👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
#مردےدرآئینہ 💙 #قسمتچهلوششم #رمانمعرفتے :) #قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱 سلام لالا باورم نمےش
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتچهلوهفتم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
زندگے در آتش
بہ سختے بغض گلوش رو فرو داد ...
- من و ڪريس از زمانے ڪہ وارد گنگ شد با هم دوست شده بوديم ... خيلے بهم نزديڪ بوديم ... تا اينڪہ ڪم ڪم ارتباطش رو با همہ قطع ڪرد ... شماره تلفنش رو هم عوض ڪرد ...
ديگہ هيچ خبرے ازش نداشتم تا حدودا يہ ماه قبل از اون روز ...
اومد سراغم و گفت ... مچ دو تا از بچہ هاي دبيرستان رو موقع پخش مواد گرفتہ ... ازم مےخواست ڪمڪش ڪنم پخش ڪننده اصلے دبیرستان رو پيدا ڪنہ ...
- چرا چنين چيزے رو از تو خواست و نرفت پيش پليس؟ ...
سڪوت سختے بود ... هر چہ طولانےتر مےشد ضعف بيشترے بدنم رو فرا مےگرفت ...
- اعتقاد داشت اون طرف فقط داره از نياز اونها سوء استفاده مےڪنہ ... اونها نمرات شون در حدے نبود ڪہ بتونن براے ڪالج و دانشگاه بورسيہ بشن ... وضع مالےشون هم عالے نبود ڪہ از پس خرج ڪالج بر بيان ... هیچ دانشگاه خوبے هم مجانے نیست ...
ڪريس گفت اگہ یڪے جلوے اونها رو نگيره ... اون طرف، زندگے اونها و آينده شون رو نابود مےڪنہ ... اينطورے هرگز نمےتونن يہ زندگے عادے رو تجربہ ڪنن و اگہ براے خروج از گروه دير بشہ ... نہ فقط زندگے و آينده شون ... ڪہ ممڪنہ جون شون رو از دست بدن ...
با خودشون هم حرف زده بود ... اما اونها نمےتونستن مثل ڪريس شرايط رو درڪ ڪنن و واقعيت رو ببينن ...
چون پول نسبتا خوبے بود حاضر نبودن دست بردارن ... فڪر مےڪردن تا وقتے از دانشگاه فارغ التحصيل بشن بہ اين ڪار ادامہ ميدن بعدم ولش مےڪنن ... نمےدونستن اين راهے نيست ڪہ هيچ وقت پايانے داشتہ باشہ ...
- قتل ڪريس ڪار اونها بود؟ ...
- نہ ...
اشڪ توے چشم هاش حلقہ زد ...
- من خيلے سعي ڪردم جلوش رو بگيرم ... اما اون حاضر نبود عقب بڪشہ ... ميگفت امروز دو نفرن ... فردا تعدادشون بيشتر ميشہ ...
و اگہ اين طمع و فڪر ڪہ از يہ راه آسون بہ پول زياد برسن ... بين بچہها پخش بشہ ... بہ زودے زندگے خيلےها بہ آتش ڪشيده ميشہ ...
آخرين شب بين ما دعواے شديدے در گرفت ... قبول نمےڪرد سڪوت ڪنہ و چشمش رو روے همہ چيز ببنده ... بهش گفتم حداقل بره پيش پليس ... يا از يہ تلفن عمومے یہ تماس ناشناس با پليس بگيره ... اما اون مےگفت اينطورے هيچڪس بہ اون بچہها يہ شانس دوباره نميده ... اونها بچہ هاے بدے نیستن و همہ شون فریب خوردن ... نمےتونن حقیقت رو درست ببینن ... اما احتمالش ڪم نيست ڪہ حتے از زندان بزرگسالان سر در بيارن ... مےخواست هر طور شده اونها رو نجات بده ...
از هم ڪہ جدا شديم ... يہ ساعت بعدش خيلے پشيمون شدم ... داشتم مےرفتم سراغش ڪہ توے یڪے از خيابون هاے نزديڪ خونہ شون ديدمش ... دنبالش راه افتادم و تعقيبش ڪردم ...
ادامه دارد.....
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
#مردےدرآئینہ 💙 #قسمتچهلوهفتم #رمانمعرفتے :) #قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱 زندگے در آتش بہ سخ
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتچهلوهشتم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
جوشش خون
- حدود ساعت 8 شب بود رفت بيمارستان ... وقتے اومد بيرون رفتم سراغش ... مطمئن بودم رفتنش اونجا يہ ربطے بہ ماجراے مواد داشت ... هر چے بهش اصرار ڪردم ... اولش چيزے نمےگفت ... اما بالاخره حرف زد ...
مےخواست ماجرا رو بہ آقاے ساندرز بگہ تا با اون بچہها صحبت ڪنہ ... و يہ طورے قانع شون ڪنہ ڪہ از اين ڪار دست بردارن ...
نمےدونست بايد چےڪار ڪنہ ... خيلے دو دل بود ... مدام بہ اين فڪر مےڪرد اگہ بره پيش پليس چہ بلايے ممڪنہ سر اون بچہها بياد ... براے همين رفتہ بود سراغ ساندرز ... اما بدون اينڪہ چيزے بگہ برگشت ...
