eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
715 دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
10.5هزار ویدیو
339 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
44.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برنامه سحر یازدهم موضوع: علی از زبان حضرت زهرا سلام الله علیها حجت‌الاسلام استاد 👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
5.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | رمضان ماه تقوا و اخلاق 🍃🌹🍃 🌹 بیانات مقام معظم رهبری: ماه رمضان، فقط ماه عبادت نیست، ماه اخلاق هم هست... 👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
⁨مهمترین قوانین تو دعواهای زن و شوهری 👩‍❤️‍👨 یادتون باشه مقابل به مثل نکنین، نگید حالا که به مادرم توهین کرد منم به خواهرش توهین می‌کنم و…. . 👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
حلوای سنتی همدان ‍ 🔴 حلوای سنتی همدان 🔴 مواد لازم برای۵ نفر: روغن آب کرده ۱ قاشق غذا خوری گلاب و زعفران به مقدار لازم نشاسته ۲ قاشق غذا خوری شکر ۱ لیوان تخم مرغ (زرده) ۱۰ عدد طرز تهیه: ابتدا زرده تخم‌مرغ‌ها را جدا كرده و آنها را با چنگال هم بزنید تا یكدست شوند. سپس شكر را اضافه كرده و آنقدر با دست یا هم زن با تخم‌مرغ‌ها بزنید تا مایه‌ای كاملاً صاف و یكدست به وجود آید. حالا نشاسته را به مواد اضافه كنید و بعد از كمی هم زدن، گلاب و زعفران را به مخلوط بیفزایید. سپس مواد را كاملاً با هم تركیب كنید تا یك دست باشند. حالا آنها را در قابلمه لعابی ریخته و روی حرارت ملایم قرار دهید. روی حرارت باید مواد را همچنان هم بزنید تا ته نگیرند. پخت حلوا زرده را تا وقتی كه رد قاشق روی مواد بماند، ادامه دهید. بعد از پخت آن را از روی حرارت برداشته و با پودر پسته و نارگیل تزئین كنید. ✅ نکات حلوازرده یکی از غذاهای سنتی استان همدان است که معمولاً در ماه رمضان بر سر سفره افطار دیده می‌شود. حلوازرده سوغات شهر همدان هم به شمار می‌آید. این حلوا شباهت زیادی به شله زرد دارد اما مواد اولیه آن كاملا متفاوت است. حلوازرده کمی سفت‌تر از فرنی است و هنگام قاشق زدن اندکی هم مانند حلیم کش می‌آید. این دسر باید سرد سرو شود. با سفیده‌های باقیمانده از پخت این دسر می‌توانید یا شیرینی پفكی گردویی تهیه كنید یا مثل همدانی‌ها انگشت پیچ درست كنید 👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
ببخشید مامان.mp3
زمان: حجم: 2.14M
💠 چه بسا بارها با این منظره مواجه شدید که وقتی بچه کار اشتباهی را انجام می دهد و متوجه خطایش می شود از پدر یا مادرش عذرخواهی می کند و برای اینکه خیالش راحت شود که پدر یا مادر، او را بخشیده اند دوباره سوال می کند؛ بخشیدی مامان؟ بخشیدی بابا؟ 🔸 در چنین شرایطی اگر پدر یا مادر، بچه را نبخشند چه تاثیری روی بچه خواهد گذاشت؟ ⭕️ پاسخ جالب و شنیدنی استاد مصطفوی رو می توانید در فایل بالا بشنوید. 👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
