🍂
💢 #گاوچران_لال(12)
⭕️ عملیات خیبر
💢 غلامعباس براتپور
ما را به طرف محل ماشین حرکت دادند. با رفتن ما سرباز هم بدو بدو به طرف پاسگاه فرار کرد تا خبر دستگیری افسر را توسط اهالی رفیع خبر دهد. سرباز به هیچ وجه نمی دانست که این ها همه نیروی نظامی هستند.
به ماشین رسیدیم و سوار شدیم. سوار بر وانت تویوتای سفید رنگ به طرف هویزه حرکت کردیم. خودم را به بیهوشی زده بودم تا عکس العمل افسر عراقی را ببینم.
سرم را روی زانو گذاشته بود و به عربی برایم نجوا می کرد.
به دژبانی سر راه رسیدیم. من و افسرعراقی، کف وانت نشسته بودیم و چهار نفر مسلح بالای سرمان. دژبان با دیدن ما عقب وانت عصبانی شد و گفت بگذار دونفر را خودم بکشم.
دلم لرزید و با خودم گفتم نکند شلیک کند که افراد جلو گیری کردند و همه چیز به خیر گذشت.
از بس کتک خورده بودم تمام اعضای بدنم درد می کرد. بالاخره به مقر رسیدیم و روی چشمان افسر را بستند و مرا آزاد کردند.
تا یک هفته بدنم درد داشت. بچه ها دورم را گرفته بودند و با شوخی و خنده تا چند روز سوژه شده بودم.
ادامه دارد ⏪⏪
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
در باغ شهادت....باز است🕊
آری...
لایق که باشی شهادت خودش
میاید تو را میبرد.....🍃🕊🌷
اما ای که طالب شهادتی🕊
پنجره قلبت سوی خدا باز است؟✨
از بند تن رها شو
دلت را دریاب🕊
@defae_moghadas
🍂
💢 #گاوچران_لال (13)
⭕️ عملیات خیبر
💢 غلامعباس براتپور
چند روزی داخل مقر استراحت کردم بدون اینکه تغیراتی در و ضع ظاهری خود بدهم همان لال بازی را انجام می دادم و بعد از گذشت ده روز با صورت کبود و زیر چشمانی سیاه از آثار مشت و لگدهای برادران خودی، به همراه لقی به دنبال گاومیش ها رفتیم ولی دیگر نزدیک پاسگاه آفتابی نشدیم و از فاصله دو کیلومتری نظاره گر اوضاع بودیم.
تا اینکه یک روز صبح درحالی که چای درست کرده و مشغول صبحانه خوردن بودیم صدای پای چند نفر به گوشم رسید. سریع آماده فرار شدیم که با صدای نترسید نترسید به زبان عربی ما آمدیم ما آمدیم، ایستادیم. نگاه که کردیم همان سرباز عراقی به همراه دو نفر سرباز دیگر با یک ظرف برای بردن شیر آمدند. وقتی مرا با صورت کبود و آن حال و روز دیدند شروع به آه و فغان کردند.
در حالی که سوال می کردن که آنها کی بودند؟ افسر را کجا بردند؟ من هم با اشاره و لال بازی و با کمک لقی که به آنها تفهیم می کرد، فهماندیم که مردم شخصی بودند و نیروهای دولتی نبودن و افسر را لب مرز آزاد کردند. بروید سراغش ببینید کجاست؟
ولی واقعاً خبری از افسر نداشتم. چون تحویل ما نبود و ما هم دخالت نمی کردیم.
آن روز برا کسب خبری از افسر آمده بودند.
ادامه دارد ⏪⏪
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
4.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 یادش بخیر
بچه های بی ریای جبههها
@defae_moghadas
🍂
💢 #گاوچران_لال (14)
⭕️ عملیات خیبر
💢 غلامعباس براتپور
خبر افسر را خودم هم نمی دانستم. چون تحویل ما نبود و ما هم دخالت نمی کردیم. آن روز آمده بودند برای کسب خبری از افسرشان و به ما اطمینان پیدا کرده بودند که نظامی نیستیم. چرا که هیچ نشانه ای از نظامی بودن را نداشتیم.
