eitaa logo
دشت جنون
4.6هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
3 فایل
ما و مجنون همسفر بودیم در #دشت_جنون او به مطلبها رسید و ما هنوز آواره ایم #از_شهدا #با_شهدا #برای_دوست_داران_شهدا خصوصاً شهدای نجف آباد ـ اصفهان همه چیز درباره ی #شهدا (زندگینامه،وصیت نامه، خاطرات،مسابقه و ...) آی دی ادمین : @shohada8251 09133048251
مشاهده در ایتا
دانلود
دشت جنون
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 #شهیدانه #سردار_شهید #حاج_حسین_بصیر #قسمت_اول احساس تنهایی تمام وجودم را گرفته بود. هم
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 اینگونه تصور می‌کردم که حاجی به ‌خاطر شناختی که از من دارد، همین الان خودکارش را در‌ می‌آورد و در حاشیه‌ی نامه به فرمانده گردان دستور می‌‌دهد تا انتقال من هرچه زودتر انجام بگیرد امّا برخلاف انتظار من، حاجی دست‌هایش را باز کرد و مرا در آغوش خود جای داد و گفت: «پسرم! برای چه احساس تنهایی می‌کنید. شما که تنها نیستید. چهار نفرید: خودتان، خدا و دو ملک آسمانی. تازه از همه مهمتر، در جای‌جای این منطقه فرشتگان روی زمین زندگی می‌کنند، امام زمان(عج) هم حضور دارند. یک رزمنده‌ی اسلام هیچ وقت نباید احساس تنهایی کند.» می‌خواستم چیزی بگویم که حاجی خودش را از آغوشم جدا کرد و کاغذ را به من برگرداند و گفت: «این را هم از من به یادگار به خاطرت بسپار. خدا همیشه با بنده‌اش است. خودش فرموده: اگر می‌خواهید با خدا صحبت کنید، نماز بخوانید. بله! نماز بخوانید و اگر می‌خواهید خدا با شما صحبت کند، قرآن تلاوت کنید.» با این حرف‌های آسمانی حاجی قوت قلب گرفته بودم، رفتم تا دست‌های حاجی را ببوسم که حاجی نگذاشت و دست‌هایش را کشید و سر مرا نوازش کرد و دوباره لب گشود: «پسرم! ما را هم فراموش نکنید. من از همه شما بچه‌های خوب و پاک که نزد خدا جایگاه خاصی دارید، التماس دعا دارم.» صفای حاجی مرا جذب کرده بود. نمی‌توانستم از حاجی دل بکنم. دیگر برایم سخت بود. ولی چاره‌ای نداشتم، باید بر‌می‌گشتم گردان مسلم امّا این‌بار احساس تنهایی نمی‌کردم. قوت قلب گرفته بودم. خداحافظی کردم و راه گردان را در پیش گرفتم. راوی : ابراهیم اسفنجاری شادی روح و 🌹 @dashtejonoon1🕊🥀
🕊🌹🥀🌴🥀🌹🕊 مشق امروز من است. هزار و چهارصد بار از روی نام تو می نویسم تا یادم باشد از کربلای حسین ع تا هورالعظیم، از مکه تا فکه و از ساحل فرات تا قله های بازی دراز ، راه کوتاهی است . به اندازه یک قطره از خون تو تا خدا 🕊 @dashtejonoon1🌴🥀
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 در یکی از عملیات‌هایی که در کردستان داشتیم ،حین نبرد با دمکرات‌ها ،علی‌اکبر پس از اتمام مهماتش می‌بیند که یک اتومبیل حامل دمکرات‌ها در حال فرار است ؛ فورا پایین می‌آید و اتومبیل را با « اسکیت‌های » هلی کوپتر از زمین بلند کرده و به همراه سرنشینان با خود به پادگان می‌آورد ، بسیار سریع و برق آسا این کار را انجام می‌دهد . روای : 🌹 @dashtejonoon1🕊🌹
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 خورشید، بزرگ ترین مؤذن صبح است و ، والاترین مکبر آزادگی؛ و کدام تکبیر، رساتر و فراگیرتر از شهادتینی که در بی تعلق ترین ثانیه های زندگی بر زبان جاری می شود؟! آری! رهایی، محصول دل سپردگی مردان جهاد، به عالمی فراتر از خاک است ؛ محصولی که توازن عقل های زمین را درهم می شکند. پس که ایستاده می می رند . 🌹 🌹 🌹 🌹 @dashtejonoon1🌴🥀
