eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
715 دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
10.5هزار ویدیو
339 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻خودکفایی در قرنیه مصنوعی ▫️رسیدیم به خودکفایی در تولید قرنیه مصنوعی و پیوندش در داخل کشور! اگر هنوز کسی کوره و این موفقیت‌ها رو نمیبینه بیاد تحت درمان قرار بگیره :)) ➕اعظم سادات سیدمومنی
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
بدون تو هرگز « قسمت بیست ویکم » ایستادم و چند لحظه مکث کردم. – من چطور آدمی هستم؟ جا خورد …
بدون تو هرگز « قسمت بیست و دوم »  خسته تر از اون بودم که حتی بخوام چیزی بگم. سرمای سختی خورده بودم با بیمارستان تماس گرفتم و خواستم برنامه ام رو عوض کنن. تب بالا، سر درد و سرگیجه. حالم خیلی خراب بود. توی تخت دراز کشیده بودم که گوشیم زنگ زد. چشم هام می سوخت و به سختی باز شد. پرده اشک جلوی چشمم نگذاشت اسم رو درست ببینم. فکر کردم شاید از بیمارستانه اما دایسون بود!  تا گوشی رو برداشتم بدون مقدمه شروع کرد به حرف زدن. -چه اتفاقی افتاده؟ گفتن حالتون اصلا خوب نیست. گریه ام گرفت. حس کردم دیگه واقعاً الآن می میرم. با اون حال، حالا باید … حالم خراب تر از این بود که قدرتی برای کنترل خودم داشته باشم. – حتی اگر در حال مرگ هم باشم، اصلاً به شما مربوط نیست. و تلفن رو قطع کردم. به زحمت صدام در می اومد. صورتم گر گرفته بود و چشمم از شدت سوزش، خیس از اشک شده بود. پشت سر هم زنگ می زد. توان جواب دادن نداشتم. اونقدر حالم بد بود که اصلاً مغزم کار نمی کرد که می تونستم خیلی راحت صدای گوشی رو ببندم یا خاموشش کنم.  توی حال خودم نبودم. دایسون هم پشت سر هم زنگ می زد. – چرا دست از سرم برنمی داری؟ برو پی کارت. – در رو باز کن زینب! من پشت در خونه ات هستم. تو تنهایی و یک نفر باید توی این شرایط ازت مراقبت کنه. – دارو خوردم. اگر به مراقبت نیاز پیدا کنم میرم بیمارستان. یهو گریه ام گرفت. لحظاتی بود که با تمام وجود به مادرم احتیاج داشتم حتی بدون اینکه کاری بکنه. وجودش برام آرامش بخش بود. تب، تنهایی، غربت... دیگه نمی تونستم بغضم رو کنترل کنم. – دست از سرم بردار. چرا دست از سرم برنمی داری؟ اصلاً کی بهت اجازه داده، من رو با اسم کوچیک صدا کنی؟ اشک می ریختم و سرش داد می زدم. – داری گریه می کنی؟ من واقعاً بهت علاقه دارم. توی این شرایط هم دست از سرسختی برنمی داری؟ پریدم توی حرفش … – باشه. واقعاً بهم علاقه داری؟ با پدرم حرف بزن. این رسم ماست. رضایت پدرم رو بگیری قبولت می کنم.  چند لحظه ساکت شد. حسابی جا خورده بود. – توی این شرایط هم باید از پدرت اجازه بگیرم؟  آخرین ذره های انرژیم رو هم از دست داده بودم. دیگه توان حرف زدن نداشتم. – باشه. شماره پدرت رو بده. پدرت می تونه انگلیسی صحبت کنه؟ من فارسی بلد نیستم. – پدرم شهید شده. تو هم که به خدا و این چیزها اعتقاد نداری. به زحمت، دوباره تمام قدرتم رو جمع کردم. از اینجا برو … برو … و دیگه نفهمیدم چی شد. از حال رفتم.....  نزدیک نیمه شب بود که به حال اومدم. سرگیجه ام قطع شده بود. تبم هم خیلی پایین اومده بود اما هنوز به شدت بی حس و جون بودم. از جا بلند شدم تا برم طبقه پایین و برای خودم یه سوپ ساده درست کنم. بلند که شدم، دیدم تلفنم روی زمین افتاده. باورم نمی شد 46 تماس بی پاسخ از دکتر دایسون! با همون بی حس و حالی رفتم سمت پریز و چراغ رو روشن کردم. تا چراغ رو روشن کردم صدای زنگ در بلند شد. پتوی سبکی رو که روی شونه هام بود، مثل چادر کشیدم روی سرم و از پله ها رفتم پایین. از حال گذشتم و تا به در ورودی رسیدم انگار نصف جونم پریده بود. در رو باز کردم. باورم نمی شد. یان دایسون پشت در بود.  در حالی که ناراحتی توی صورتش موج می زد با حالت خاصی بهم نگاه کرد. اومد جلو و یه پلاستیک بزرگ رو گذاشت جلوی پام. – با پدرت حرف زدم. گفت از صبح چیزی نخوردی. مطمئن شو تا آخرش رو می خوری.  