وقتے ازش پرسيدم چرا ... هيچے نگفت ... فقط گفت ... آقاے ساندرز شرايط خاصے داره ... ڪہ اگر ماجرا درست پيش نره ممڪنہ همہچيز بہ ضررش تموم بشہ ... نمےخواست ساندرز بہ خاطر حمايت از ڪريس آسيب ببينہ و بلايے سرش بياد ... براے همين تصميم گرفت چيزے نگہ ...
اون شب ... من تا صبح نتونستم بخوابم ... من خيلے ڪريس رو دوست داشتم ... خيلے ...
مخصوصا از وقتے عوض شده بود .. يہ طورے شده بود ... مےدونستم واسہ من ديگہ یہ آدم دست نيافتنے شده ... خوب تر از اين بود ڪہ مال من بشہ ... اما نمےتونستم جلوے احساسم رو بگيرم ...
صبح اول وقت ... رفتہ بودم جلوے مدرسہ شون ... مےخواستم بهش بگم تو ڪارے نڪن ... من ميرم پيش پليس و طعمہ ميشم ... حاضر بودم حتے بہ دروغم ڪہ شده بہ خاطر نجات اون برم زندان ... مےترسيدم بلايے سرش بياد ... ڪہ ديدم داشت با اون مرد حرف مےزد ...
خيلے با محبت دستش رو گذاشتہ بود روے شونہ ڪريس و با هم حرف مےزدن ... برگشت سمت ماشينش ... و ...
همہچيز توے یہ لحظہ اتفاق افتاد ... ڪريس دو قدم بہ سمت عقب تلوتلو خورد ... و افتاد روے زمين ... انگار تو شوڪ بود ... هنوز بہ خودش نيومده بود ... سعے ڪرد دوباره بلند بشہ ... نيم خيز شده بود ... ڪہ اين بار چند ضربہ از جلو بهش زد ...
همہجا خون بود ... از دهن و بينے ڪريس خون مےجوشيد ...
ادامه دارد....
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
#مردےدرآئینہ 💙 #قسمتچهلوهشتم #رمانمعرفتے :) #قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱 جوشش خون - حدود سا
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتچهلونهم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
قلبے ڪہ دیگر نمےزد
لالا ديگه نمےتونست حرف بزنہ ... فقط گريہ مےڪرد ... مےلرزيد و اشڪ مےريخت ...
با هر ڪلمہاے ڪہ از دهانش خارج شده بود ... درد رو بيشتر از قبل حس مےڪردم ... جاے ضربات چاقو روے بدن خودم آتيش گرفتہ بود ...
- من ترسيده بودم ... اونقدر ڪہ نتونستم از جام تڪون بخورم... مغزم از ڪار افتاده بود ...
اون ڪہ رفت دويدم جلو ... ڪريس هنوز زنده بود ... يہ خط خون روے زمين ڪشيده شده بود و اون بےحال ... چشم هاش داشت مےرفت و مےاومد ... نمےتونست نفس بڪشہ ... سعے ڪردم جلوے خونریزے رو بگيرم ... اما همہ چے تموم شد ... ڪریس مرد ...
تنفس مصنوعے هم فايده اے نداشت ... قلبش ايستاد ... ديگہ نمےزد ...
چند دقيقہ فقط اشڪ مےريخت ... گريہ هاے عميق و پر از درد ... و اون در اين درد تنها نبود ...
اوبران با حالت خاصے بہ من نگاه مےڪرد ... انگار فهميده بود حس من فراے تاسف، ناراحتے و همدردے بود ... انگار حس مشترڪ من رو مےديد ...
نمےدونستم چطور ادامہ بدم ... ڪہ حاضر بہ بردن اسم قاتل بشہ ... ضعف و بےحسے شديدے داشت توے بدنم پيش مےرفت و پخش مےشد ...
- توے همون حال بودم ڪہ يهو از دور دوباره ديدمش ... داشت برمےگشت سراغ ڪريس ... منم فرار ڪردم ... ترسيدم اگر بمونم من رو هم بڪشہ ...
اون موقع نمےدونستم چقدر قدرت داره ... بعد از مرگ ڪريس فهميدم اون واقعا ڪے بود ...
- تو رو ديد؟ ...
- فڪر مےڪنيد اگہ منو ديده بود يا مےفهميد من شاهد همہچيز بودم ... الان زنده جلوے شما نشستہ بودم؟ ... اون روز هم توے خيابون ترسيدم ... فڪر ڪردم شايد من رو ديده و تو رو فرستاده سراغم ...
دستم رو گذاشتم روے ميز ... تمام وزنم رو انداختم روش و بلند شدم ... سعے مےڪردم خودم رو ڪنترل ڪنم اما ضعف شديد مانع از حرڪت و گام برداشتنم مےشد ... آروم دستم رو بہ ديوار گرفتم و از اتاق بازجويے خارج شدم ...
تنها روے صندلے نشستہ بودم ... ڪمے فرصت لازم داشتم تا افڪارم رو جمع ڪنم ...
اوبران هم چند لحظہ بعد بہ من ملحق شد ...
- توماس ... بدجور رنگت پريده ... همہ ماجرا رو شنيدے ... با لالا هم ڪہ حرف زدے ... برگرد بيمارستان و بقيہ اش رو بسپار بہ ما ... تو الان بايد در حال استراحت ... زير سرم و مسڪن باشے ... نہ با اين شڪم پاره اينجا ...
