eitaa logo
دشت جنون
4.4هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
3 فایل
ما و مجنون همسفر بودیم در #دشت_جنون او به مطلبها رسید و ما هنوز آواره ایم #از_شهدا #با_شهدا #برای_دوست_داران_شهدا خصوصاً شهدای نجف آباد ـ اصفهان همه چیز درباره ی #شهدا (زندگینامه،وصیت نامه، خاطرات،مسابقه و ...) آی دی ادمین : @shohada8251 09133048251
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 مهم ترین جاذبه‌ای که این جوان ها را به سمت خود می‌کشاند، جاذبه‌ی است. جاذبه‌ی یعنی حیات ابدی . یعنی همین که امام (ره) فرمودند : ما از درک مقام عاجزیم همین بس که آنها عند ربهم یرزقونند که پای همه می‌لنگد در تفسیر و تحلیل و فهم این آیه. اشتیاق به جاذبه‌ی کوچکی نیست. این تیز هوشی می خواهد، این یک عامل بزرگ و جذاب است ، مثل یک مدار مغناطیسی عظیم است . انسان های مستعد را به سمت خود می‌کشد ، این کاری به فرمان حکومتی ندارد ... 🌹 🕊 🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@Ostad_Shojae4_6025948169802615435.mp3
زمان: حجم: 10.48M
🌺🍀💐🌼💐🍀🌺 فایل سوم تنها درک این موضوع برای انسان بس است که: " ماه رجب " مانند ماه های دیگر نیست که همه انسان ها بتوانند به آن وارد شوند! کسانی اهل رجب می‌شوند که به این ضیافت بزرگ الهی شده باشند. چگونه می‌توان جزو مدعوین این ضیافت بود؟ 🌺 @dashtejonoon1🍀🌺
دشت جنون
.🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 #خاطرات_آزادگان #آزاده_سرافراز #محمدتقی_عابدینی #قسمت_اول در ۲۰ تیرماه سال ۱۳۶۷ بود که
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 به مدت سه ماه در الرشید بغداد ماندیم. در این سه ماه مجبور بودیم شب‌ها بدون داشتن پتو و بالشت روی آسفالت داغ بخوابیم. هر ۱۰ نفری یک ظرف غذا داشتیم و از قاشق و بشقاب خبری نبود. آب کافی برای خوردن و حمام و دستشویی و مسائل بهداشتی نداشتیم. شب و روز داخل محوطه بدون سایبان می‌گذراندیم. در طول این سه ماه حمام نداشتیم. این سه ماه به اندازه ۳۰ سال بر ما گذشت. هر روز صبح نگهبان در سرویس بهداشتی را می‌بست و می‌گفت هر کسی دستشویی لازم دارد پنج تا کابل می‌زنیم بعد دستشویی برود. در این سه ماه ریش همه اسرا بلند شده بود. یک روز نگهبانی آمد و گفت همه برای آمار به صف شوند. نگهبان عراقی که جاسم نام داشت گفت: «شما ایرانی‌ها دو تا از برادر‌های من را کشتید امروز باید دونفر از شما‌ها کشته شوید.» بعد شروع کرد به کتک زدن بچه‌ها. یک نگهبان بالای دکل بود که آمد و مانع او شد. اما جاسم برای بار دوم و روز‌های آخر که در پادگان الرشید بودیم باز پیدایش شد و دوباره شروع به آزار و اذیت بچه‌ها کرد. به بچه‌ها سیلی می‌زد. ولی من جلویش محکم ایستادم که زمین نخورم. فهمید که من محکم ایستادم دو دستش را با هم به صورت من زد. هوا داخل گوش‌هایم پیچید و پرده‌های گوشم پاره شد و خون بیرون زد. آنجا بود که شنوایی خود را از دست دادم و به نگهبان گفتم سیدی گوشم خون می‌آید دوتا فحش عربی نثارم کرد و گفت برو! از دکتر و دارو خبری نبود تا اینکه با سختی‌های فراوان آن سه ماه در زندان الرشید به پایان رسید و ما را به اردوگاه تکریت بردند. 🥀 @dashtejonoon1🌴🌹