eitaa logo
دشت جنون
6.8هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
3 فایل
ما و مجنون همسفر بودیم در #دشت_جنون او به مطلبها رسید و ما هنوز آواره ایم #از_شهدا #با_شهدا #برای_دوست_داران_شهدا خصوصاً شهدای نجف آباد ـ اصفهان همه چیز درباره ی #شهدا (زندگینامه،وصیت نامه، خاطرات،مسابقه و ...) آی دی ادمین : @shohada8251 09133048251
مشاهده در ایتا
دانلود
دشت جنون
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_بیستم_و_ششم 🍁هر کدام ا
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی 🍁مرتب مے گفت : من نمے دونم ، بايد هر طور شده کلہ پاچہ پيدا کنے !گفتیم: آخہ آقا تو اين وضعیت غذا هم درست پيدا نمےشہ چہ برسہ بہ کلہ پاچہ !؟ بالاخره کلہ پاچہ فراهم شــد . گذاشتم داخل يک قابلمــہ ، بعد هم بردم مقرّ و نيروهاش . فکر کردم قصد و خوردن کلہ پاچہ دارند . 🍁 رفت ســراغ چهار کہ صبح همان روز گرفتہ بودند . آنہا را آورد و روے زمين نشــاند . بعد شروع بہ صحبت کرد : خبر داريد ديروز فرمانده يکے از گروهان هاے شــما اسير شد . با علامت ســر تأیيد کردند . بعد ادامہ داد : شــما متجاوزيد . ما شما را مےکشيم و مےخوريم !! مترجمے هم صحبت هاے را بہ عربے ترجمہ مےکرد . ترســيده بودند و گريہ مےکردند . 🍁 رفت و زبان کلہ را از قابلمہ در آورد و گفت : فکر مےکنيد شــوخے مےکنــم ؟! اين چيه !؟ زبان ! چی ؟! زبان ! دوباره ادامہ داد : اين زبان فرمانده شماست !! بعد زبان خودش را هم بيرون آورد و نشانشــان داد و گفت: شما بايد بخوريدش ! من و بچــه هاے ديگہ مرده بوديم از خنده . 🍁وقتے حسابے ترسيدند خودش آن را خورد ! بعد رفت سراغ چشم کلہ و حسابے آنها را ترسوند . ســاعتے بعد در کمال تعجب هر چہار را آزاد کرد . ازش پرسیدم : اين کلہ پاچہ ، ترسوندن ، آزاد کردنشون !؟ براے چے اين کارها رو کردے ؟! 🍁 خنده تلخے کرد و گفت : ببين ، دشــمن از ما نمے ترســه ، مےدونہ ما قدرت نظامے نداريم . نيروے نفوذے هم خيلے زياده . ما بايد يہ ترسے تو دل نيروهاے مےنداختيــم . مطمئن باش قضيہ کلہ پاچہ خيلے سريع بين نيروهاے پخش مےشہ !!! ... 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
دشت جنون
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_بیستم_و_هفتم 🍁مرتب مے
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی 🍁آخر شــب بود . مرا صدا ڪرد و گفت : امشب می ریم براے . در ميان نيروهاے دشمن به يكے از رسيديم . دو عراقے داخل ســنگر نشســتہ بودند . يڪ دفعہ ديدم سرنيزه اش را برداشت و رفت سمت آنہا و آنہا را بہ گرفت . بعد یہ مقدار ڪہ راه رفتیم گفت گرفتن ما بےفایده ست ما باید اینہا را بترسونیم . بعد چاقوئے برداشت . لالہ گوش آنہا را بريد و گذاشت کف دستشان و گفت :حالا بريد خونتون ! 🍁من مات و مبہـوت بہ نگاه مي کردم . برگشت به سمت من و گفت : اينہـا بودند . شبهاے بعد هم اگر مےديد ، فرمانده يا اســت قسمت نرم گوشــش را مي بريد و رهايشان مي کرد . اين کار او دشمن را عجيب به وحشت انداختہ بود . 🍁معمولا بدون سلاح به شناسائے مي رفت و با سلاح بر مي گشت ! یڪـ بار ڪہ براے شناسایے داخل یڪـ روستا رفتیم گفت : من دیگہ نميتونم تحمل کنم . مي رم دستشوئے !! من هم رفتم پشــت يڪ ديوار و ســنگر گرفتم . يڪ دفعہ یڪ ســرباز عراقے بہ سمت دستشوئي رفت . 🍁مےخواستم به خبر بدم اما نمي شد .سرباز عراقي به مقابل دستشوئے رسيد . يڪ دفعہ ڪہ متوجہ حضور او شده بود با لگد در را باز کرد و فرياد کشيد : وايسا !! سرباز عراقے از ترس اسلحہ اش را انداخت و فرار کرد . هم بہ دنبالش مےدويــد . 🍁بالاخره او را گرفت و برگشت. سرباز عراقے فقط التماس مےکرد و بہ عربے مے گفت : تو رو خدا منو نخور . من ڪہ خندم گرفتہ بود بہش گفتم : چي داري ميگے؟! ســرباز عراقے به اشــاره کرد و گفت : فرماندهای ما مشــخصات اين آقا را دادند . بہ همہ ما هم گفتہ اند : اگر او شويد شما را مي خوره !! براي همين نيروهاے ما از اين منطقہ و اين آقا مي ترسند . ... 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
دشت جنون
🥀🕊🌹🕊🌹🕊🥀 #شهیدی_از_جنس_شجاعت #شهید_اسارت #شهید_والامقام #محمد_رضائی #قسمت_پنجم من و محمد وارد آسا
🥀🕊🌹🕊🌹🕊🥀 فقط در ساعاتی که برا ی هواخوری می آمدیم محمد را می دیدم تا آنکه محمد را به بند دیگری بردند و دیگر شاید هر 3 ماه هم از محمد خبری نداشتم و وقتی با خبر شدم که گفتند: یکی از بچه ها از روی ناآگاهی در مورد محمد در یک جمع صحبت کرده وگفته است که محمد از بچه های است و با توجه به داشتنن تعداد زیادی از فرماندهان ارتش عراق به دست ایشان کشته شده است و شروع کرده به تعریف از محمد که محمد این است و آن است و سه روز من را که زخمی بودم در آب با داشتن یک فین (وسیله کمکی برای غواصی در آب که شبیه پای اردک است) حمل می کرده تا راهی برای فرار پیدا کند که بعد از سه روز به علت ضعیف شدن دیگر مجبور به تسلیم شدن می شود و کلی حرفهای که نباید بگوید را می گوید. جاسوسان خبر را به عراقی ها میدهند ( باید بدانیم که در واقعیت محمد از بهترین نیروهای اطلاعات عملیات بود که با توجه به استعداد و هوشی که داشت در جلسات توجیحی فرماندهان شرکت می کرد و نقشه های عملیات و منطقه را توضیح می داد.) آن که این حرف ها را زده است می برند و با زدن و شکنجه مجبور می کنند که اسم آن شخص را بگوید و محمد رضائي را لو میدهد و محمد روزهای سختش شروع می شود از اینجا چون من در کنار محمد نبودم کلیه اتفاقات را بر اساس گفته های شخصی که در تمام مدت شکنجه با محمد بوده بیان می کنم. ... 🥀🕊🌹🕊🌹🕊🥀