⭕️ سردار قاسم سلیمانی تنها ایرانی در فهرست متفکران برتر فارن پالیسی در حوزه دفاعی-امنیتی
🔹نام ژنرال ایرانی در صدر فهرست حوزه امنیتی-دفاعی در ادیشن مخصوص دهمین سال انتشار لیست موسوم به Global Thinker قرار دارد.
🔹به نوشته فارن پالیسی قاسم سلیمانی دو دهه است که تلاشهای نظامی مخفیانه ایران را از یمن تا سوریه و عراق را انجام داده و تا به این حد بزرگ نبوده است.
🔹وی همچنین تبدیل به پاسخگوی تهدیدات ترامپ شده است که در ژوئیه ۲۰۱۸ به آمریکا هشدار داد که ما در جایی که تصور نمیکنید، نزدیک شماییم و آماده{نبرد}!
@Asemanihaa💟
قرارگاه راهبردی جوانان مومن و انقلابی 🇮🇷
رساله عملیه جدید رسید
پس از انتشار فیلم نماز خواندن موسوی و بروبچ که باعث هنگ اذهان عمومی شد، احکام فقهی اجوبه الاستفتائات جدید و بروزرسانیشده مرجع تقلیدشان درباره نماز و سایر چیزها به شرح زیر اومد بیرون:
➕سوال: کسی که سرپا نماز میخواند میتواند به کسی که سرجا نماز میخواند اقتدا کند؟
➖جواب: اگر کسی که سرجا نماز میخواند آدم معمولی باشد خیر. ولی اگر آدم غیرمعمولی باشد میشود. ولی احتیاط واجب آن است که از این حرکت فیلمبرداری نشود.
➕سوال: در یک نماز جماعت، براساس مشاهدات نیم ساعت طول میکشد تا امام جماعت از الحمد به ولاالضالین برسد. درحالیکه اذانِ در حال پخش حی علی الصلاه میگوید، نماز رکعت دوم است. چجوریاست؟
➖جواب: چند احتمال دارد؛ اولا ممکن است نماز را بدون اذان و یکضرب از رکعت دوم استارت زده باشند که ضایعبازیست. ثانیا ممکن است اذان را از رکعت دوم پلی کرده باشند که محل ایراد است و ثالثا ممکن است موقع تدوین سوتی داده باشند که باید با تقطیع، برش و همگامسازی کلمات زودتر قضیه را جمع کنند.
➕سوال: اگر کسی را به زور سر نماز نشانده باشند، حکمش چیست؟
➖حکم کدام یکی؟ آن کسی که به زور نشاندهاند یا آن کسی که به زور نشانده است؟
➕آن کسی که به زور نشاندهاند
➖جواب: میتواند هروقت عشقش کشید نیت فرادا کند؛ اگر حسش نبود، یک سجده به جا آورد و اگر حوصلهاش سر رفت با عوامل پشت صحنه گفتگو کند و وقتی کلافه شد جوری که تابلو نباشد نماز را ول کند برود پی کارش.
➕سوال: یک عروس آذربایجان و داماد لرستان بعد از ۹ سال به اندازه ۹ سال پیر شدهاند. مگر میشود؟
➖جواب: ایستگاه ما را گرفتهاید؟
🔺مهدی حصارکی🔺
@Asemanihaa💟
قرارگاه راهبردی جوانان مومن و انقلابی 🇮🇷
✳️ خاطرات آزاده، #داریوش_یحیی 🇮🇷 🔴قسمت هشتم تردد عراقی ها کمتر شده بود و من هنوز درون گودال
✳️ خاطرات آزاده، #داریوش_یحیی 🇮🇷
🔴قسمت نهم
بعداز متلاشی کردن صورت حسن فرامرزی به طرف من آمدند. چشمهایم را بسته بودم ولی انگار که می توانستم آنها را ببینم. کاملا" رفتارشان را حدس می زدم. یکی از عراقی ها مرا برگرداند تا جیبهایم را تفتیش کند که متوجه شد بدنم هنوز خونریزی دارد. لختی به صورتم خیره خیره نگاه کرد. با چشمان بسته، سنگینی نگاهش را کاملا" حس می کردم.
دستانش خونی شده بود. کمی عقب رفت و دوباره جلو آمد و دو دستی یقه ام را گرفت و از زمین بلندم کرد. یکی دو تکان شدید داد و بعد، از سمت چپ به زمین انداخت. احساس درد نمی کردم و تکانی هم نخوردم. دو مرتبه بلندم کرد و تکان داد و در صورتم فریاد کشید، ولی هیچ احساسی نداشتم و گویی خداوند متعال جانی و جراتی تازه به من عنایت کرده بود. دوباره مرا از همان طرف به زمین انداخت و باز عکس العملی نشان ندادم چون سمت چپ بدنم کاملا" بی حس بود و دردی احساس نمی کردم. برای بار سوم چند تکان شدید به من داد و اینبار از سمت راست محکم به زمینم زد و سوزش شدیدی از پا تا سرم را فرا گرفت.
