🍂
💢 #گاوچران_لال (41)
⭕️ عملیات خیبر
💢 غلامعباس براتپور
برای انتخاب نام این یگان هم باید فکری می کردیم. معمول این بود که در کنار اسم هر یگان از شماره ای هم استفاده می شد. مثل لشکر 7 ولیعصر (عج) یا 17 علی بن ابیطالب (ع) و..... از آنجایی که تعداد نیروهای ما در عملیات خیبر (64) نفر بود و در حین عملیات خیبر انسجام گرفته بودیم، یگان ما تیپ 64 خیبر نام گرفت و عملاً تشکیل گردید.
حالا دیگر برای خود تیپ شده بودیم. تیپی که از 64 نفری که به چهل نفر تقیل پیدا کرده بود درست می شد.
فردای آن روز، اول صبح، دشمن با آتش تهیه توپخانه و پشتیبانی هوایی، پاتک تاریخی عدنان خیرالله ملعون را شروع کرد.
از هر سو گلوله و آتش می بارید. نبرد آهن و گوشت. همه چیز از اول شروع شده بود. خط نیروهای ما با نیروهای رزمی پیاده یکی بود. اگر کاری نمی کردیم نیروهای زیادی زخمی و شهید می شدند. به قبضه ها دستور آتش آزاد دادم. حجم آتش بالا بود و........
ادامه دارد ⏪⏪
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 اسمش خسروان بود...
راننده ی من در روزهای جنگ 😊
بارها بهش گفته بودم ..اگه خبر شهادت یا زخمی شدنت رو بشنوم ؛حسابی برات میخندم 😊
تا اینکه در عملیات کربلای پنج زخمی شد و اتفاقا خودم رفتم بالای سرش...
و به قولم عمل کردم و با خنده احوالش رو پرسیدم ...😊
کارمند شرکت نفت بود....
سابقه اش در جنگ بیشتر از من بود..
البته حضورش فقط در عملیات ها بود...
و با تموم شدن عملیات خسروان هم غیبش میزد..
از هر حربه ای برای گرفتن پایان ماموریت استفاده میکرد...
بعد از عملیات بدر که مانع از رفتن اش شدم از یه حربه عجیب استفاده کرد..که بماند....😉
من هم ناچارا برای حفظ آبرو بهش پایانی دادم..📩
تا اینکه قبل از عملیات والفجر هشت. دوباره برگشت...
آدم عجیبی بود..
به قول امروزی ها اُپِن ...😊
و به قول دیروزی ها کمی دریده ...😊
فرستادمش سنگر بیژن کنگری ...
فردی که نماز شبش نمیگذشت و تمام مستحباتش بجا بود...
هنوز مدتی از همسنگری شون نگذشته بود که
یه شب دیدم بیژن کنگری با داد و فریاد وارد سنگرِ فرماندهی شد و ابراز نارضایتی شدید از معاشرت و همسنگری با خسروان گله ها کرد...!!!😊
کنگری میگفت: قطعا اگر ما در جنگ عدم فتح داریم... یه علتش خسروان است....😠
خلاصه قانع اش کردم که مدارا کند.
طبیعی بود ...
بیژن اهل تهجد بود ..
شبا که برای نماز بیدار میشد..
خسروان داد می زده ..
برادر ما میخواهیم بخوابیم 🤒
اگر ریا کاری نیست برو بیرون نماز بخوان
مثل مولا علی....
اگر نه در سنگر مزاحم خواب ما نشو. ..😴
خلاصه گذشت تا عملیات والفجر هشت شد...
👇👇👇
🍂
🔻 شب دوم عملیات؛
ما می بایستی خودمون رو با خودروی جیپ ،به منطقه ای در انتهای اروند رود میرساندیم...
تا شبانه بوسیله هاورکراف ما رو به فاو ،
انتقال دهند..
سر شب راه افتادیم...
از نخلستان های آبادان در دل تاریکی شب و با چراغ های خاموشِ جیپ حرکت کردیم..
توی تاریکی مطلق، بین راه
ماشین خراب شد 😱
همه معادلات ما بهم خورد...
از رفتن و رسیدن به سر قرار ناامید شده بودیم
به یکباره خسروان ادعایی کرد😳
گفت نگران نباشید ...☝️
من الان ماشین رو تعمیر میکنم...😏
ناگفته نماند که اهل امور فنی بود ...
جعبه آچار را برداشت و یه راست رفت زیر ماشین...
کاملا حرفه ای و سریع دیفرانسیل ماشین رو باز کرد و تعمیر و دوباره سرجاش گذاشت...
یه مرتبه گفت:
ماشین تعمیر شد..
حرکت کنیم.😊
ما هم متعجب و متحیر از کاری که کرده بود.😳
راه افتادیم و
به موقع هم تونستیم سر قرار برسیم...
صبح در فاو بودیم ....
و به لطف خسروان 😊 در عملیات هم شرکت کردیم...
نزدیکی های ظهر بود که خسروان و کنگری رو دیدم که گوشه ای ایستاده و طبق معمول مشغول صحبت و بگومگو بودند...
از بیژن اصرار....
از خسروان امتناع.....
وقتی قضیه رو جویا شدم...🤔
بنظرتون چه میگفتند...... !!!؟؟؟
بیژن به خسروان اصرار میکرد که تو رو جون هر کی دوست داری بیا و قبول کن که
همه ی ثواب های نماز شب هایم برای تو....
وثواب تعمیر ماشین..
در دل تاریکی شب..
و جا نماندن ما از عملیات برای من......😶😶
و خسروان زیر بار نمیرفت که نمیرفت 😂
میگفت:
ثواب نماز شب های تو رو چیکارش کنم آخه
یه چیزی بگو که بدرد دنیایم بخوره😂
ببینید من در جنگ با کی ها سر میکردم🤔
▪️فرامرزی
@defae_moghadas
🍂
🍂
💢 #گاوچران_لال (42)
⭕️ عملیات خیبر
💢 غلامعباس براتپور
اتش دشمن آنقدر سنگین بود که اگر کمی اشتباه می کردیم تلفاتمان زیاد می شد.
اطراف قبضه ها را به وسیله صندوق های خالی مهمات ایمن کرده بودیم.
تلاش نیروها زیاد بود و به همین خاطر چند نفر نیرو به صورت کمکی از گردان پیاده همجوار گرفتم تا کمک کاری برای نیروهای ادوات باشند.
یکی از آنها جوان رشید و بلند قامتی بود که پیک گردان شده بود و آشنایی خوبی با ادوات داشت و خیلی به کارمان آمده بود.
آن روز برای همه ما روز سختی بود ولی ما مردان روزهای سخت بودیم و مقاومت می کردیم. دشمن مایوس شده بود و با دادن تلفات زیاد سرجای خود نشسته بود و امیدی به بازپس گیری جزایر نداشت.
روزها به سختی سپری می شد و اخباری از ساخت جاده خیبر بما می رسید.
چند روزی بود که منطقه ساکت شده بود و مسئولین تصمیم گرفته بودند تا نیروی جایگزین برای ما بفرستند. طرف غروب بود که نیروهای جدید، تازه نفس و سرحال به جزیره رسیدند. باید یکی دو روز می ماندیم تا آنها با منطقه اشنا می شدند.
ادامه دارد ⏪⏪
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