🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#مکتب_سردار_سلیمانی
#سردار_دلها
#سپهبد_شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
مهم ترین جاذبهای که این جوان ها را به سمت خود میکشاند، جاذبهی #شهادت است.
جاذبهی #شهادت یعنی حیات ابدی .
یعنی همین که امام (ره) فرمودند : ما از درک مقام #شهدا عاجزیم همین بس که آنها عند ربهم یرزقونند که پای همه میلنگد در تفسیر و تحلیل و فهم این آیه.
اشتیاق به #شهادت جاذبهی کوچکی نیست.
این تیز هوشی می خواهد، این یک عامل بزرگ و جذاب است ، مثل یک مدار مغناطیسی عظیم است .
انسان های مستعد را به سمت خود میکشد ، این کاری به فرمان حکومتی ندارد ...
#به_وقت_حاج_قاسم
#مرد_میدان
#سردار_دلها
#محبوب_قلبها
🌹 #سالروز_شهادت 🕊
🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
@Ostad_Shojae4_6025948169802615435.mp3
زمان:
حجم:
10.48M
🌺🍀💐🌼💐🍀🌺
#پرواز_در_آسمان_رجب۳
#استاد_شجاعی
#استاد_پناهیان
فایل سوم
تنها درک این موضوع برای انسان بس است که:
" ماه رجب " مانند ماه های دیگر نیست که همه انسان ها بتوانند به آن وارد شوند!
کسانی اهل رجب میشوند که به این ضیافت بزرگ الهی #دعوت شده باشند.
چگونه میتوان جزو مدعوین این ضیافت بود؟
🌺 @dashtejonoon1🍀🌺
ketabrah.ir28.mp3
زمان:
حجم:
18.2M
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#کتاب_صوتی
#لشگر_خوبان
#خاطرات
#مهدیقلی_رضایی
💐 قسمت #بیست_و_هشت💐
#کپی و #استفاده از صوت با ذکر #صلوات ، #بلامانع است .
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌹 @dashtejonoon1🥀🕊
دشت جنون
.🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 #خاطرات_آزادگان #آزاده_سرافراز #محمدتقی_عابدینی #قسمت_اول در ۲۰ تیرماه سال ۱۳۶۷ بود که
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#محمدتقی_عابدینی
#قسمت_دوم
به مدت سه ماه در الرشید بغداد ماندیم. در این سه ماه مجبور بودیم شبها بدون داشتن پتو و بالشت روی آسفالت داغ بخوابیم. هر ۱۰ نفری یک ظرف غذا داشتیم و از قاشق و بشقاب خبری نبود.
آب کافی برای خوردن و حمام و دستشویی و مسائل بهداشتی نداشتیم. شب و روز داخل محوطه بدون سایبان میگذراندیم. در طول این سه ماه حمام نداشتیم. این سه ماه به اندازه ۳۰ سال بر ما گذشت. هر روز صبح نگهبان در سرویس بهداشتی را میبست و میگفت هر کسی دستشویی لازم دارد پنج تا کابل میزنیم بعد دستشویی برود. در این سه ماه ریش همه اسرا بلند شده بود.
یک روز نگهبانی آمد و گفت همه برای آمار به صف شوند. نگهبان عراقی که جاسم نام داشت گفت: «شما ایرانیها دو تا از برادرهای من را کشتید امروز باید دونفر از شماها کشته شوید.» بعد شروع کرد به کتک زدن بچهها. یک نگهبان بالای دکل بود که آمد و مانع او شد. اما جاسم برای بار دوم و روزهای آخر که در پادگان الرشید بودیم باز پیدایش شد و دوباره شروع به آزار و اذیت بچهها کرد. به بچهها سیلی میزد. ولی من جلویش محکم ایستادم که زمین نخورم. فهمید که من محکم ایستادم دو دستش را با هم به صورت من زد. هوا داخل گوشهایم پیچید و پردههای گوشم پاره شد و خون بیرون زد. آنجا بود که شنوایی خود را از دست دادم و به نگهبان گفتم سیدی گوشم خون میآید دوتا فحش عربی نثارم کرد و گفت برو! از دکتر و دارو خبری نبود تا اینکه با سختیهای فراوان آن سه ماه در زندان الرشید به پایان رسید و ما را به اردوگاه تکریت بردند.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🥀 @dashtejonoon1🌴🌹