موهای سرم آنقدر ژولیده و کثیف شده بود که هر کس مرا می دید دلش به حالم می سوخت و آب و نانی اگر داشت به من می داد.
نزدیک به دوماه بود که مرخصی نرفته بودم. سرگرم کار بودم و فکر مرخصی هم نبودم. ولی عروسی برادرم نزدیک بود و خیلی دوست داشتم در جشن عروسی برادرم باشم. از این طرفی با رفتن من کار داخل جنگل تعطیل می شد. قید عروسی را با یک مرخصی 24 ساعته زدم و برگشتم .
به اهواز که رسیدم مواظب بودم کسی از اهالی و آشنایان مرا نبیند. چون دیگر همه مرا به عنوان چوپان شیخ می شناختند. از سردی هوا استفاده کردم و یک کلاه صورت پوش سر کرده و از سه راه خرمشهر به هویزه و از آنجا به مقر رفتم.
ادامه دارد ⏪⏪
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
💢 #گاوچران_لال (15)
⭕️ عملیات خیبر
💢 غلامعباس براتپور
فردای آن روز من و لقی به همراه پاپهن سوار وانت سفید رنگ عباس مزرعه شدیم تا به محل گاو میش ها برویم. در بین راه دو نفر از چوپانهای همان محل هم با ما همراه شدند و به محض سوار شدن شروع به اذیت کردنم کردند و به زبان عربی مرا دیوانه خطاب می کردند و موهای مرا می گرفتند و می کشیدند. طوری شد که با مشت به سقف ماشین کوبیدم و به مزرعه فهماندم که این ها اذیتم می کنند.
وقتی پیاده شدیم جنایه بزرگی (چوبدستی) دستم بود و آنرا محکم به کمر یکی از آنها زدم و فرار کردم. آنها هم به دنبال من می دویدند
در همین حین از خمپارهای عراقی که در هور فرود می آمدند هم در امان نبودیم.
(گاهی با همین آتش بازی ها، حسابی ماهی و مرغابی می گرفتیم).
در حالی که می دویدم گلوله ای شلیک شد و در همان نزدیکی ها فرود آمد. به محل اصابت گلوله رفتیم تا ببینیم چه خبر است که دیدیم یکی از گاومیش ها ترکش خورده و در حال دست و پا زدن است. لقی با خنجری که سر کمرش بود سرش را برید و مشغول کندن پوست گاومیش شد.
ادامه دارد ⏪⏪
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
4_5778672157949167560.ogg
حجم:
661.2K
🍂
🔻 خاطره صوتی اسارت
برادر آزاده، امیر بادی
@defae_moghadas
🍂
آنهایے ڪه با بودنشان و زندگے شان
به ما درس ایثار دادند...
با جهادشان درس مقاومت
و با رفتنشان درس عشق به ما آموختند..
@defae_moghadas
🍂
💢 #گاوچران_لال (16)
⭕️ عملیات خیبر
💢 غلامعباس براتپور
برای جلب اعتماد عراقی ها به طرف پاسگاه آنها دویدم و با اشاره به آنها فهماندم که بیایند و گوشت ببرند.
فورا دو نفر که حالا مرا خوب می شناختند به همراهم آمدند و به محل مورد نظر رسیدند. همزمان بچه های اطلاعات عملیات هم سروکله شان پیدا شد و با طرح دوستی، کلی اطلاعات از آنها، بدون اینکه متوجه باشند گرفتند.
بالاخره روزها پشت سر هم می گذشت و کارها هم خوب پیش می رفت تا زمانی که کارهای لازم در زمینه کسب اخبار و بررسی منطقه و تهیه گزارشات لازم تمام شد و نوبت به رفتن نیروها به داخل مواضع دشمن جهت کسب اطلاع از وضعیت نیروها و مواضع و استحکامات آنها رسید.
ماموریت ما تمام شده بود و باید ماموریت جدیدی به من می دادند. خیلی دلم می خواست همراه بچه ها به داخل مواضع دشمن بروم و آنجا را ببینم.
ادامه دارد ⏪⏪
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