چند لحظہ بهش نگاه ڪردم ... چطور اين همہ رفاقت و برادرے رو توے تمام اين سال ها نديده بودم؟ ... حالا ڪہ قصد رفتن و تموم ڪردن همہ چيز رو داشتم ... اوبران فرق ڪرده بود؟ ... يا من تغيير ڪرده بودم؟ ...
نفس عميقے ڪشيدم و دوباره از جا بلند شدم ... آخرين افڪارم رو مديريت ڪردم و برگشتم توے اتاق بازجويے ...
ادامه دارد....
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
#مردےدرآئینہ 💙 #قسمتچهلونهم #رمانمعرفتے :) #قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱 قلبے ڪہ دیگر نمےزد
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتپنجاهم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
شجاع باش لالا
چند لحظہ با تعجب بهم نگاه ڪرد ... فڪر مےڪنم هرگز آدمے رو نديده بود ڪہ توے اين شرايط هم بہ ڪارش ادامہ بده ...
پام از شدت درد پهلوم حرڪت نمےڪرد ... مثل يہ جسم سنگين، دنبال من روے زمين ڪشیده مےشد ... از روے ديوار ... تڪیہام رو انداختم روے ميز ... و نشستم مقابلش ... زخم هام تير ڪشيد ... براے یہ لحظہ چشم هام سياهے رفت و نفسم حبس شد ...
- حالت خوبہ ڪارآگاه؟ ...
قطره عرق از ڪنار پيشونيم، غلت خورد و روے گونہام افتاد ... چشم هام رو باز ڪردم و براے چند لحظہ محڪم و مصمم بهش نگاه ڪردم ...
- يہ راه خيلےخوب بہ نظرم رسيد ... ازت سوال مےڪنم ... بدون اينڪہ بہ اسم ڪسے اشاره ڪنے فقط جواب سوالم رو بده ... فقط با بلہ يا خير ...
- ڪسے ڪہ ڪريس رو ڪشتہ... رئيس باند جديد اون منطقہ است؟ ...
چند لحظہ نگام ڪرد و بہ علامت نہ سرش رو تڪان داد ... خيالم راحت شد ... حالا بہ راحتے مےتونستيم نقشہام رو عملے ڪنيم ... فقط ڪافے بود لالا قبول ڪنہ ... اينطورے هيچ خطرے هم جان اين دختر رو تهديد نمےڪرد ...
- اون مرد از اعضاے اصلے بانده؟ ...
با علامت سر تاييد ڪرد ... بہ حدے ترسيده بود ڪہ اين بار هم حاضر نشد با زبانش جواب بده ... حق داشت ... اون فقط يہ دختر 15، 16 سالہ بود ...
- فڪر مےڪنے اينقدر براے رئيس باند اهميت داشتہ باشہ ... ڪہ حس ڪنہ نمےتونہ ڪسے رو جايگزين اون ڪنہ و نبود اون يہ ضربہ بزرگہ؟ ...
با حالت خاصے توے چشم هام زل زد ... بہ آشفتگے قبليش، آشفتگے جديدے اضافہ شد ...
جواب سوالم رو نمےدونست ... نمےدونست تا چہ حدے ممڪنہ رئيس براے اون آدم مايہ بزاره ... پس قطعا از خانواده اش نيست ... و فقط یڪے از نيروهاے رده بالاست ... اما چقدر بالا؟ ...
هر چند اين ڪہ خودش مستقيم ڪريس رو بہ قتل رسونده ... يعنے اونقدر رده بالا نيست ڪہ ڪسے حاضر باشہ بہ جاے اون ... دست بہ قتل بزنہ ...
هر چقدر هم رده بالا ... فقط يہ زير مجموعہ رده بالاست ... و نهايتا پخش ڪننده اصلے اون منطقہ است ... يہ پخش ڪننده تر و تمييز ... با يہ ڪاور شيڪ ...
نگاهم مصمم تر از قبل برگشت روے لالا ...
- من يہ نقشہ دارم ... نقشہاے ڪہ اگر حاضر بہ همڪارے بشے هم مےتونيم قاتل ڪريس رو گير بندازيم ... هم ڪارے ڪنم يہ تار مو هم از سرت ڪم نشہ ... فقط ڪافيہ محبتے ڪہ گفتے بہ ڪريس داشتے ... حقيقے بوده باشہ ...
ڪريس براے ڪمڪ بہ بقیہ ... و افرادے مثل خودت ... جونش رو از دست داد ... مےخواست اونها هم مثل خودش فرصت يہ زندگے دوباره رو داشتہ باشن ... و هر چقدر هم ڪہ زندگے سخت باشہ ... درست زندگے ڪنن ...
من ازت مےخوام مثل ڪريس شجاع باشے ... اين شجاعت رو داشتہ باشے ... و از فرصتے ڪہ ڪريس حتے بعد از مرگش برات مهيا ڪرده ... درست استفاده ڪنے ... حاضرے زندگیت رو از اول بسازے؟ ...
ادامه دارد.....
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
#مردےدرآئینہ 💙 #قسمتپنجاهم #رمانمعرفتے :) #قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱 شجاع باش لالا چند لحظ
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتپنجاهویڪم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
فرصت دوباره
بهم ريختہ بود ... تحمل اون همہ فشار ... و گرفتن چنين تصميمے ڪار راحتے نبود ... اونم براے بچہاے ڪہ هيچڪس رو نداشت ...
