eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 این داستان اینطور درست است. داستان واقعی را ارسال میکنم. بعد عملیات رمضان سودا گر شد اطلاعات لشکر قدس.شهید کریم اومده بود باش تا پر که شد بره اطلاعات تیپ ۷ دزفول(به ما اینو گفته بودند) یه روز میخواستیم بریم اهواز. شهید کریم هم گفت میام باهاتون. همه بچه ها که میخواُستند برن اهواز سوار لند کروز.من (صفائی)راننده حکم به نام من.بچه ها در معیت من بودند.حکم هم امضای سردار غلامپور فرمانده لشکر قدس.بدون بازرسی . شهید کریم نشست وسط مجتبی مرعشی کنارش.رسیدین دژبانی ۲۵ کیلومتری.گفت همه پیاده جهت بازرسی. من گفتم حکم دارم بدون بازرسی.گفت پیاده شید بازرسی.کریم گفت من پیاده نمیشم.حکم داریم.نباید بازرسی کنی. بچه ها همه رفتند بازرسی شدند.دژبان میگفت این حکم فقط برای ماشین وراننده است.کریم پایین نیومد درگیر شدیم بادژبان.همه رابردند مقر دژبانی سمت ریل قطار کنار پادگان حبیب اللهی.اونجا هم معطل شدیم وگزارش نوشتند اعزام کردند دفتر دژبانی باغ معین روبروی کوچه ای که تهش مدرسه ای بود که اسرای عراقی را نگهداری میکردند. اونجا بعد از تشکیل پرونده گفتند شهید کریم ومن که حکم به نامم بود را نگه داشتند بقیه را گفتند برند.قرارشد بریم دادستانی.اونم چون فرداش تعطیل بود بردند نبش خیابان ۱۰ کیانپارس بازداشتگاه موقت دژبانی. همون جایی که قبلا کلوپ کیانپارس بود بعد الان دفتر هواپیمایی اگه اشتباه نکنم. بچه ها به فضل الله گفته بودند وخدابیامرز حاج حمید را در جریان گذاشته بودند. شب خوابیدیم اونجا روی میز بیلیارد. صبح فضل الله با سودا گر اومدند با مجوز آزاد کردند .نه شلاقی خوردیم نه چیزی. این خلاصه داستان بود. اون موقع یگانی به نام لشکر ۷ نبوده ماشین جیپ نبوده لندکروز بوده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 برای امروز خیلی جریان و خاطره برای نقل وجود دارد، ولی زبان تصویر چیز دیگری ست 👇👇
🍂 defae_moghadas
🍂 defae_moghadas
آمده بودند تا بمانند، ولی کفش هایشان را جا گذاشتند 🍂 defae_moghadas
🍂 defae_moghadas
🍂 defae_moghadas
🍂 defae_moghadas
🍂 defae_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 الی بیت المقدس قسمت شانزدهم ✍️...آتش روی مواضع ما سنگین تر شده است . دلم از حرف سید(حسین این نماز آخرم است ) هری ریخت . نماز عصر را هم اقتدا کردم ، مثل نماز ظهر این بار هم آرام و با توجه اما سریع نماز می خواند ، گویی خیلی عجله داشت . من در تشهد آخر نماز و او در سلام نماز بود . وقتی سلام می داد اسلحه اش را برداشت و برای مشاهده آخرین آرایش دشمن به سمت خاکریز رفت . سلام نماز را که دادم ، او را در خط الراس خاکریز دیدم . ایستادن روی خاکریز در میان آن همه آتش تانک غول پیکر به سخره گرفتن آنها و به سخره گرفتن ترس و مرگ بود . گویی می دانست به میعادگاه می رود . و ناگهان توپ مستقیم تانک درست روی خاکریز و همان جایی که او ایستاده است خورد و انفجار عظیمی زمین را زیر پایم لرزاند . جز دود و آتش چیزی ندیدم . ادامه دارد @defae_moghadas 🍂