eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 *سخت ترین روز زندگی* گلوله ی توپ خورده بود حوالی میدان مثلث. در پیاده رو پر از رفت و آمد و دقیق روبروی پاساژ. انفجار کپسول های پیک نیک یکی از مغازه ها هم هر کدامشان در حکم انفجار یک بمب بود. خیلی از مردم به شهادت رسیده بودند. آتش همه جا زبانه می کشید. کسی جرات ورود به پاساژ را نداشت. یک پتو خیس کردم و انداختم روی خودم و رفتم توی دل آتش. پیکر شهدا را از توی پاساژ کول می کردم و می آوردم و می گذاشتم روی آسفالت خیابان و مجروحان را تحویل آمبولانس می دادم. در شبستان پاساژ قیامتی بود. کسی جرات دست زدن به پیکرها را نداشت. یک جورهایی پیکرها ذوب شده بودند از شدت شعله ها. پیکرها را با همان وضع آوردم بالا. آن روز یکی از سخت ترین روزهای زندگی ام بود. روزی که از پشت بام ها هم دست و انگشت و پا جمع کردیم و چون معلوم نبود متعلق به کیست، در شهید آباد دزفول به خاک سپردیمشان. @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 *ناجی* حوالی 12 شب بود که عراق محله ی چیتا آقامیر را با موشک زد. موشک خورده بود به مغازه آقای ورشوساز و منزل آقای زاروی. حدود ۲۴ ساعت در آن منطقه و لابلای خاک و سنگ و تیرآهن و شیشه، جان می کندم و تکه پاره های بدن شهدا را جمع می کردم. آقای کیوان هم از خانه اش چیزی نمانده بود. زن و بچه اش مانده بودند زیر آوار. خودش را به من رساند و گفت: «تو رو خدا به دادم برس» به کمک سگ های آموزش دیدهی پایگاه چهارم شکاری، همسر و فرزند سه ماهه اش را پیدا کردم. از نفس افتاده بودند. تنفس مصنوعی را بلد بودم. به لطف خدا با تنفس مصنوعی نجات پیدا کردند و با آمبولانس فرستادمشان بیمارستان. @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 *حمام حاج قربان* چند تویوتا پر از نیروهای بسیجی آمده بودند برای استحمام که موشک خورد به حمام حاج قربان. حدود سی ـ چهل بسیجی که در حمام بودند به شهادت رسیدند. خدا می داند آن روز چقدر دست و پای قطع شده و پیکر متلاشی شده جمع کردم. خدا می داند چقدر زخمی از زیر آوارها بیرون کشیدم و با آمبولانس فرستادم بیمارستان. در این بین مردی آمد و گفت: « مش محمدعلی! تو رو به خدا زن و بچه ام رو نجات بده!» با هم دویدیم سمت خانه اش. خانه که نبود. فقط تلی از خاک بود. محل گرفتار شدن زن و بچه اش را می دانست. نیمی از سقف هنوز بالای سرشان بود. به«حسنعلی رفیع» گفتم: « بیا کمکم کن». در این بین سرهنگی که رئیس شهربانی بود هم خودش را رساند به ما. ناگهان تیرآهنی از بالا پایین افتاد و همزمان موشکی دیگر در همان حوالی حمام حاج قربان منفجر شد و موج انفجار شدیدی انگار مغزم را متلاشی کرد. یک لحظه برگشتم سمت سرهنگ. سرش قطع شد و افتاد یک طرف. این ها صحنه هایی است که من به چشم خود دیدم. @defae_moghadas 🍂
🔻 *مینی بوس* حوالی خیابان امام سجاد (ع). گلولهی توپ، دقیقا خورده بود به یک دستگاه مینی بوس پر از مسافر. مینی بوس آتش گرفته بود و پیکرهای درون آن داشتند ما جزغاله می شدند. مجروحین را یکی یکی از مینی بوس بیرون می کشیدم و روی پیاده رو می گذاشتم و پیکرهای تکه و پاره را هم به هر ترتیبی بود، بیرون کشیدم. خیلی ها توی آن مینی بوس به شهادت رسیدند. صحنه ی دردآور و وحشتناکی بود. @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 *آچارفرانسه* فقط کارم نجات دادن مردم از زیر آوار نبود. شب ها نگهبان منازل خالی مردم بودم. گاهی