- چہ فرصت دوباره اے؟ ...
- اينڪہ براے هميشہ اينجا رو ترڪ ڪنے ... توے يہ ايالت ديگہ ... با يہ اسم و هويت جديد ڪہ ما برات درست مےڪنيم يہ زندگے جديد رو شروع ڪنے ... ڪارے مےڪنم مددڪارے اجتماعے هزينہهاے زندگيت رو پرداخت ڪنہ ... برے توے یڪے از خانواده هاے سرپرستے* ... جایے ڪہ بتونے شب ها رو در امنيت بخوابے ... و برے مدرسہ ... اسمت هم بره توے ليست حفاظت پليس اون ايالت ...
براے بچہاے ڪہ حتے جاے خواب نداشت پيشنهاد وسوسہ ڪنندهاے بود ...
- اما اگہ توے دادگاه شهادت بدم ... زنده نمےمونم ڪہ هيچ ڪدوم از اينها رو ببينم ...
محڪم تر از قبل ... با لحن آرامے ادامہ دادم ...
- نياز نيست لالا ... ازت نمےخوام توے دادگاه ماجراے ڪريس رو تعريف ڪنے ... تنها چيزے ڪہ ازت مےخوام اينہ ڪہ بگے اون روز صبح ... با ڪريس قرار داشتے ... و از دور شاهد قتل بودے ... و چيزهايے رو ڪہ توے صحنہ قتل ديدے رو بنويسے ... اما لازم نيست چيزے از فروش مواد بگے ... تو فقط شاهد قتل بودے و چيز ديگہاے نمےدونے ...
اون آدم ... هر ڪے ڪہ باشہ ... اگہ مهره بزرگ و ارزشمندے بود ... خودش مستقيم دست بہ قتل نمےزد ... مهره هاے بزرگ هميشہ یڪے رو دارن ڪہ واسشون اين ڪارها رو بڪنہ ...
اصل ڪارے ها اگہ ببینن پاے خودشون گير نيست دست بہ ڪارے نمےزنن ... چون اگہ بہ ڪارے دست بزنن و سعے ڪنن بهت آسیب بزنن یا تو رو بڪشن ... خوب مےدونن اين ڪار باعث ميشہ دوباره پاے پليس وسط بياد ... اون وقت ديگہ یہ ماجراے ڪوچيڪ نيست ... و اونها هم ڪشیده میشن وسط ماجرا ... پس هرگز این ڪار رو نمےڪنن ...
ريسڪ سر بہ نيست ڪردن شاهد فقط براے مهره مهم يا اعضاے خانواده شونہ ... مهره هاے ڪوچيڪ خیلے راحت جايگزين ميشن ...
تنها چيزے ڪہ من ازت مےخوام اينہ ... با شهادتت ... اين فرصت رو در اختيار من و همڪارهام بزارے ... ڪہ نزاريم قسر در برن ... فقط اسم اون آدم رو بگو ... ڪہ ما بدونيم ڪار رو بايد از ڪجا شروع ڪنيم ... و همون طور ڪہ ڪريس مےخواست بہ جاے اون بچہها ... بريم سراغ مهره هاے اصلے ...
خواهش مےڪنم ... بزار ڪارے رو ڪہ ڪريس بہ قيمت جانش شروع ڪرد ... ما تمومش ڪنیم ...
* خانواده هایے ڪہ در ازاے مستمرے از ڪودڪان بےسرپرست نگهدارے مےڪنند .
ادامه دارد....
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
#مردےدرآئینہ 💙 #قسمتپنجاهویڪم #رمانمعرفتے :) #قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱 فرصت دوباره بهم ريخت
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتپنجاهودوم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
نظامے سابق
سڪوت آزار دهندهاے توے اتاق بود ... اگر قبول نمےڪرد و اسم اون مرد رو نمےبرد ... همہ چيز تموم بود ... همہ چيز...
- مطمئنيد پاے من وسط نمياد؟ ...
- شڪ نڪن ... هيچ جايے از پرونده ... اجازه نميدم هيچ ڪدوم بفهمن تو چيزے مےدونستے ... فقط اين فرصت رو بہ ما بده ...
نگاهش رو از من گرفت ... چند قطره اشڪ بےاختيار از چشمش اومد پايين ... مصمم بود ... هر چند ترسيده بود ...
- الڪس بولتر ... معاون دبيرستان ... اون بود ڪہ ڪريس رو با چاقو زد ...
رابرت فلار ... ملانے استون ... جیسون بلڪ ... اينها مواد رو از اون مےگيرن و توے دبيرستان و چند بلوڪ اطراف پخش مےڪنن ... براے بچہهاے زير سن قانونے ... ڪارت شناسايے جعلے و الڪل هم جور مےڪنن ...
الڪس بولتر ... معاون دبيرستان ... چطور نفهميده بودم؟ ...
6 فوت قد ... جثہاے درشت تر از مقتول ... راست دست ... سرباز سابق ارتش ...
ڪے بهتر از يہ سرباز دوره ديده مےتونہ با چاقوے ضامن دار نظامے ڪار ڪنہ؟ ... و با آرامش و تسلط ڪامل روے موقعیت، مانع رو از بین ببره؟ ...
