مقر گروهان با شور و حال خاصی برگزار شد. روز قبل از حرکت برای ایجاد انسجام و دوستی هر چه بیشتر بین بچه ها، در محوطه نخلستان برنامه ناهار و نماز وحدت برگزار شد و برای تشجیع نیروها و دادن روحیه مضاعف، آرپی جی زن ها را فراخواندند و هدفی برای شلیک برای آنها گذاشتند تا هنر خود را به نمایش بگذارند. شور و حال خاصی بین نیروها بوجود آمده بود. کم کم وداع های دست جمعی و خصوصی، سفارش های به یکدیگر، اشک ها و تبسم های شیرین بچه ها هم به راه افتاد. یکی سفارش می کرد، فلانی اگر شهید شدی، ما را فراموش نکنی، اونهایی که نورانی تر و آماده تر بودند می گفتند؛ ای بابا ما کجا و لیاقت شهید شدن کجا؟ من هم دنبال دوستان خود بودم و توانستم حسن فرامرزی و فواد پورعباس را پیدا کنم و آنها را در بغل بگیرم و از آنها حلاليت بطلبم. دوستانی که در مدت کوتاهی همچون برادرانم شده بودند و لحظه‌ای نمی توانستم از آنها دور باشم. بالاخره کم کم مراسم معنوی وداع دوستان در نور کم و هوای خنک پادگان که البته سخت هم بود به پایان رسید و لندکروزها آمدند و هر دسته و تیمی با یاران همراه و فرماندهانشان و با تجهیزات کامل، عقب لندکروز ها سوار شدند. وقتی به طرف ساحل اروند در حرکت بودیم بوی تعفن هور به مشام می رسید که بچه ها به شوخی می گفتند "تاول زا زدن"، "خردل زدن"و .... و همین موجبات روحیه گرفتن از همدیگر را فراهم می کرد و فشار صحنه های غیر منتظره را خنثی می نمود. به ساحل اروند رسیدیم و با قایق از اروند خروشان گذشتیم، صدای انفجارهای دور و نزدیک و تلاطم رزمندگان در انجام کارها بخوبی نشان می داد کار در این منطقه بسیار سخت است. از اطراف شهر فاو دود غلیظی که نشان از سوختن تاسیسات نفتی داشت، بلند بود و تلفیق دود و صداهای انفجار و عبور هواپیماها و صدای تیراندازی ها حکایت از درگیری و جنگی به غایت سخت داشت. به شکلی که نه ایران کوتاه می آید و نه عراق و این یعنی یک جنگ تمام عیار و پرحجم. در ابتدای دروازه ورودی شهرِ فاو سوار نفربرها شدیم و تا نزدیک خط مقدم رفتیم و پس از پیاده شدن از نفربرها، پیاده به راه افتادیم تا به پشت خاکریزی رسیدیم. قدم گذاشتن در شهری که تا دو سه روز پیش از آن دشمن بود و امروز زیر پای رزمندگان اسلام است غروری زیرپوستی بر وجودمان منتقل می کرد و لذتی درونی نصیبمان می نمود. در شب بیست و چهارم اسفند ماه ۶۴ در حالی که سه شب از شروع عملیات والفجر 8 گذشته بود، می خواستیم به خط دشمن بزنیم و در راستای عملیات های متوالی شبهای قبل، پاکسازی و تسلّط کامل بر شهر فاو را ادامه دهیم..... 🔻ادامه دارد ... @Asemanihaa💟
هرکی زودتر بخنده ظریف به جاش استعفا میده! #توییت @Asemanihaa💟
قرارگاه راهبردی جوانان مومن و انقلابی 🇮🇷
✳️ خاطرات آزاده، #داریوش_یحیی 🇮🇷 🔴قسمت سوم شانزده بهمن شصت و چهار برای مسابقات به همراه تی