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊 خط مقدم جبهه بود. گردان به میدون مین که رسید، مثل همیشه قرار شد تعدادی از رزمنده ها برن و معبر باز کنن . چندتاشون داوطلب شدن و رفتند. او هم رفت. چند قدم که رفت، برگشت. 15 سال بیشتر نداشت. یعنی ترسیده بود! .... خب! ترس هم داشت! .... اما .... نه .... پوتین هاشو از پاهاش در آورد و داد به یکی از بچه ها و گفت: تازه از گردان گرفتم. حیفه! بــیــت الــمــالــه... و ... پابرهنه رفت... خدایا کمک کن بتوانیم رهرو راه باشیم که با این چنین افکار پسندیده ای از جان خود گذشتند... و رفتند تا ما در آرامش زندگی کنیم. 🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 خنده های دلنشین نشان از آرامش دل دارد وقتی دلت با خـدا باشد لب هایت که نه... چشم هایت... اصلا روحت هم همیشه می خندد... شادی روح و 🌹 @dashtejonoon1🥀🕊
🥀🌴🕊🌹🕊🥀🌴 اینقدر مهربانند که دست من و شما رو می گیرند و به سفره پر برکت و دعوت می کنن ... مطمئنا کسی که و با تمام وجود بهشون بشه دست خالی بر نمی گرده 🕊 🕊🌹 🕊🌹🕊 🌹 @dashtejonoon1🥀🕊
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 آخرین عملیات پروازی در بازی دراز صورت گرفت. عراق لشکری زرهی با 250 تانک و با پشتیبانی توپخانه و خمپاره انداز و چند فروند جنگنده روسی و فرانسوی، برای بازپس گیری ارتفاعات «بازی دراز» به سوی سر پل ذهاب گسیل می کند. خلبانیار احمد آرش که به همراه شهید شیرودی در این عملیات پروازی شرکت داشت، درمورد چگونگی شهادت این خلبان دلاور چنین می گوید: بارها او را در صحنه جنگ دیده بودم که خود را با هلیکوپتر به قلب دشمن زده و حتی هنگام پرواز مسلسل به دست می گرفت. در آخرین نبرد هم جانانه جنگید و بعد از آنکه چهارمین تانک دشمن را زدیم، ناگهان گلوله یکی از تانک های عراقی به هلیکوپتر اصابت کرد و در همان حال شیرودی که مجروح شده بود با مسلسل به همان تانک شلیلک کرده و آن را منهدم نمود و خود نیز به رسید. 🕊 @dashtejonoon1🌹🕊
🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀 با شروع عملیات پیروزمندانۀ فتح‌المبین با قدرت هرچه تمام‌تر بر دشمن بعثی حمله برد و در تنگۀ رقابیه شاهد برادر کوچک‌ترش بود که در عملیات شرکت داشت و بیسیمچی فرمانده تیپ نجف‌‌اشرف بود. به خاطر ادامۀ عملیات چنان درگیر جنگ بود که نتوانست در مراسم تشییع و خاک‌ سپاری برادرش شرکت کند، فقط با نوشتن نامۀ کوتاهی با این مضمون بسنده کرد : سَلاَمٌ عَلَيْكُم بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ ، برادر عزیزم و فرزند مبارز شما پدر و مادر گرامی را تبریک و تسلیت عرض می‌کنم . می‌دانم که خیلی سخت می‌گذرد ولی باید صبر کرد. کسی بود که واقعا از کوچکی ثابت کرده بود لیاقت چنین مقامی را دارد. آن روح با صفا و با محبت را چه جایی بهتر از بهشت ازلی ... فرمانده گردان زرهی لشکر8 نجف‌اشرف 🌹 🕊 🕊 @dashtejonoon1🌹🕊
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 فرمانده گردان زرهی لشکر 8 نجف‌اشرف برای رضایت گرفتن از پدرش به منظور اعزام به جبهه، پیش او رفت و گفت : پدر جان، شما فرزند دارید و باید فرزندانت را بدهی 🌹 @dashtejonoon1🌹🕊
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 فرمانده سپاه خرمشهر امروز ، مشعلهای فروزان و گرمابخش هستند که گرمای امید و نور هدایت می افشانند تا با هدایت آنان، تَنهای مرده و فکرهای خام از گرما به حرکت در آیند . خدایا، خداوندا، روح ما را بیتاب گردان، تا پیام پرطنین را دریابیم و از زنجیر اسارتی که بر خود پیچیده ایم آزاد گردیم . 🌹 🕊 🥀 @dashtejonoon1🥀🌹
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 آسمانی هـا بہ نمی رسند این خاڪـی هـا هـستند ڪہ لایق اند . . . شادی روح و 🌹 @dashtejonoon1🕊🥀