باورم نمےشد چطور بازيچہ دستش شده بودم ... اون روز تمام اين راه رو اومده بود ... تا با تظاهر بہ اینڪہ نگران بچہهاست ... ذهن من رو بفرستہ روے مدير دبيرستان ... ڪسے ڪہ جلوے فروش مواد رو گرفتہ بود ... و بعد از سوال من هم ... تصميم گرفت ساندرز رو از سر راهش برداره ... چون نفوذ اون روے بچہها ... مانع بزرگے سر راهش بود ...
برگہها رو گذاشتم جلوے لالا ... و از اتاق بازجويے ڪہ خارج شدم ... سروان، تمام هماهنگےهاے لازم حفاظتے از لالا رو انجام داده بود ... و حالا فقط يڪ چيز باقي مےموند ... بايد با تمام قوا از اين فرصت استفاده مےڪرديم ...
تلفن اوبران ڪہ تموم شد اومد سمتم ...
- برنامہ بعديت چيہ؟ ... چطور مےخواے بدون اينڪہ لالا ڪل ماجرا رو تعريف ڪنہ... الڪس بولتر رو گير بندازے؟ ... تو هيچ مدرڪے جز شهادت يہ دختر بچہ معتاد ندارے ... نہ آلت قتالہ، نہ اثر انگشت يا چيزے ڪہ اون رو بہ صحنہ قتل مربوط ڪنہ... چطورے مےخواے ثابت ڪنے بولتر براے ڪشتن ڪريس تادئو انگيزه داشتہ؟ ... فڪر مےڪنے آدمے بہ تجربہ و زيرڪیہ اون ڪہ هيچ ردے از خودش نگذاشتہ ... حاضره اعتراف ڪنہ؟ ...
گوشے تلفن رو از ميز برداشتم و شروع بہ شماره گيرے ڪردم ...
- نہ لويد ... مطمئنم خودش اعتراف نمےڪنہ ... منم چنين انتظارے رو ندارم ...
ڪوين گوشے رو برداشت ...
- پرونده دبيرستانيہ چند ماه پيش رو يادتہ؟ ... اگہ شرایطے ڪہ میگم رو قبول ڪنید ... مےتونم بهتون بگم از ڪجا مےتونيد شروع ڪنيد ... سرنخ گم شده تون دست منہ ...
توے زمان ڪوتاهے ... ڪوین با چند نفر دیگہ از دايره مواد خودشون رو رسوندن ... و بعد از حرف ها و بحث هاے زياد ... پرونده قتل ڪريس وارد مراحل جديدے شد ...
ادامه دارد....
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
#مردےدرآئینہ 💙 #قسمتپنجاهودوم #رمانمعرفتے :) #قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱 نظامے سابق سڪوت آز
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتپنجاهوسوم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
نقشہ بزرگ
2 ماه فرصت ... بدون اینڪہ اسم شاهدم رو بهشون بدم ... یا اينڪہ بگم از ڪجا حقيقت رو پيدا ڪرده بوديم ... فقط اسم الڪس بولتر رو بهشون دادم ... و فرصتے ڪہ ازش بہ عنوان طعمہ براے گير انداختن بقيہ اعضاے اون باند استفاده ڪنن ...
بعد از اين مدت ... حتے اگہ نتونستہ باشن از اين فرصت استفاده ڪنن ... من از شاهدم استفاده مےڪردم ... هر چقدر هم سخت يا حتے غير ممڪن ... مجبورش مےڪردم حرف بزنہ و اون رو بہ جرم قتل بہ دادگاه مےڪشيدم ... اما دلم نمےخواست بہ اين راحتے تموم بشہ ... اون بايد تاوان تمام ڪارهايے رو ڪہ ڪرده بود پس مےداد ...
جلسہ مشترڪ تموم شد ... بہ زحمت، خودم رو تا پشت ميزم رسوندم و نشستم ... ڪوين از گروه شون جدا شد و اومد سمتم ...
- مےخواستم ازت عذرخواهے ڪنم ... حرف هاے اون روزم خوب نبود ... ڪہ گفتم پليس خوبے نيستي ... و ...
تو واقعا پليس خوبے هستے ... در تمام اين سال ها بهترين بودے ...
نگاهم رو ازش گرفتم ... اوبران داشت بہ سمت مون مےاومد ... نمےخواستم جلوے اون حرفے زده بشہ ...
شايد ڪوين داشت ازم عذرخواهے مےڪرد ... ولے اتفاق 10 سال پيش ... چيزے نبود ڪہ هرگز از خاطرات من پاڪ بشہ ... خاطره اے ڪہ امثال ڪوين ... هر چند وقت يڪ بار، با همہ وجود ... دوباره برام زنده اش مےڪردن ...
- فراموشش کن ...
اوبران ديگہ ڪاملا بهمون نزديڪ شده بود ... ڪوين ڪہ متوجهش شد ... با لبخند سرے براے لويد تڪان داد و رفت ...
- پاشو ... بايد برگرديم بيمارستان ...
- داشتم پرونده جان پروياس رو نگاه مےڪردم ... توش نوشتن چند سال پيش توے یہ حادثہ دختر 3 سالہاش ڪشتہ شده ... هر چند افسر پرونده ... اون رو حادثہ عنوان ڪرده اما فڪر ڪنم بايد دوباره اين پرونده باز بشہ ...