*اگه ۱۰۰ تا مورچه زرد را با ۱۰۰ تا مورچه سیاه بندازی توی یک شیشه ،* *هیچ کاری بهم ندارن تا وقتی که شیشه را تکون بدی .* *اون موقع شروع می کنن به کشتن همدیگه !!!* *زردها فکر میکنن سیاه ها دشمنن* *و سیاه ها هم فکر می کنن زرد ها دشمنن ؛* *اما دشمن واقعی کسی هست که شیشه را تکون داده .* *توی دنیای ما آدمها هم این اتفاق میفته* *دوستی ها ، رابطه ها و حتی زندگی های زیادی فقط به خاطر حرف های اطرافیان خراب میشه .* *قبل از اینکه به جون هم بیفتیم* *باید از هم بپرسیم چه کسی داره این شیشه را تکون میده ؟* *مواظب حرفهای نادرست آدمهای دور و برمون باشیم .* *انشاالله همیشه زندگی ها و رابطه ها و دوستی ها پایدار باشه. ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
ناخن جویدن کودک.mp3
زمان: حجم: 3.65M
✅ پاسخ موضوع: ناخن جویدن کودک استاد کاظمیان«کارشناس ارشد مشاور خانواده» 💫✨پرسش و پاسخ موضوع: ناخن جویدن کودک سلام استاد فرزندم ۴ سالشه خیلی ناخن می جوه نگرانم این حالت تو سرش بمونه ممنون می شم بگین باید چکار کنم از سرش بیفته 👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
وسواس عملی.mp3
زمان: حجم: 1.54M
✅ پاسخ موضوع: وسواس عملی استاد کاظمیان«کارشناس ارشد مشاور خانواده» 💫✨پرسش و پاسخ موضوع: وسواس عملی سلام بنده خانمی هستم که مدتی وسواس پیدا کردم در نجس و پاکی و ساعتها درگیر شستن لوازم خونه هستم ، همسرم خیلی خسته شده از کارهام ممنون میشم راهنماییم کنید برای درمان باید چیکار کنم؟ 👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
🌹🌹رمان #سجده_عشق 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت چهارم 🍀کاری به حرف های مامانم نداشتم مان
🌹🌹 رمان 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت پنجم ❄چنددقیقه ای گذشت باچهره ای گرفته و پر جذبه به سمتم اومد و با عصبانیتی که سعی داشت در کلامش مهار کند گفت:😤 _اخه من به شما چی بگم همین سوءتفاهم باعث میشه از فردا پشت سر من حرف بزنند. سرش رو تکون داد و تسبیح رو در مشت گرفت 🌵پوزخندی زدم و با طعنه گفتم:😏 _یعنی الان جهنمی شدید؟ من فکر می کردم اعتقاداتی که امثال شما بهش پایبندید فقط برای خداست اما حالا متوجه شدم ظاهرسازیه و برای رضایت مردمه!! حق میدم دلخور بشید. 💢برای یک لحظه به من خیره شد ولی سریع نگاهش رو از من گرفت با صدای مرتعش گفتم: _بهتر نیست بریم زیارت.  دلم شکست شایداگه هم تیپ و شکل لیلا بودم هیچ وقت این حرف رو نمی زد چقدر دنیاشون با من متفاوت بود😔 🔸نگاهم رو از گنبد گرفتم و به صحن حرم دوختم موجی از ارامش وجودم رو گرفت  خوب نمی تونستم چادر رو نگه دارم اما انگار برای بقیه راحت و عادی بود!😕 _نیم ساعت دیگه همین جا باشید جای دیگه ای نرید که گم میشید و نمی تونم پیداتون کنم. 🌾زنگ صداش به دلم نشست دلخوریم از بین رفت! تو دلم گفتم اگه قرار باشه تو پیدام کنی به این گم شدن می ارزه!! اختیار دلم دیگه دست خودم نبود و حرفای منطقی رو عقلم قبول نمی کرد.