✳️ خاطرات آزاده، 🇮🇷 🔴قسمت چهارم در حالی که سه شب از شروع عملیات والفجر 8 گذشته بود، می خواستیم به خط دشمن بزنیم و در راستای عملیات های متوالی شب های قبل، پاکسازی و تسلّط کامل بر شهر فاو را ادامه دهیم. در فرصتی که پیش آمد آخرین توجیه ها و سفارش ها توسط فرمانده گروهان (غلامعباس پیمانی) انجام شد. طبق توجیه های مکرر، گفته شده بود که در خط مقابل، چقدر استحکامات و چه تعداد نیرو و اسلحه وجود دارد. گفته بودند سه تیربار در این منطقه مستقر است که انهدام آنها مشکل چندانی ندارد. بعد از این صحبت ها، با ذکر خدا و نام مقدس بی بی فاطمه الزهرا(س) و توکل بر خدا از خاکریز عبور کردیم. در بین دو خاکریز چند سنگر اجتماعی نیروهای عراقی بود که با پرتاب چند نارنجک دستی آنها را پاکسازی کردیم. وقتی از سنگرهای اجتماعی گذشتیم، در کمال تعجب متوجه تعداد بیش از ده تیربار با فشنگ های ثاقب رسام که هوایی شلیک می کردند، شدم، در صورتیکه قرار بود فقط سه تیربار باشند. با اینکه ما در دسترس آنها بودیم ولی به طرف ما شلیک نمی کردند. موقعی که تعداد تیربارها را دیدم حقیقتاً خوف کردم. ولی از آنجاییکه در حال شلیک هوابی بودند، به دلمان افتاد که احتمالا یگان های همجوار زودتر از ما عمل کرده و خاکریز را تصرف نموده اند. در حین پیشروی دائم حواسم به حسن و فواد بود تا از آنها جدا نشوم و بی خیر نمانم. راه را همچنان ادامه دادیم تا نزدیک دشمن رسیدیم. وقتی کاملاً در تیررس شان قرار گرفتیم، سر تیربار ها پایین آمد و شروع کردند به شلیک زمینی به طرف ما. شلیک گلوله های خمپاره و منور منطقه را چون روز روشن کرده بود. دیگر بدون هیچ جان پناهی در فاصله کمتر از ۵۰ متری خاکریز دشمن بودیم که همانجا زمین گیر شدیم. شرایطِ پر استرسی پیش آمده بود که نکند نتوانیم مقاومت کنیم. تیرهای دشمن از چپ و راستمان هوا را می شکافت و زوزه کشان از بغل گوشمان عبور می کرد. هر کس با سلاح خودش شروع به شلیک به طرف دشمن کرد. با زیاد شدن آتش دراز کش شدیم و منتظر فرصتی بودیم تا دستوری از فرماندهی بیاید و ما هم حرکت خود را ادامه دهیم. در اینجا صدای مهدی کاکاحاجی که معاونت گروهان را به عهده داشت به گوش می رسید و تذکر می داد که زیر آتش تیربار نباید زمین گیر شد. مقداری تقویت روحیه کرد و بچه ها را به اتکال و ذکر الهی دعوت نمود که در آن شرایط خیلی از لحاظ روانی کارآمد بود. کم کم بر تعداد مجروحان افزوده می شد. با حرکت بچه ها به سمت خاکریز عراق، در دام فریب و دغل بازی آنها افتاده بودیم. تیربارچی های دشمن پشت تیربارهایشان دست ها را به نشانه تسلیم بالا برده و جمله "انا مسلم" و "دخیل خمینی" را سر داده بودند و با نزدیک شدن بچه ها سر تیربارها را پایین آورده و به سمت آن ها شلیک و معرکه ای برایمان درست کردند. در یک لحظه ضربه ای احساس کردم و دیگر متوجه چیزی نشدم ..... 🔻ادامه دارد ... @Asemanihaa💟
+ گفتن حاج حسین رو اوردیم بیمارستان رفتیم عیادت از تخت اومد پایین بغلم کرد پرسید: دستت چیشده؟... دستم شکسته بود گچ گرفته بودمش گفتم: هیچی حاج آقا، یه ترکش کوچیک خورده شکسته... خندید و گفت چه خوب دست من یه ترکش بزرگ خورده... قطع شده... ... @Asemanihaa💟
📸 #گزارش تصویری جشن ۵سالگی مجموعه راهبردی بچه های بالا🕊 . . . . @Asemanihaa💟
تمــام قافیه هايم فـــدای آمدنت بیا ردیف کن این #جمعه_های درهم را #علی_سلطانی_وش #اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️ @Asemanihaa💟
این داستان #سخن_بزرگان | نشانه ی ناکارآمدی😁 🔺سید مهدی موسوی🔺 #لبخند_سیاسی @Asemanihaa💟