eitaa logo
دشت جنون
4.2هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
3 فایل
ما و مجنون همسفر بودیم در #دشت_جنون او به مطلبها رسید و ما هنوز آواره ایم #از_شهدا #با_شهدا #برای_دوست_داران_شهدا خصوصاً شهدای نجف آباد ـ اصفهان همه چیز درباره ی #شهدا (زندگینامه،وصیت نامه، خاطرات،مسابقه و ...) آی دی ادمین : @shohada8251 09133048251
مشاهده در ایتا
دانلود
💐🌴🌺🌼🌺🌴💐 امروز سالروز تولدتان مبارک 🌺 پاسدار ابراهیم نصرالهی 🌼 (محمدعلی) 🌺 بسیجی حسن پور محمدی 🌼 (محمود) 🌺 بسیجی عبدالمحمود مهدیه 🌼 (مانده علی) 🌺 بسیجی سعید یوسفی 🌼 (محمود) 🌺 نظامی مظاهر احمدی 🌼 (مصطفی) 💐 @dashtejonoon1🌼🌺
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 🌹 🌹 فرزند : حیدرعلی : 🗓 1341/10/18 🗓 محل تولد : نجف آباد وضعیت تاهل : متأهل شغل : پاسدار : 🗓 1392/10/08 🗓 مسئولیت : فرمانده گردان پیادۀ لشکر ۴۱ ثارالله محل : اصفهان نام عملیات : عوامل جانبازی مزار : سردار عزیز 🥀 @dashtejonoon1🌹🌴
🌹🕊🌴🌷🌴🕊🌹 اگر بخواهید در زمان شرمنده نشوید، پشتیبان و تابع ایشان باشید و این را تنها نگذارید که اگر خدای ناخواسته در این زمینه کوتاهی کنید، قطعاً در روز پشیمان هستید و آ‌ن ‌وقت دیگر قابل نخواهد بود . سلامتی و تعجیل در فرج و سلامتی 🌹 @dashtejonoon1🌴🕊
🌹🌴🕊🌹🕊🌴🌹 بهش گفتم : از این تون که اینقدر سنگش رو به سینه می‌زنی ، برام بگو . راستش آن اوایل تا می‌دیدمش ، مدام به ، بد و بیراه میگفتم . او هم سرش را می‌انداخت پایین و لام تا کام حرفی نمی‌زد . آن روز گفت : گفتنی نیست ، باید رو بری تا ! چشم انداخت توی چشمم و بهم قول داد : اونوقت نیستم اگه تو رو ننشونم جلوی . بعد از ، خواهرم زنگ زد گفت : داریم میریم دیدار ، گفتیم تو هم بیای . پیش خودم گفتم : حتماً باید از پشت میله ها ببینمش . باورم نمی شد رو پشت سر بخوانم ، نه از پشت میله ها ، به فاصله یک و نیم متری . از این بالاتر که مجروح را بگیری و ببوسی و را در سالمش فشار بدهد و بفرمایند : بشی ! همانجا به گفتم : تو دادی و به عمل کردی ، منم شدم ؛ ولی هوام رو داشته باش نشم . 📚 برگرفته از کتاب روایت هایی از زندگی شادی روح و سلامتی نائب بر حق 🌹 @dashtejonoon1🌴🥀
💐🌸🌺🌼🌺🌸💐 تنها نہ فقط بہ ڪشورما آقاسٺ این سید ما، براےدنیا آقاسٺ پس ختم ڪلام ماست، این یڪ مصرع از هرطرفے بخوانے ، آقاسٺ سلامتی و تعجیل در فرج و سلامتی نائب بر حقش 🌼 @dashtejonoon1🌺💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دشت جنون
.🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 #خاطرات_آزادگان #آزاده_سرافراز #عباسعلی_راشکی #قسمت_هفتم همه ایرانی ها و اسرا دالان مرگ
.🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 بچه ها یکی یکی جلوی چشمانمان از تشنگی شهید می شدند. حسن اصغری بچه ی رفسنجان بود. وقتی صحنه جان دادن بچه ها را می دید. طاقت نیاورد و شروع کرد به فریاد زدن «یا دجله! یا فرات! انا مظلوم! انا غریب! انا عطشان! یا حسین (ع)»! این جا صحنه کربلا و این جا فرات است. این جا صحنه جان دادن بچه هاست. با شنیدن صدایش، عراقی ها آمدند و حسابی کتکش زدند، تا جایی که از صورت و بدنش خون آمد. همه ی بچه ها یک صدا فریاد زدند. عراقی ها برای آرام کردن شرایط، دست از کتک زدن کشیدند. در سطلی قرمز مقداری آب اوردند، اما چه آبی؟! پر از شن بود. برای رفع تشنگی بچه ها یکی یکی سطل را به دهانشان نزدیک می کردند و از آن اب می نوشیدند. در میان عراقی ها سربازی بود که چند روز چشم از من بر نمی داشت. انگار می خواست مطلبی را به من بگوید. حیران نگاه های پر معنی او بودم . یک روز مرا به سربازی دیگر که انگار برادرش بود نشان داد. نیمه شب ، شیفت نگهبانی آن سرباز بود. وارد فنس شد. کنارم آمد و به عربی گفت: "تعال..." متوجه نشدم چه می گوید. پسر شهید مزاری گفت که احتمالا عراقی می گوید که تو همراهش بروی. من و عبدالرضا مزاری که به زبان عربی تسلط داشت، پشت سرش راه افتادیم. 🥀 @dashtejonoon1🌴🌹