پرونده رو ڪشيد سمت خودش ... و شروع بہ ورق زدن ڪرد ...
- فڪر مےڪنے حادثہ نبوده؟ ...
- اگہ حادثہ نبوده باشہ چے؟ ... جان پروياس ڪسے بوده ڪہ با همہ قوا جلوے اونها رو گرفتہ ... اگہ حادثہ، صحنہ سازے بوده باشہ ... و توے اون صحنہ سازے بہ جاے خودش، دخترش ڪشتہ شده باشہ چے؟ ... فڪر مےڪنم اين پرونده ارزشِ دوباره باز شدن رو داره ...
پرونده رو بست و گذاشت روے ميز خودش ...
- اينڪہ ارزش داره يا نہ رو من پيگيرے مےڪنم ... و تو همين الان، يہ راست برمےگردے بيمارستان ... با زبون خوش نرے بہ خاطر عدم ثبات عقلے و روانے ... و بہ جرم خودآزادے و اقدام بہ خودڪشے، بازداشتت مےڪنم ...
رفت سمت میزش و ڪتش رو از روے پشتے صندليش برداشت ... ناخودآگاه خنده ام گرفت ...
- قبل از اينڪہ من رو ببرے بيمارستان ... يہ جاے ديگہ هم هست ڪہ حتما بايد خودم برم ...
دستم رو گذاشتم روے ميز ... و بہ زحمت از جا بلند شدم.
ادامه دارد....
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
#مردےدرآئینہ 💙 #قسمتپنجاهوسوم #رمانمعرفتے :) #قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱 نقشہ بزرگ 2 ماه ف
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتپنجاهوچهارم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
افتخار دردناڪ
در رو باز ڪرد ... بعد از ماه ها ڪہ از قتل پسرش مےگذشت ... و تجربہ روزهايے سخت و بےجواب ... دوباره داشت، من رو پشت در خونہ شون مےديد ...
- ڪارآگاه منديپ؟! ... چےشده اومديد اینجا؟ ...
لبخند خاصے صورتم رو پر ڪرد ...
- قاتل پسرتون رو پيدا ڪرديم آقاے تادئو ...
اشڪ توے چشم هاش جمع شد ... پاهاش يہ لحظہ شل شد و دستش رو گذاشت روے چارچوب در ... نمےدونست بايد بخنده و شاد باشہ ... يا دوباره بہ خاطر درد از دست دادن پسرش سوگوارے ڪنہ ...
- بفرماييد داخل ... بيايد تو ...
با سرعت رفت و همسرش رو صدا زد ... و من بدن بےحالم رو روے مبل رها ڪردم ...
- ڪے بود ڪارآگاه؟ ... ڪے پسر ما رو ڪشتہ؟ ... بہ خاطر چے؟ ...
مارتا تادئو ... زن پر دردے ڪہ بهش قول داده بودم تمام تلاشم رو انجام ميدم ... و حالا با افتخار مقابلش نشستہ بودم ... هر چند براے پذيرش اين افتخار دردناڪ، هنوز زود بود ...
- تمام حرف هايے ڪہ قبلا در مورد علت قتل ڪريس ... و اينڪہ زندگے گذشتہ اش، زندگے آينده اش رو نابود ڪرده ... يا اينڪہ اون دوباره بہ همون زندگے قبل برگشتہ ... اشتباه بود...
ڪريس، نوجوان شجاعے بود ڪہ جانش رو براے ڪمڪ و حفظ زندگے ديگران از دست داد ... اون چيزهايے رو فهميده بود ڪہ مےتونست مثل خيلےها بهشون بےتوجہ باشہ و فقط بہ خودش فڪر ڪنہ ... بہ موفقيت خودش ... بہ آينده خودش ... بہ زندگے خودش ...
اما اون شجاعانہ ترين تصميم رو گرفت ... با وجود سن ڪمے ڪہ داشت نتونست چشمش رو بہ روے اطرافيانش ببنده ... و تا آخرين لحظہ براے نجات اونها و حمايت از انسان هايے ڪہ دوست شون داشت مبارزه ڪرد ...
و اين ڪاریہ ڪہ من مےخوام بڪنم ... نمےخوام اجازه بدم تلاش و فداڪارے اون بےثمر بمونہ ... الان اگہ چيز بيشترے بهتون بگم ... ممڪنہ همہ چيز رو بہ خطر بندازم ... حتے جان شما رو ... اما مےتونم بگم ... همون طور ڪہ بہ قول دفعہ قبلم عمل ڪردم ... اين بار همہ تمام تلاشم رو مےڪنم تا خون پسرتون پايمال نشہ ... فقط تمام حرف هاے امشب بايد ڪاملا مثل يہ راز باقے بمونہ ... رازے ڪہ تا من نگفتم ... هرگز از اين اتاق خارج نميشہ ...
از منزل اونها ڪہ خارج شديم ... هر دو ساڪت بوديم ... من از شدت درد ... و اون ...
پاے ماشين ڪہ رسيدم ... سرماے عجيبے وجودم رو فرا گرفت ... نفسم سنگين و سخت شده بود ...
