eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 سلام، صبح شما بخیر 👋 بیان جریانات جنگ و عملیات های دفاع مقدس رو میشه به چند روش نوشت و بیان کرد. از لحاظ بازخوانی عملیاتی گرفته تا خاطرات داستانی تا بصورت تاریخ شفاهی و.... طبیعتا شیرین ترین و دلچسب ترین اینها، شکل داستانیه که بیشتر تلاش ما در این زمینه بوده. البته در ارسالهای عملیات بیت‌المقدس جنبه روایی و بازخوانی خشک نظامی رو در چند قسمت استفاده کردیم که به مزاق بعضی از دوستان خیلی خوش نیامد. اجازه می خوايم همین روایت بیت المقدس رو به شکل خاطره داستان با استفاده از خاطرات برادر عزیز جناب آقای مسرتی که در کتاب "دین" (بدهی) جمع آوری کرده تقدیم کنیم. قطعاً و قطعاً مورد توجه قرار خواهد گرفت به شرط دل دادن به نوشته ها و قراردادن خود در شرایط و زمان جریانات. ان شاالله با ارتباط بیشتر با ادمین کانال نظرات خود را بصورت شفاف بیان بفرمایید تا بازخورد بهتری از مطالب داشته باشیم. ارادتمند 🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 الی بیت المقدس قسمت اول ✍️... پس از عملیات فتح‌المبین ، مجدداً با بچه‌ها برای کسب معنویت و افزایش روحیه و ایمان خود، دسته‌جمعی عازم مشهد شدیم و به زیارت امام رضا(ع) رفتیم. در راه بازگشت، از غلامرضا رمضانی و سید ناصر سیدنور در بیمارستان نفت تهران عیادت کردیم. مدتی از مجروحیت حمید خمینی می‌گذشت و بچه‌های مسجد می‌خواستند به او سر بزنند، اما امکانش فراهم نمی‌شد. بالاخره با چند نفر از دوستان از جمله آقا رضا نیله‌چی و علیرضا مسرتی و صادق کرمانشاهی و فکر کنم شهید محمدرضا حسن‌زاده به دیدارش در بیمارستان رفتیم. با تعجب دیدیم چقدر حمید باروحیه است و این ما بودیم که متحیر به او نگاه می‌کردیم که یک دست و یک پا و یک گوش و یک چشم را از دست داده بود و با لبخند و مزاح از ما استقبال می‌کند. حمید با صدای بلند از همه احوال‌پرسی کرد و گفت: «بنشینید که تا یادم نرفته برایتان یک خاطره تعریف کنم.» و ما سراپا گوش شدیم. حمید خمینی تعریف کرد که مدتی قبل به اهواز آمده و به بهشت‌آباد رفته و سرِ قبر بعضی از دوستانِ شهید فاتحه می‌خوانده که یک‌هو به قبری می‌رسد که دست و پای خودش در خاک بودند. در حال نجوا با خود بوده که ‌ای دست و پای قطع‌شده، ناراحت نباشید، تنهایتان نمی‌گذارم، یک‌دفعه متوجه می‌شود یک خانم سر قبر آمده و فاتحه می‌خواند و حمید هم همراه او ... ... یک‌دفعه متوجه می‌شود یک خانم سر قبر آمده و فاتحه می‌خواند و حمید هم همراه او روی قبری که فقط دست و پایش بوده فاتحه می‌خواند. آن خانم از حمید می‌پرسد: «این قبر دوستتان است؟ مثل اینکه خیلی دوستش ‌داشتید! خدا رحمتش کند. پسرم، ناراحت نشو. آدم نمی‌تواند همه چیزهای خوب را با هم داشته باشد. حتماً خدا یک چیزِ باارزش جای او به شما خواهد داد. شما بهتر است برای او دعا کنی و از خدا بخواهی به او مقام خوبی عطا کند.» و حمید که نمی‌دانسته بخندد یا گریه کند با سرش حرف‌های آن زن را تأیید می‌کند و او حمید را هم دعا می‌کند. این خاطره در عین اینکه خنده دار بود ، اشک همه ما را درآورد . این سفر حدود یک هفته‌ای طول کشید. سپس برای شناسایی به منطقة عملیاتی جنوب سوسنگرد ، که در آن عملیات جدیدی در حال طرح‌ریزی بود ، رفتیم نام این طرح ابتدا کربلای ۳ بود . فرماندهان ارتش معمولا روی نقشه طرح مانوری برای حمله طراحی می کردند و در مرحله اجرا از اطلاعات استفاده می بردند ، اما فرماندهان سپاه قبل از هر طرحی به نتایج شناسایی و اطلاعات توجه داشتند به همین دلیل گزارش شناسایی بچه ها برای عملیات تعیین کننده بود و اهمیت ویژه ای داشت. ادامه دارد ... @defae_moghadas 🍂
جانباز شهید حمید رسول خمینی که پس از ده سال تحمل دردهای جانبازی در بیمارستانی در خارج کشور به شهادت رسید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 راستش نمیدانم با چه دیدگاهی خاطرات و روزنوشت های پیرمردی را می خوانید که در روزهای پر استرس جنگ لحظه ای معرکه را ترک نکرد و در کنار همه مردم و رزمندگان ایستاد. نمیدانم چقدر از شرایط آبادان در آن روزها مطلع هستید و چقدر آگاهی دارید که هر لحظه ممکن بود با گلوله دشمن تکه تکه شده و یا با تیر ستون پنجم دشمن، سوراخ سوراخ! ولی ذهن ما، همه اش مقایسه است بین مردان انقلابی و پای کار، با نامردانی که در لباس انقلاب آرامش خود و فرزنذانشان را ترجیح می دهند به جان و مال هشتاد میلیون ایرانی و میلیون ها انسانی که قلب شان با ماست. این قسمت، هدیه به تمام مردان انقلاب❣ 👇
🍂 🔻 نوشتم تا بماند روزنوشت های آیت الله جمی امام جمعه فقید آبادان •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• ۱۳۸۹/۱۰/۱۸ اول ربیع الاول ۱۶۰۱. نمایندگان مردم آبادان در مجلس شورای اسلامی در آبادان دفتری گشوده اند برای رسیدگی به کارهای حوزه انتخابی خود. تاکنون نتوانسته ام به آنجا سری بزنم. و امروز ساعت از ۹ گذشته به آنجا رفتم، از نمایندگان کسی آنجا نبود. که دو نفر آنها (آقایان صفاتی و نصراللهی) در تهران اند و آقای رشیدیان که این روزها در آبادان است، هم در اثر کسالت نتوانسته امروز به دفتر بیاید. یکی دو نفر از برادران که آنجا بودند با آنها به گفت و گو و صحبت مشغول بودیم که صدای انفجار شدید خمسه خمسه، که در نزدیکی های محل این دفتر بود، مجال ادامه نشستن نداد و چون خطر محسوس بود، از آنجا برخاسته به سرعت خارج شدیم. به اداره رادیو رفتم و آنجا یک فنجان چای صرف کرده کمی با برادران گفتگو و صحبت نموده از آنجا به مسجد موسی بن جعفر عليه السلام (بهبهانیهای سابق) رفتیم. و نماز ظهر و عصر را آنجا با برادران پاسداری که در آن مسجد مستقر بودند، به جا آوردیم. از جریانات امروز، ساعت ۸ صبح آقای مهندس عزت الله سحابی نماینده مردم تهران در مجلس به اتفاق سرهنگ رحیمی و چند نفر دیگر از برادران به دیدنم آمدند. و این محلی است که نوعا برادرانی که از تهران به قصد دیدار [از] آبادان و مشاهده وضع جنگی این شهر جنگ زده می آیند، به این حقیر ابراز می دارند و سری به بنده می زنند. ایشان چند