eitaa logo
دشت جنون
4.2هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
3 فایل
ما و مجنون همسفر بودیم در #دشت_جنون او به مطلبها رسید و ما هنوز آواره ایم #از_شهدا #با_شهدا #برای_دوست_داران_شهدا خصوصاً شهدای نجف آباد ـ اصفهان همه چیز درباره ی #شهدا (زندگینامه،وصیت نامه، خاطرات،مسابقه و ...) آی دی ادمین : @shohada8251 09133048251
مشاهده در ایتا
دانلود
💐🌼🌺🍀🌺🌼💐 امروز سالروز طلوع چند آسمون نشین شهرستانمونه تولدتان مبارک 🕊ارتشی شیرعلی حسین رشید اصفهانی🍀(قربانعلی) 🕊بسیجی فرج اله دیده بان🍀(عبداله) 🕊بسیجی سعید صالحی🍀(محمد) 🕊بسیجی اکبر کامرانی🍀(عباسعلی) 🕊پاسدار محمدعلی آسفی🍀(محمدابراهیم) 🕊جهادگر حیدر روحی🍀(حسن) 🌼 @dashtejonoon1🍀🌺
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 🌹 🌹 فرزند: اسداله : 🗓 1335/06/01 🗓 محل تولد : نجف آباد ـ جوزدان وضعیت تاهل : متاهل شغل : آزاد : 🗓 1362/07/14 🗓 مسئولیت : جهادگر محل : مریوان نام عملیات : ماموریت و حوادث مزار : 🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 🌹 🌹 فرزند : قربانعی : 🗓 1341/09/13 🗓 محل تولد : نجف آباد وضعیت تاهل : متأهل شغل : بازنشسته : 🗓 1400/07/14 🗓 مسئولیت : بسیجی محل : تهران نحوه شهادت : عوامل جانبازی مزار : 🥀 @dashtejonoon1🌹🕊
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 من نمی‌گویم معصوم است ولی ملتی که به امر خدا به امر اعتماد می کنند، خدا اجازه اشتباه به آن را نمی‌دهد و به نوعی به او می بخشد. 🇮🇷 @dashtejonoon1🇮🇷🌹
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 می گن به هر کی بگی یه دِینی میشه به گردنش و باید برات کنه . پس شما هم برام دعا کنید. برا همه دعا کنید . دعا کنید که شرمنده نشم … شرمنده خدا ٬شرمنده آقام ٬ شرمنده رهبرم ٬ شرمنده شما و شرمنده دلم … 🌹 🌹🕊 🌹🕊🌹 🌹 @dashtejonoon1🕊🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دشت جنون
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #زنان_آزاده #قسمت_نهم آن شب من رفته بودم زیر پتو و صدای رادیو را خیلی کم
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 یکی از خانم‌ها به او گفت حالا که رادیو را پیدا نکردی، می‌گذاری ما برویم سرویس ‌بهداشتی؟ گفت عیبی ندارد. فقط بعدش به من اشاره کرد که هر کسی می‌خواهد برود، باید من او را بازرسی کنم. من هم با یک دست، چادرم را سفت چسبیده بودم و با دست دیگر، خانم‌ها را بازرسی می‌کردم و می‌گشتم. بعدش به من گفت که قسم بخور رادیو نداری و خودت هم برو بیرون. من هم قسم خوردم که از ایران با خودم رادیو نیاوردم. یک جوری نگاهم می‌کرد که فهمیدم به من شک دارد، ولی چیزی نگفت. رفتیم سمت سرویس‌بهداشتی. با یک خانمی رفتیم در یک سرویس و به او گفتم که رادیو دست من است و چون این فرمانده به من شک دارد، بعید است که اجازه بدهد من برگردم آسایشگاه و من را می‌برد یک جای دیگر. رنگش پرید. به او گفتم اگر یک درصد متوجه شدند، بگو رادیو مال من بوده چون آن‌ها فقط کسی را شکنجه می‌دهند که رادیو مال اوست. گفت باشد ولی می‌لرزید، مثل بید می‌لرزید. راوی : 🕊 @dashtejonoon1🕊🌹