برای اینکه نانواهای شهر بتوانند پخت کنند، برایشان موتور برق ردیف می کردم و حتی از رودخانه برایشان با بشکه آب می آوردم. گاهی آدم های بی کس و کار و حتی گداهای کوچه و خیابان را برمی داشتم و می بردم حمام. بعد برایشان لباس نو می خریدم. گاهی به بیمارستان سر می زدم و از مجروحین عیادت می کردم. گاهی غسال می شدم. می رفتم برای غسل دادن پیکر شهدا. غسل می دادم و کفن می کردم. همیشه دستم بند بود به کار. به خدمت به مردم و دلم آرام از اینکه دارم خدمتی به مردم می کنم. مدتی با آیت الله حاج مصطفی عاملی حشر و نشر داشتم. انسان وارسته ای بود. با اینکه خانه اش در سیبل موشک های عراق بود، اما شهر را ترک نکرد. همیشه زیر لب برای مردم دعا می کرد. وقتی ازدوندگی های من می شنید به من می گفت : «محمدعلی! تو شیرپیا ( شیرمرد) هستی!» وقتی دعایم می کرد ، انگار جان تازه و انگیزه ای مضاعف برای کمک پیدا می کردم.» @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 💢 (1) ⭕️ عملیات خیبر 💢 غلامعباس براتپور آبان سال 62 از تیپ امام جعفر صادق همراه با برادر خدارحمی (از بچه های اهواز) و شهید عوضعلی مرادی به حاج بهنام شهبازی معرفی شدیم. برای بار اول بود که او را می دیدم. جوانی خوش برخورد و جدی و در عین حال شوخ و خنده رو که سرشار از انگیزه بود. او هم اهوازی بود و ماموریت خاصی بر عهده داشت. وقتی به سراغش رفتیم و برگه دو ماه ماموریت را تحویلش دادیم، سر بلند کرد و با نگاهی پرسشگرانه رو به من کرد و گفت: - "ترسو که نیستی ؟" 😉 - گفتم نه؛ 😠 مگر مرگ چند بار سراغ آدم می آید؟ سر تا پایم را براندازی کرد و باز گفت:"هیکل دار که هستی، زور چطور؟ داری یا نه؟ گفتم کم و بیش دارم.💪 در چشم هایم خیره شد و گفت:"چوپانی بلدی؟" 😳 ابتدا از سوالش تعجب کردم ولی به خودم مسلط شدم و گفتم:" نکردم ولی یاد می گیرم" خیلی جدی گفت:"چند تا گاومیش داریم، باید چوپانی کنی. ولی باید بلد باشی و فیلم یک آدم لال را بازی کنی.🤔 نباید کم می آوردم . اصلا برای خدمت آمده بودم و نوعش فرقی نمی کرد لذا محکم و استوار گفتم:" چشم " رو به شهید مرادی کرد و گفت:" تو باید ماهی گیری کنی". به خدارحمی هم گفت:" تو باید از شترها مواظبت کنی یا همان ساربانی خودمان" در حالی که آماده ترکیدن از خنده بودیم و خودداری می کردیم ، همه پذیرفتیم و از او جدا شدیم. ادامه دارد ⏪⏪ کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 هم نام فرمانده در نوک کانال ماهی حفاظت از سه عدد سنگرهای نونی شکل را به نیروهای ما سپرده بودند ، بچه ها در این لحظات طبع شوخی شان😂 گل می کرد ، برادر عزیزی که نام و فامیل ایشان محسن رضایی بود با خنده می گفت : برادران توجه کنید اگر یک دفعه من بر اثر اصابت ترکش یا گلوله به شهادت رسیدم مبادا فریاد زده و یا پخش نمایید که محسن رضایی شهید شده 😳? چرا که این مسئله دو اشکال دارد یکی این که باعث تضعیف جبهه خودی شده و سبب پایین آمدن روحیه ها می شود و از سوی دیگر با مطلع شدن دشمن خوشحال شده و با جری شدن ممکن است به سمت ما هجوم🚶🚶 بیاورند . بچه هم با شنیدن این حرفها به شوخی می گفتند حالا شما شهید شو ، 🤔بعدش ما یک راه حلی پیدا می کنیم. ساعتی بعد بود که آتش دشمن💥 شدت گرفت و برادر محسن رضایی گردان فجر بهبهان در کنار خاکریز واقع در شلمچه به شهادت 😔رسید. روحش شاد.🙏 راوی : حاج یدالله مسیح پور خاطرات تپه عرفان حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