دقیقه ای نشستند. در هنگام خداحافظی گفتند اگر کاری در تهران داشته باشید در رابطه با مسائل آبادان بگویید. که گفتم خواسته ما در آبادان این است که برادران مسئول ما در مرکز با حفظ وحدت و همبستگی و انسجام بیشتر فقط فعلا به مسئله مهم، [یعنی] این جنگ تحمیلی بیندیشند و سعی کنند از رهنمودهای امام امت، خمینی بت شکن، پیروی کرده نیروهای رزمنده ما را هم از نظر سلاح و تجهیزات و هم از نظر روحیه تقویت کنند. ناهار امروز را در سپاه پاسداران صرف کردم، زیرا بعد از نماز دیدم که گرسنگی فشار آورده و محل پاسداران نزدیک بود، به آنجا رفتم. نان و آب گوشت گوارایی داشتند و من هم گرسنه بودم و به اصطلاح خیلی چسبید. قریب غروب به روال هر شب به مسجد رفتیم برای فریضه مغرب و عشاء کمی هم با خادم مسجد (حاج بحرینی) صحبت کردم که او را قانع کنم چند روزی به قصد دیدار خانواده اش از آبادان خارج شده [ شود). که خودش یکه و تنها در مسجد شب و روز می گذراند، قطعا حوصله اش سر می رود. ولی تا هنوز حاضر به ترک آبادان ولو موقت هم نشده، و از این وفا و محبت او تشکر کردم و برایش دعاء @defae_moghadas 🍂
1.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رزمندگانی که با نان خشک از کشور دفاع کردند @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 الی بیت المقدس قسمت دوم ✍..بهروز شمشیری که در عملیات فتح‌المبین به جمع بچه‌ها پیوست با بعضی گفته‌ها و رفتارهای خاص خودش توجه تعدادی از آن‌ها را به خود جلب کرده بود. علی کیانی تعریف می‌کند: «بهروز برخلاف روش معمول بچه‌های مسجد، که عبادات و نماز شب خود را حتی‌الامکان از دیگران پنهان می‌کردند و نمی‌خواستند کسی از مناجات‌ها و راز و نیازهای شبانه آن‌ها مطلع باشد، به همه اعلام می‌کرد که اگر می‌خواهند، به او بگویند که برای نماز شب بیدارشان کند. به چند نفر از همسنگرهایش هم گفته بود من در عملیات آینده شهید خواهم شد. او سحرگاه هر شب به بالای سنگر می‌رفت و با صدای بلند الهی العفو و استغفرالله و اتوبه الیه می‌گفت و نماز شب می‌خواند. شایعه‌ای در بین بچه‌ها بود که بهروز در جبهه توانسته به ملاقات امام‌زمان(عج) نائل شود. گاهی این تصور برای برخی از ما پیش می‌آمد که نکند بعضی از این کارها جنبة ریا و خودنمایی داشته باشد و بعد به خود نهیب می‌زدیم و از این تصورات پیش خدای خودمان استغفار می‌کردیم.» تیپ‌های رزمی در سپاه و بسیج از عملیات فتح المبین شکل گرفته بودند. تیپ ۳۱ عاشورا که اکثر رزمندگان آن از نیروهای استان آذربایجان بودند ، تشکیل و امین شریعتی فرمانده آن بود . او سعید تجویدی را به سمت معاون عملیات خود منصوب کرد . اولین کاری که باید انجام می‌شد ، شناسایی و یافتن محورهای مناسب برای عملیات بود. بچه‌ها مشغول شناسایی و کشف معبر شدند. اما در همان روزهای اولِ آغازِ کار شناسایی ، یعنی شب ۳۰ فرودین ۱۳۶۱ حادثه مهمی رخ داد و... ادامه دارد ... @defae_moghadas 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
شهید روح الله شمشیری