این رو گفت و بی معطلی رفت.  خم شدم از روی زمین برش داشتم و برگشتم داخل. توش رو که نگاه کردم. چند تا ظرف غذا بود با یه کاغذ روش نوشته بود. – از یه رستوران اسلامی گرفتم. کلی گشتم تا پیداش کردم. دیگه هیچ بهانه ای برای نخوردنش نداری. نشستم روی مبل. ناخودآگاه خنده ام گرفت..... برگشتم بیمارستان. باهام سرسنگین بود. غیر از صحبت در مورد عمل و بیمار، حرف دیگه ای نمی زد. هر کدوم از بچه ها که بهم می رسید، اولین چیزی که می پرسید این بود: – با هم دعواتون شده؟ با هم قهر کردید؟ تا اینکه اون روز توی آسانسور با هم مواجه شدیم. چند بار زیرچشمی بهم نگاه کرد و بالآخره سکوت دو ماهه اش رو شکست.  – واقعاً از پزشکی با سطح توانایی شما بعیده اینقدر خرافاتی باشه. – از شخصی مثل شما هم بعیده در یه جامعه مسیحی حتی به خدا ایمان نداشته باشه. – من چیزی رو که نمی بینم قبول نمی کنم. – پس چطور انتظار دارید، من احساس شما رو قبول کنم؟ منم احساس شما رو نمی بینم.  آسانسور ایستاد. این رو گفتم و رفتم بیرون. تمام روز از شدت عصبانیت، صورتش سرخ بود. چنان بهم ریخته و عصبانی که احدی جرأت نمی کرد بهش نزدیک بشه. سه روز هم اصلاً بیمارستان نیومد. تمام عمل هاش رو هم کنسل کرد. گوشیم زنگ زد. دکتر دایسون بود. – دکتر
💎‍ نتیجه بدرفتاری با اهل خانه💎 ✍️ استاد بزرگوار حضرت آیه الله حسن زاده آملی مدظلله می‌فرمایند: ✨ روزی بعد از اقامه نماز به منزل رفته و قصد استراحت داشتم، اما بچه ها در منزل سر و صدا می کردند، بنده بر آنها عصبانی شدم و آنهارا دعوا کردم! بعد از مدتی، در حالت قبض افتادم، ✨چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند : دل کسی را نشکنید که به سادگی به دست نمی آید. بنده به بیرون از منزل رفتم و مقداری مأکولات برای بچه ها خریدم و به منزل آمدم، اما دیدم نمی شود. آسمان آمل بر من تنگ آمده بود. تصمیم گرفتم به تبریز نزد حضرت آیه الله محمد حسن الهی(قدس سره) بروم. ✨پس از اینکه خدمت آقای محمد حسن الهی رفتم بعد از احوال پرسی، ایشان به بنده گفت: « من نمی دانستم که شما در آمل هستید یا قم، خواستم نامه ای برای شما بنویسم». از جناب الهی سوال کردم مگر چه پیش آمده؟! ✨ایشان گفتند: « من خدمت آقای قاضی رسیدم، سفارش شما را به ایشان کردم. به ایشان عرض کردم که حاج آقای آملی را در نظر داشته باشید. اما آقا از شما راضی نبود.» ✨بنده تا لاله گوشم سرخ شد، گفتم: آقا جان چطور؟! جناب الهی گفتند: آقا فرمودند که «چطور آقای آملی هوس این راه دارد و حال آنکه با عائله و بچه ها آن رفتار را مرتکب شده است؟!» اینجا بود که اشک من جاری شد... 💚تا توانی رفع غم ازچهره غمناک کن در جهان گریاندن آسانست اشکی پاک کن 📚منبع:سلوک با همسر ،ص هفتاد و یک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
-خانه داری ترفندهای -کردن مشکل خیلی ها با این ترفند ها حل میشه 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
5.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گلدوزی برجسته با دو ترفند 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
2.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۸ ترفند برای علاقه‌مندان به نگهداری از گل و گیاه 🌱 عالیه 👌💐👍👌💐👍🌻🌻 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
4.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خوشمزه و جالب برای کادو 😋🍭🍭🍭🍭 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
7.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینطوری بوی بد ترشی و خیارشور از شیشه بگیر و‌دوباره استفاده کن🥰 کاغذ یا روزنامه بزار تو شیشه بعد دو روز بوش کامل از بین میره و جذب کاغذ میشه😊 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