ناخوداگاه چشمانم باز شد. عراقی کمی درنگ کرد. هر سه مات و مبهوت به من نگاه می کردند. وقتی متوجه شدم آنها فهمیدهاند که زنده ام، آرام سرم را چرخاندم و یک یک نگاهشان کردم. مثل جن زده ها با هم یک قدم به عقب رفتند. وحشت در چشم هایشان موج می زد. اگر توان داشتم که از جا برخیزم، حتما" فرار می کردند. سرم را برگرداندم و در مقابل فواد صورتم را بر خاک گذاشته و چشمانم را بستم و با صدای بلند ولی ضعیف اشهدم را خواندم. واقعا" هیچ ترسی در خود احساس نمی کردم و آماده شهادت شده بودم. به آن لحظه کوتاه، نام "نقطه صفر پایان" را دادم. حقیقتا" آرامش عجیبی خدا در وجودم گذاشته بود. منی که دائم اضطراب داشتم، در آن لحظات با آرامشی وصف ناپذیر صورتم بر خاک بود و منتظر شلیک.
خبری از شلیک نشد و بعد از لحظاتی سکوت، یکی از عراقی ها به سرعت آمد و بازویم را گرفت و با خود به روی جاده کشید و در همان وضعیت به طرف ماشین جیپی که بعداز دژبان بود دوید. نفر دیگری که کلاش در دست گرفته بود پشت سرش می دوید و دائم از او می خواست که بایستد. او توجه نمی کرد و به جیپ که رسید آنرا به طرفم آورد و مرا به پشت آن انداخت و روشن کرد و به راه افتاد. در مسیر با بیسیم مدام صحبت می کرد و خبر از اسیر کردن یک نیرو در موقعیت دژبان را مخابره می کرد.
از پشت فرمان سعی می کرد با من فارسی صحبت کند. لهجه اش نشان میداد از اَکراد می باشد. با لهجه کردی غلیظ و بریده بریده گفت:" بچه، خوبی؟ بچه، بچه خوبی؟ بچه تا کجا رفتید؟ چند نفر بودید؟ بچه بقیه کجا رفتند؟ و همین چند کلام را مرتباً تکرار می کرد. چهارصد، پانصد متری که از موقعیت قبلی دور شدیم به یک پل فلزی باریک رسیدیم که فقط یک ماشین می توانست از روی آن رد شود. چند صد متر بعد از پل از جاده پائین رفت و از تکان های شدید متوجه شدم که در بیابان حرکت می کند. از شدت درد فریادم بلند شده بود. طولی نکشید که متوقف شد.
عراقی پایین رفت و چند لحظه بعد دو سرباز آمدند و دستهایم را گرفتند و از عقب جیپ به پائین کشیدند و به راه افتادند. مرا مثل یک گونی شن بر روی زمین گل آلود می کشیدند. هر طرف نگاه می کردم دریایی از تانک هایی بود که بصورت بسیار منظم کنار هم چیده شده بودند و خودنمائی میکردند. در یک میدان مرا به گوشه ای که یک سرهنگ ایستاده بود انداختند. درست از وقتی که از گودال خارج شده بودم انگار تمام مشاعرم به کار افتاده بود. تشنگی، گرسنگی، درد و سرما را در عمق وجودم حس می کردم. سرمای عجیبی تمام وجودم را گرفته بود. جایی که سرهنگ عراقی ایستاده بود قشنگ مقابل تابش اشعه مستقیم خورشید بود و با جعبه های مهمات آتش دلچسبی درست کرده بودند.
🔻ادامه دارد ...
@Asemanihaa💟
گداے کوے رضا شو
کہ این امام رئوف
بہ سینہ احدے
دسٺ رد نخواهد زد ... !
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا❤️
@Asemanihaa💟
⭕️سلسله نشست های فصل رویش جوانان انقلابی (کرسی آزاد اندیشی)
با موضوع " نفوذ "
فردا پنج شنبه از ساعت ۱۵،حسینیه صرافان
#بچه_های_بالا🕊
#نیروی_همتراز_انقلاب_اسلامی
@Asemanihaa 💟
8.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چی شد که یک شبه همه چیز گران شد⁉️‼️
روایت متفاوت “حجت عبدالملکی” اقتصاددان، درباره گرانی های اخیر
تحریم ها مقصرند یا دولت بی عرضه است!!!❌❌
#تدبیر_پوشالی
@Asemanihaa💟
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🌄امروز روز ملی درختکاری است و حضرت آیتالله خامنهای نیز طبق روال هرسالهیشان در این ایام، دو نهال میوه در محوطه حیاط دفتر رهبری کاشتند. ۹۷/۱۲/۱۵
@Khamenei_ir
✨حاج محمد اسماعیل دولابے :
وقتے حاجاتت رو بہ تاخیر مے اندازد
دارد چیز بزرگترے بہ تو میدهد!
