eitaa logo
دشت جنون
4.5هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
3 فایل
ما و مجنون همسفر بودیم در #دشت_جنون او به مطلبها رسید و ما هنوز آواره ایم #از_شهدا #با_شهدا #برای_دوست_داران_شهدا خصوصاً شهدای نجف آباد ـ اصفهان همه چیز درباره ی #شهدا (زندگینامه،وصیت نامه، خاطرات،مسابقه و ...) آی دی ادمین : @shohada8251 09133048251
مشاهده در ایتا
دانلود
💐🕊🌴🌺🌴🕊💐 امروز سالروز طلوع چند آسمون نشین شهرستانمونه تولدتان مبارک 🌺 بسیجی ابوالقاسم شبانی 🌼(براتعلی) 🌼 بسیجی اسداله صفرنوراله 🌺(فتحعلی) 🌺 بسیجی محسن عرشی 🌼(عباس) 🌼 سرباز سیدداود شریعتی 🌺(سیدباقر) 🌺 سرباز اصغر محمدی 🌼(علی) 💐 @dashtejonoon1🌼💐
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 دوستان، ‌هرچه براي اين ملت تلاش كنيم كم است. ما براي اين ملت زنده،پيشتاز وخداجوي نبايد كم بگذاريم. اگر آماده باشيم، اگر بانشاط باشيم، اگرآماده حركت باشيم، هيچ گونه تهديدي متوجه ملت ايران نمي‌شود. سرزمين اسلام امن است. اگر يكي از اين شهدا الآن بيايد به اين دنيا و شروع كند براي ما صحبت كردن، چه مي‌گويد؟ مي‌گويد در راه خدا ثابت ‌قدم باشيد. ايمانتان را حفظ كنيد. درتقويت ايمانتان تلاش كنيد. قدر جمهوري اسلامي را بدانيد. خودتان را شايسته فداكاري در راه جمهوري اسلامي بدانيد. در راه ولايت فقيه ثابت ‌قدم،استوار، دلپاك، همه چيز خودتان را آماده كنيد براي دفاع از اسلام . راستگوباشيد . اينها را به ما خواهند گفت . 🌹 @dashtejonoon1🥀🕊
🌷🕊🌹🌴🌹🕊🌷 زیباست اگر بگذارند مخصوص اگر بگذارند من از اظهار نظر های فهمیدم هم صاحب اگر بگذارند … ... میدونم کارم میدونم از حتی نباید به زبونم بیارم ... یه نیم هم به بکنید ... 🕊 🕊🌹 🕊🌹🕊 🌹 @dashtejonoon1🌹🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دشت جنون
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #آزاده_سرافراز #منصور_قشقائی #قسمت_سوم یک سرباز 57 ذوالفقار راهنمای ما
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 همه رفتند و من نشستم کاملا خیس از باران شده بودم. دیماه بود و فصل سرما. نشسته بودم، دستم روی زانو و سرم پایین بود؛ یک دفعه صدای هل هله عراقی‌ها به گوش رسید. به بیرون نگاه کردم. سنگر ما تاریک بود و سنگر عراقی‌ها را روشن. دیدم که همه تکاورهای صدام‌ هستند؛ همه با پلیور و کلاش و کلاه کشی آماده‌اند و هله صدام می‌گویند و جلو می‌آیند. وقتی جلوی سنگر ما رسیدند، شلعه افکن را داخل سنگر‌انداخت. سریع به سرباز گفتم خاموش کند، آن را خاموش کرد. بعد از چند دقیقه سرم را از سنگر بیرون آوردم و دیدم آنها به پشت تپه رفته‌اند. دشمن فکر نمی‌کرد که ما داخل سنگرهای خودشان باشیم؛ چون هیچ عقل سلیمی نمی‌توانست بپذیرد که ما بخواهیم داخل سنگرهای آنها پدافند کنیم. ما در اصل باید در ضدشیب و پشت سنگر می‌بودیم. بعثی‌ها هم خیالشان راحت بود که تپه را گرفته‌اند و کسی روی تپه نیست. سرباز ما آقای علیزاده که بچه شمال بود تفنگش را برداشت و می‌خواست تیراندازی کند. گفتم: چکار می‌کنی؟! گفت: می‌خواهم آنها را بزنم. گفتم: اگر صدا و شعله تفنگ را ببینند، کارمان تمام است. اصلا با تفنگ نمی‌شود با اینها درافتاد. لازم نیست کاری انجام بدهی. 🕊 @dashtejonoon1🕊🌹