☹️ 🌸چند لحظه ای ایستادم و رفتنش رو تماشا کردم سمت ضریح خیلی شلوغ بود هر کاری کردم نتونستم نزدیک بشم دیگه داشت گریه ام می گرفت خانومی که کنار دستم ایستاده بود با محبت گفت:☺️ 💢دخترم بیا اول زیارت نامه بخون اگه دستت هم به ضریح نرسید اشکالی نداره مهم اینه از ته دل خانم فاطمه معصومه رو صدا کنی اگه صلاح باشه حاجت دلت رو می گیری. زیارت نامه رو دستم داد اما من که عربیم خوب نبود بخاطر همین معنیش رو خوندم... 🌻گذر زمان از یادم رفته بود دوست داشتم تا صبح بمونم بالاخره تلاش هام به ثمر نشست و دستم به ضریح گره خورد همون لحظه گفتم: 💢برای این دلم یه کاری بکنید امروز خجالت رو تو چشمای سید دیدم یعنی اینقدر بد شدم که باعث ابروریزی کسی بشم😔 🍁بی اختیار اشکام جاری می شد به سختی خودم رو از بین جمعیت بیرون کشیدم خیلی ها در حال نماز خوندن بودند واقعا نمی شد از این فضای قشنگ دل کند حس و حال همه تماشایی بود اما دیگه باید می رفتم کفشم رو از کفشداری گرفتم و با دلی سبک بیرون اومدم🙂 ⏰نگاهی به ساعتم انداختم مخم سوت کشید مثلا قرار بود نیم ساعته برگردم😯 اما از دو ساعت هم بیشتر شده بود!! اگه عصبانی هم میشد حق داشت کلی معطلش کرده بودم شالم افتاده بود رو گردنم تامی خواستم درستش کنم چادر لیزمی خورد واقعا برام سخت شده بود 🌼 چشم چرخوندم تا سرویس بهداشتی رو پیداکنم که اتفاقی نگاهم به سید افتاد کنار دختر بچه ای روی زانوهاش نشسته بود و با لحن پر محبتی سعی می کرد گریه😭 کوچولو رو متوقف کنه فک کنم زمین خورده بود چون مدام دستش رو نشون میداد پیش خودم گفتم ای کاش من هم بچه بودم!!😫 🌾لبخندی تو آینه به خودم زدم و شالم رو مرتب کردم پیرزنی مشغول وضو گرفتن بود ارام و با حوصله این کار رو انجام میداد با دقت به حرکاتش نگاه می کردم دلم میخواست منم وضو بگیرم مقابل این ادم ها احساس بیچارگی می کردم خوبیش این بود که این بار آرایش نداشتم وقتی که وضو گرفتم مثل بچه ها ذوق کردم انگار این پیرزن رو خدا برام رسونده بود😇 🌷از سید خبری نبودخیلی ترسیدم نکنه رفته باشه؟! ولی نه همچین ادمی نبود. نگاهم به سمت دیگه ای افتاد دیدمش، سر از سجده برداشت پشت سرش نشستم دوباره ایستاد و قامت بست منم بلند شدم با صدای دلنشینی نماز می خوند و من هم ارام تکرار می کردم😊  🍃ته دلم از خدا ممنون بودم دو رکعت که تمام شد دوباره به سجده رفت شونه هاش از گریه می لرزید و اسم خدا رو می اورد حسودیم شد چه ارتباط محکمی با خدا داشت در حالیکه من اولین بار بود نماز می خوندم البته با تقلید از یکی دیگه!!😣 _قبول باشه. 🌺سرش رو بالا آورد و نگاهی به دو طرفش انداخت. صداش کردم به سمتم برگشت و متعجب نگام کرد.😳 _قبول حق. کی اومدید؟. _با شماقامت بستم اخه بلد نبودم.اخم ظریفی کرد ولی چیزی نگفت😑 _نمی دونم کارم درست بود یا نه ولی دوست داشتم نماز بخونم. 🌈با لحن مهربانی گفت: _برای من رو سیاه هم دعا کردید؟ .یعنی داشت مسخرم می کرد؟! ولی اینطور نشون نمیداد خودش خبر نداشت که چه ولوله ای به درونم انداخته بود و الا اینقدر مهربان نمی شد این بار من سر بزیر انداختم.😌 ادامه دارد...