اوبران در و باز ڪرد و نشست پشت فرمون ... دستم رو بردم سمت دستگيره در ... ڪہ ... حس ڪردم چيزے توے بدنم پاره شد و پام خالے ڪرد ... افتادم روے زمين ...
سريع پياده شد و دويد سمتم ... در ماشين رو باز ڪرد ... زیر بغلم رو گرفت و من رو نشوند روے صندلي ...
اون تمام راه رو با سرعت مےرفت ... اما سرعت من در از حال رفتن ... خيلے بيشتر از رانندگے اون بود ...
ادامه دارد....
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
#مردےدرآئینہ 💙 #قسمتپنجاهوچهارم #رمانمعرفتے :) #قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱 افتخار دردناڪ در
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتپنجاهپنجم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
آخرین پرونده
زمان بہ سرعت برق و باد گذشت ... و فرصتے ڪہ بہ دايره مواد داده بودم تموم شد ...
توے اين فاصلہ پرونده جان پروياس رو هم دوباره باز ڪرديم ... شڪ من بےدليل نبود ... هر چند توے اين پرونده ... الڪس بولتر قاتل نبود ...
دادگاه تشڪيل شد ... دادگاه آخرين پرونده من ... پرونده اے ڪہ ماه ها طول ڪشيد ...
بہ اتهام قتل نوجوان 16 سالہ، ڪريس تادئو ... و اتهام پخش مواد و فروش ڪارت هاے شناسايے جعلے متهم شناختہ شد ... قاضے راے نهايے رو صادر ڪرد ... و الڪس بولتر 42 سالہ ... بہ 30 سال زندان غير قابل بخشش محڪوم شد ...
از جا بلند شدم و از در سالن رفتم بيرون ... دنيل ساندرز هم دنبالم ...
- ڪارآگاه منديپ ...
ايستادم و برگشتم سمتش ...
- مےخواستم ازتون بہ خاطر تمام زحماتے ڪہ ڪشيديد تشڪر ڪنم ... هر چند، داغ اين پدر و مادر هرگز آروم نميشہ ... اما زحمات شما براے پيدا ڪردن قاتل ... چيزے نيست ڪہ از خاطر اطرفيان و دوستان ڪريس پاڪ بشہ...
دستش رو آورد بالا ... باهام دست بده ... چند ثانيہ بہ دستش نگاه ڪردم ... نہ قدرت پذيرش اون ڪلمات رو داشتم ... نہ دست دادن با دنيل ساندرز رو ...
بےتفاوت بہ دستے ڪہ بہ سوے من بلند شده بود ازش جدا شدم ... اونجا بودن من فقط يہ دليل داشت ... نمےخواستم آخرين پرونده ام رو با خاطرات تلخ و افڪار مبهم بہ بايگانے بفرستم ...
برگہ استعفام رو علے رغم ناراحتے هاے اوبران پر ڪردم ... و وسائلم رو از روے ميز جمع ڪردم ... اين ڪار رو بايد خيلے زودتر از اينها انجام مےدادم ... قبل از اينڪہ یہ روز ڪارم بہ اينجا بڪشہ ...
يہ دائم الخمر ... يہ عصبے ... يہ عوضے ... ڪسے ڪہ تا جايے پيش رفتہ بود ڪہ نزدیڪ بود یہ بچہ رو با تیر بزنہ ...
از جا ڪہ بلند شدم ... چشمم بہ اطلاعات پرونده ڪريس افتاد ... اطلاعاتے ڪہ قبل از دادگاه دوباره روے تختہ نوشتہ بودم تا مرورشون ڪنم ... نمےخواستم وقے وڪيل مدافع قاتل مشغول پرسيدن سوال از منہ ... اجازه بدم ڪوچڪ ترين اشتباهے ازم سر بزنہ ... و راه رو براے فرار اون باز ڪنہ ...
تختہ پاڪ ڪن رو برداشتم و تمامش رو پاڪ ڪردم ... تصوير ڪريس رو از بين گيره هاے روے تختہ بيرون ڪشيدم ...
چہ چيز اينقدر من رو مجذوب اين پرونده ڪرده بود؟ ... من نوجوانے درستے داشتم با آينده اے ڪہ نابودش ڪردم ... و اون نوجوانے پر از اشتباهے داشت ... ڪہ داشت اونها رو درست مےڪرد ...
- منديپ ...
صداے سروان، من رو بہ خودم آورد ... برگشتم سمتش ...
- يادم نمياد با استعفات موافقت ڪرده باشم ... و اجازه داده باشم برے ڪہ دارے وسائلت رو جمع مےڪنے ..
ادامه دارد....
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
#مردےدرآئینہ 💙 #قسمتپنجاهپنجم #رمانمعرفتے :) #قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱 آخرین پرونده زما
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتپنجاهوششم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
ڪابووس بیدارے
برگہ استعفا رو از روے ميز برداشتم و دنبالش رفتم ... هنوز پام بہ دفترش نرسيده بود ڪہ ...
- چرا با خودت اين ڪارها رو مےڪنے؟ ... تو بهترين ڪارآگاه منے ... بين همہ اينها روشن ترين آينده رو داشتے ... چرا دارے با دست خودت همہ چيز رو خراب مےڪنے؟ ...
بےتوجہ بہ اون ڪلمات ... رفتم جلو و استعفام رو گذاشتم روے ميز ...
- حداقل يہ چيزے بگو مرد ...
