ketabrah.irpart-25.mp3
زمان:
حجم:
28.96M
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#کتاب_صوتی
#همه_سیزده_سالگی_ام
#خاطرات_اسارت
#مهدی_طحانیان
💐 قسمت #آخر💐
#کپی و #استفاده از صوت با ذکر #صلوات ، #بلامانع است .
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌹 @dashtejonoon1🥀🕊
دشت جنون
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #زنان_آزاده #قسمت_هشتم 3 روز مانده به اعزامم به بیمارستان، شنیدم که اسیر
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#زنان_آزاده
#قسمت_نهم
آن شب من رفته بودم زیر پتو و صدای رادیو را خیلی کم کرده بودم و داشتم گوش میدادم. زیر پتو و چادر و مقنعهام، رادیو را گذاشته بودم و به خانمی که بغل دستم بود، گفتم امشب مراقب من باش. گفت چرا؟ گفتم خیلی خستهام، اگر کسی آمد و خواست با من حرف بزند، بگو خسته است و خوابیده تا به من دست نزند. یکهو درِ آسایشگاه باز شد و سربازهای عراقی خیلی سریع به داخل اتاق ریختند، جوری که من نتوانستم رادیو را خاموش کنم و فقط موج آن را عوض کردم. ولی آن قدر صدایش آهسته بود که خودم به زور میشنیدم و حتی نفر کناریام متوجه آن نشده بود. یک فرمانده عراقی بود که خیلی خشن و بیرحم بود و خیلی از آزادههای موصل او را میشناسند. با 10 سرباز چوب به دست ریختند داخل اتاق و داد میزدند که این جا یک رادیو هست و زود باید آن را تحویل بدهید. همه ایستاده بودند و همه جا را گشتند. زیر پتوها و هرچه بود . به من که رسید با چوب محکم بر روی سر و پای من زد. بعد گفت که برو آن طرف. رادیو در حد یک وجب بود. بندش در گردنم بود و زیر مقنعهام. چادرم را محکم گرفته بودم که چیزی دیده نشود. هرچقدر گشت، چیزی پیدا نکرد.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#خدیجه_میرشکار
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
🍀🌺🌼💐🌼🌺🍀
#سلام_امام_زمانم
مولاجانــ...!!!
تنهایت گذاشتیم و در هیاهوی دنیا، صدایت را گم کردیم.
حالا که به تاوان این غفلت، از زمین و زمان بلا میبارد، به دامان خودت پناه میآوریم.
یاصاحبنا
حضرت پدر!
صدای فرزندان گنهکارت به آسمان نمیرسد؛
پس خودت برایمان استغفار کن...
«يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا، إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ»
#اللهمعجللولیکالفرج
#اللهمصلعلیمحمدوآلمحمد
#وعجلفرجهم
💐 @dashtejonoon1🌺🌼