منتها تو حواست بہ خواستہ ے خودت هست و متوجہ نمیشوے
👌تو نان میخواهے او بہ تو
جان میدهدِ..
@Asemanihaa💟
قرارگاه راهبردی جوانان مومن و انقلابی 🇮🇷
✳️ خاطرات آزاده، #داریوش_یحیی 🇮🇷 🔴قسمت نهم بعداز متلاشی کردن صورت حسن فرامرزی به طرف من آمدند. چش
✳️ خاطرات آزاده، #داریوش_یحیی 🇮🇷
🔴قسمت دهم
کنار آتش بی حرکت روی زمین افتاده بودم. احساس سرمای شدیدی می کردم. واقعا" عجیب بود! در همین ساعات، زمانی که در گودال بودم گرمای شدیدی را حس می کردم و حالا تمام وجودم از شدت سرما می لرزید. با تلاش فراوان و به هر زحمتی بود توانستم پاهایم را به داخل آتش ببرم که ناگهان همان کسی که مرا از آن گودال به اینجا آورده بود به سرعت پایم را از آتش در آورد و به دستور سرهنگ عراقی که یک بیلرسوت که همه قسمت های آن زیپ داشت شروع کرد به پرسیدن سئوال. اسمت چیه؟ اهل کجایی؟ مال کدوم یگانی؟.... در جواب تند تند می گفتم تشنمه، گرسنمه، چهار روزه آب و غذا نخوردم و تکرار می کردم تا اینکه با اشاره سرهنگ عراقی، مقداری چای شیرین در یک قوطه کمپوت و نان برایم آوردند. دست راستم نُه ترکش خورده بود و دست چپ هم از کار افتاده بود. در کنارم چند جعبه مهمات خالی قرار داشت که سرباز عراقی به آنها تکیه داد و قوطی محتوی چای را نزدیک دهانم آورد. با دندان قوطی را محکم گرفتم و با بلند کردن سر، چای داغ را یک ضرب سر کشیدم.
هم اینکه از گلویم پائین رفت دقیقا" مسیر حرکت چای را از دهان تا معده ام حس کردم. آن لیوان چای بعداز چهار روز، اولین خوراکی بود که مزه می کردم. حواسم کاملا" به لیوان بود که حس کردم نفسم تنگ شده و هوا تاریک و خیلی سنگین است. سرم را بلند کردم که ناگهان جا خوردم. دقیقا" مثل کارتون تام و جری که موشه اشتباهی وارد زباله دان می شود و یک دفعه تعداد زیادی گربه دور و برش را می گیرند، متوجه ده دوازده نفر در فاصله کمتر از یک متر دور خودم شدم که حلقه زده بودند و مرا تماشا می کردند. همگی از لحاظ هیکل، غول پیکر و با قیافه های عبوس ایستاده بودند. پشت سرشان هم افراد دیگری بودند که یکی سرش را از زیر بغل دیگری جلو آورده بود و آن یکی از بالای سر دوستش و....
معرکه ای به پا شده بود برای دیدن یکی از هزاران رزمنده ایرانی که فاو را از چنگ شان درآورده بودند. شاید تصور کرده بودند کسانیکه شکست شان داده اند باید خیلی قوی هیکل و تنومند بوده باشند. ولی با دیدن یک نوجوان شانزده ساله و با قد یک متر و پنجاه سانتی و وزن چهل و هشت کیلویی که به آن روز افتاده بود خیلی به آنها برخورده بود و شکل و قیافه من تحقیرشان را بیشتر کرده بود. نمیدانم! شاید خدا مرا زنده نگه داشته بود تا مرا ببینند و خود را با ما مقایسه کنند. یکی فحش می داد، یکی تف می کرد، دیگری با لگد به زمین می زد تا گل و خاک را به سر و رویم بپاشد.
این وضعیت چند دقیقه ای طول کشید که ناگهان با نعره ای وحشیانه هر کدامشان به سویی گریختند. این صدای کسی جز همان فرمانده عصبانی شان نبود. بله فریادی بلند همه را از دور و برم تار و مار کرد. خودش به همراه کسی که اسیرم کرده بود، ولی این بار در نقش مترجم و یک نفر دیگر که کلاستوری در دست داشت و بعد از آن، تمامی مطالبی را که می شنید یادداشت می کرد، نزدیکم آمدند. یک صندلی سفری تاشو کنارم گذاشتند تا افسر عراقی بنشیند. و این اولین بازجویی بود که انجام می شد.
🔻ادامه دارد ...
@Asemanihaa💟
🔹امام سجاد علیهالسلام :
عیبهای مؤمنان را جستجو نکنید❌
زیرا هر که دنبال عیبهای مؤمنان بگردد، خداوند عیبهای او را دنبال میکند!
و هر که خداوند متعال عیوبش را جستجو کند، او را رسوا میکند،
گرچه درون خانهاش باشد.
📗 ثواب الاعمال، ۲۸۸/۱
#حدیث_روز
@Asemanihaa💟