- بايد خيلے وقت پيش اين ڪار رو مےڪردم ... مےدونے چرا اون روز چاقو خوردم؟ ... چون اسلحہ واسہ دستم سنگين شده ... نمےتونم بيارمش بالا و بگيرمش سمت هدف ... مغزم ديگہ نمےتونہ درست و غلط رو تشخيص بده ... فڪر مےڪردم درست بود اما اون شب نزديڪ بود ...
نشستم روے صندلے ...
ـ بعد از چاقو خوردن هم ڪہ ... فقط ڪافيہ حس ڪنم يہ نفر مےخواد از پشت سر بهم نزديڪ بشہ ... چند روز پيش لويد اومد از پشت صدام ڪنہ ... ناخودآگاه با مشت زدم وسط قفسہسينہاش ...
اينجا ديگہ جاے من نيست رئيس ... نمےتونم برم توے خيابون و با هر ڪسے ڪہ بهم نزديڪ ميشہ درگير بشم ...
نشست پشت ميزش ... ساڪت ... چيزے نمےگفت ... براے چند لحظہ اميدوار شدم همہ چيز در حال تموم شدن باشہ...
ڪشوے میزش رو جلو ڪشید و یہ برگہ در آورد ...
- برات از روان شناس پليس وقت گرفتم ... اگہ اون گفت ديگہ نمےتونے بمونے ... از اينجا برو ... خودم با استعفا يا انتقاليت يا هر چيزے ڪہ تو بخواے موافقت مےڪنم ...
ڪلافہ و عصبے شده بودم ... نمےتونستم بزنمش اما دلم مےخواست با تمام قدرت صندلے رو بردارم از پنجره پرت ڪنم بيرون ...
چرا هيچڪس نمےفهميد چے دارم ميگم؟ ... چرا هيچڪس نمےفهميد ديگہ نمےتونم بہ جنازه هاے غرق خون و تڪہ پاره نگاه ڪنم؟ ... ديگہ نمےتونم برم بالاے سر يہ جنازه سوختہ و بعدش ... نهار همبرگر بخورم ... چرا هيچڪس اين چيزها رو نمےفهميد؟ ...
رفتم عقب و نشستم روے صندلے ...
- چرا دست از سرم برنمےداريد؟ ...
اومد نشست ڪنارم ...
- جوان تر ڪہ بودم ... يہ مدت بہ عنوان مامور مخفے وارد يہ باند شدم ... وقتے ڪہ پرونده بستہ شد، شبيہ تو شده بودم ... يہ شب بدون اينڪہ خودم بفهمم ... توے خواب، ناخودآگاه بہ زنم حملہ ڪردم ... وقتے پسرم از پشت بهم حملہ ڪرد و زد توے سرم ... تازه از خواب پريدم و ديدم ... هر دو دستم رو دور گردن زنم حلقہ ڪرده ام ... داشتم توے خواب خفہاش مےڪردم ... چند روز طول ڪشيد تا جاے انگشت هام رفت ...
نگاه ملتمسانہام از روے زمين ڪنده شد و چرخيد روش ...
- بعضے از چيزها هيچ وقت درست نميشہ اما ميشه ڪنترلش کرد ... سال هاست از پشت ميزنشين شدنم مےگذره اما هنوز اون مشڪلات با منہ ... مشڪلاتے ڪہ همہ فڪر مےڪنن رفع شده ... علے الخصوص زنم ...
اما هنوز با منہ ... تڪتڪ اون ترس ها، فشارها و اضطراب ها ...
اين زندگے ماست توماس ... زندگےاے ڪہ بايد بہ خاطرش بجنگيم ... ما آدم هاے فوق العاده اے نيستيم اما تصميم گرفتيم اينجا باشيم و جلوے افرادے بايستيم ڪہ امنيت مردم رو تهديد مےڪنن ...
امنيت ... تعهد ... فداڪارے ... ڪلمات زيبايے بود ... براے جامعہاے ڪہ اداره تحقيقات داخلے داشت ... اداره اے ڪہ نمےتونست جلوے پليس هاے فاسد رو بگيره ...
و امثال من ... افرادے ڪہ بہ راحتے مےتونستن در حين ماموريت ... حتے با توهم توطئہ و خطر ... سمت هر ڪسے شليڪ ڪنن ...
اين چيزے نبود ڪہ من مےخواستم ... نمےخواستم جزو هيچ ڪدوم از اونها باشم ... هيچ وقت ...
سال ها بود ڪہ روحم درد مےڪرد و بريده بود ... سال ها بود ڪہ داشتم با اون ڪابووس ها توے خواب و بيدارے دست و پنجه نرم مےڪردم ... مدت ها بود ڪہ از خودم بريده بودم ... اما هيچ وقت متنفر نشده بودم ... و اين تنفر چيزے نبود ڪہ هيچ ڪدوم از اون مشاورها قدرت حل ڪردنش رو داشتہ باشن ...
اونها نشستہ بودن تا دروغ هاے خوش رنگ ما رو بعد از شليڪ چند گلولہ گوش ڪنن ... و پاے برگہ هاے ادامہ ماموريت افرادے رو مهر ڪنن ڪہ اسلحہ ... اولين چيزے بود ڪہ بايد ازشون گرفتہ مےشد ...
ادامه دارد....