🍂
🔻 الی بیت المقدس
قسمت هفدهم
✍️... شب بعد به ما ابلاغ شد که به منطقة جاده اهواز ـ خرمشهر نقلمکان کنیم و برای مرحله دوم عملیات آماده شویم. بلافاصله، به همراه تیپ عاشورا و گردانی از نیروهای استان یزد به آن منطقه رفتیم و در کنار جاده موضع گرفتیم. در آنجا برکهای بود که اغلب مان در آن غسل و استحمام کردیم. بهروز شمشیری به من گفت: «این غسل شهادت من است.»
فرماندهیِ آن محور سعید تجویدی و فرمانده بچههای مسجد جزایری را آن شب محمدرضا نیلهچی بر عهده داشت که در تیپ ۳۱ عاشورا و گردان بچههای یزد ادغام شده بودیم و به عنوان یک گروهان از آنها عمل میکردیم . دستور پیشروی صادر شد و شب ۱۷ اردیبهشت همه گردانها پیشروی خود را به سمت غرب و مرز ایران و عراق آغاز کردند . حاج مهدی شریفنیا ، از متدینین بازار اهواز که حدود هفتاد سال داشت، در حالی که پرچم یا زهرا به دست گرفته بود، مانند همه شبهای عملیات همراه بچهها بود . ما در پناه یک سیلبند شرقی ـ غربی جلو رفتیم. در ابتدای حرکت چند گلوله کاتیوشا اطراف بچهها به زمین خورد و حاج مهدی شریفنیا زخمی شد. یک تیربار و یک دولول ضد هوایی در انتهای سیلبند به طرف بچهها آتش گشودند و تعدادی در همان لحظات اولیه به شهادت رسیده یا زخمی شدند و مانند برگ خزان به زمین افتادند! بقیه روی یال شمالی سیلبند دراز کشیدیم، اما همچنان به سبب تسلط تیربار نمیتوانستیم در امان باشیم...
ادامه دارد
#کتاب_دین
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 روز آزادی
خیابان های گرم اهواز را مثل هر روز گز می کردیم و اسلحه بر دست کنترل شهر را به عهده گرفته بودیم.
از صبح روز گذشته صدای مارش عملیات در شهر بلند شده بود و صدای آژیر آمبولانس هایی که مجروحین را به مراکز درمانی می رساندند در جریان بود.
بازاریان و دست فروش ها مثل روزهای عادی بساط کرده و گویی جنگ را با همه شرایطش پذیرفته، و عادت کرده بودند. گاه گاهی خانمی با سبد خرید چیزهایی می خرید و از خیابان های اصلی به فرعی می رفت و ناپدید می شد.
در قسمت های دیگر شهر شور و حال دیگری در جریان بود. هتل ها و ساختمان های دولتی به نقاهتگاه و بیمارستان های موقت تبدیل شده بودند و درب هر کدام بیش از هزاران نفر آمده بودند تا کمک کنند.
با توقف هر آمبولانس خیل جمعیت برای تخلیه مجروحین هجوم می آوردند تا او هر چه سریعتر به داخل منتقل کنند. مجروحینی که با لباس های خاکی و خونی بر روی برانکارد قرار می گرفتند و یا لنگان لنگان جابجا می شدند.
اوضاع کاملاً جنگی شده بود و رفت و آمدها زیاد. ساعت به 16 نزدیک می شد و صدای رادیو از بلندگوهای نصب شده بر تیرهای چراغ برق چهارراه نادری بلند.
گاهی اطلاعیه می خواند و گاه اشعار حماسی با صدای گرم محمود کریمی علویچه و گاه ماش عملیات و ........ پخش می شد.
ناگهان صداها قطع شد و مجری، خبر از خبری مهم داد و چندین بار تکرار کرد تا بالاخره گفت: خرمشهر، شهر خون آزاد شد...
چنان از خبر آزادی خرمشهر شاد شده بودیم که سر از پا نمی شناختیم. باورش سخت بود که خرمشهری که قریب به دو سال از ما جدا شده بود و دشمن با همه توان از آن محافظت می کرد حالا فتح شده بود و....
مردم الله اکبر می گفتند و در خیابان های شهر پایکوبی می کردند. شادی در چهره تک تک آنها معلوم بود و شکرگزار خداوند منان و ایثار رزمندگان...
@defae_moghadas
🍂
4_702924891808072094.mp3
زمان:
حجم:
1.01M
🔴 نواهای ماندگار
💢 حاج صادق آهنگران
🔰 نوحه سرایی بعد از موشک باران اندیمشک و دزفول
⏪ ای رهگذر بنشین دمی بر خاک خونبارم
حجم : 990kB
مدت آهنگ: 12:35 دقیقه
🔅🔆🔅🔆❣🔆🔅🔆🔅
حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 الی بیت المقدس
قسمت هجدهم
✍️...مسعود تجویدی ، برادر سعید ، از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت و به شهادت رسید. مسعود از مسئولان آموزش سلاحهای سنگین در پادگان گلف اهواز بود . هرگاه عملیاتی شروع میشد ، به منطقه میآمد و با تخصصی که داشت به کمک رزمندگان میشتافت . غلامرضا رمضانی میگوید که شب عملیات طریقالقدس مسعود تجویدی را دیدم که نفربر و تانکهای عراقی را سوار میشد و به سمت خاکریز خودمان میآورد تا علیه دشمن به کار گرفته شوند .
شب عملیات بیتالمقدس هم مسعود به کمک آمد . وقتی شرایط خط خیلی سخت شد ، مسعود به سعید ، برادرش ، گفت : «به من بگو چه کار کنم . من برای کمک آمدهام .» سعید ، که مسئول آن محور بود ، گفت: «اگر نیروها برنخیزند و آتش دشمن را خاموش نکنند ، همه کشته خواهند شد . اما اگر برخیزند ، با دادن تعدادی شهید بقیه سالم میمانند .» مسعود بلافاصله به محل آمد و در حال انجام دادن مأموریتی که برادر به او سپرده بود به فیض شهادت رسید.
محمدرضا نیلهچی به من و بهروز شمشیری که آرپیجیزن بودیم گفت: «بلند شوید و تیربار را خاموش کنید.» ما به همراه کمکهایمان، سید مرتضی حسنزاده و هادی مذهبجعفری ، که نوجوانی با موهای بور و چشمان آبی بود و چهره معصوم و زیبایی داشت، به طرف تیربار حرکت کردیم. صادق کرمانشاهی هم با ما حرکت کرد و محسن نوذریان هم بلند شد که با ما بیاید . رضا به او گفت که سر جای خود بماند ...
ادامه دارد
#کتاب_دین
@defae_moghadas
🍂