eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 "انسان، رزمنده، نویسنده" انسان رزمنده نویسنده، همان «گلعلی بابایی» است. البته به روایت گل‌علی بابایی! روایتی که با توجه به توضیحاتی که در ادامه خواهد آمد، بر خلاف خیلی از روایت‌های فرمایشی و مصاحبه‌های پاسداشتی و تعارفی، روایتی است قابل استناد و علمی از نظر تاریخی. «حسین قرایی» (نویسنده کتاب) در این کتاب نیز سراغ یکی از چهره‌های تاثیرگذار در ادبیات و فرهنگ انقلاب رفته است؛ کسی که صاحب چندین کتاب درباره جنگ و رزمندگان و خاطرات‌شان است. مطابق معمول دیگر آثار قرایی در این حوزه، بخش اول این کتاب نیز گفت‌وگو است. در این گفت‌وگو‌ها ما خاطراتی می‌‌بینیم درباره نویسندگان و چهره‌های جنگ و انقلاب و همین‌طور شهدا. نظیر شهید مدافع حرم سردار سرلشکر حسین همدانی. گلعلی بابایی به خاطر پیشه حرفه‌ای خود که تاریخ‌نویسی است در بخش گفت‌وگو می‌درخشد و خاطراتی که تعریف می‌کند سطر به سطر واجد ارزش تاریخی است؛ حتی سیر خاطرات نیز با روال علم تاریخ‌نگاری آداپته است. او حوادث را مطابق اصول علم تاریخ کنار هم قرار می‌دهد. اگر کتاب را دقیق بخوانید متوجه این مساله خواهید شد که مصاحبه‌شونده طوری به سوالات جواب می‌دهد که مرتب سوالاتی جدید و ارزشمندتر را به ذهن مصاحبه‌کننده تداعی می‌کند. @defae_moghadas 🍂
🍂 در بخشی از کتاب می خوانیم: سوال از قرایی: نیمه اول دهه ۵۰ محلات جنوب تهران، مدام عرصه درگیری مسلحانه بین ماموران رژیم با مخالفان مسلح آن بوده. محله شما هم چنین وضعیتی داشت؟ گلعلی: «مردم مات و مبهوت و کنجکاو بودند؛ باورشان نمی‌شد ۱۰ نفر خرابکار - لقبی که ساواک و رژیم به چریک‌ها داد - در یک خانه پنهان شده باشند، اما احساس همدردی هم با چریک‌ها نداشتند. چریک جماعت، مارکسیست بودند و منکر باور‌ها و اعتقادات عمیق مذهبی مردم. مردم جنوب شهر تهران هم از فردای کودتای ۲۸ مرداد با کمونیست‌ها خوب نبودند... البته آن روز‌ها من سرم به سیاست بند نبود...». 🍂
‍ 🍂 🔻 پس از فتح فاو توسط رزمندگان اسلام، پرچم مبارك يا ثامن الائمه (كه مدتها بود بر فراز گنبد امام رضا عليه السلام در مشهد مقدس، در اهتزاز بود) به دست فرمانده لشكر 25 كربلا بر بالای مناره مسجد فاو نصب شد.  چند روز پس از پيروزی ايران در عمليات والفجر 8 هواپیماهای عراق، اعلاميه های فراوانی بر سر رزمندگان فرو می ريزند كه در آن نوشته شده بود:  «اينجا زمين غضبی است.  نماز خواندن در اينجا حرام است... و نماز شما باطل است.» @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 🍂 🔻 4⃣7⃣ خاطرات رضا پور عطا بعد از نماز برپا دادم و بچه ها را از پشت تپه ها بلند کردم. هیچ کس نمی دانست سرنوشتش چه خواهد شد. از صبح که ما را از دو طرف زیر رگبار گلوله گرفته بودند، نشسته و یا سینه خیز حرکت می کردیم. همه خسته و بی رمق بودند. از طرفی یک روز تمام بچه ها زیر تابش مستقیم نور خورشید نه آب خورده بودند و نه غذا حالا چطور می خواستیم چند مجروح را هم با برانکار حمل کنیم، در تعجب بودم. تنها نیرویی که بچه ها را حرکت داد انگیزه نجات و رسیدن به خانواده بود. من هم از همین عامل استفاده کردم و گروه را به ستون کردم. سپس با فرمان حاج محمود که آرام در گوشم زمزمه کرد، حرکت را آغاز کردیم. حاج محمود اشاره داد که از سمت راست حرکت کنیم. مسیر اشاره حاج محمود را نگاه کردم. متوجه شدم که علفزار انبوهی پیش روی ماست. وقتی وارد علفزار شدیم بسیار ناهموار و ناصاف بود. بچه ها به سختی حرکت می کردند. به خصوص آنهایی که برانکارها را حمل می کردند. بچه ها انرژی زیادی نداشتند و برانکارها را تند و تند زمین می گذاشتند و خستگی در می کردند. حمل هشت برانکار آن هم توسط نیروهایی که هیکل خودشان را به سختی حمل می کردند، کار سخت و دشواری بود. در آن سکوت هولناک شب، فقط صدای خش خش علف ها به گوش می رسید مجبور بودیم مسیرمان را مقداری تغییر دهیم تا از کمین‌ها فاصله بگیریم. آنها منتظر ما بودند. ما را رصد کرده بودند. شاید حدود یک کیلومتر انحرافی رفتیم. یعنی پشت سرمان خط اول و جلو روی‌مان کمین ها قرار داشتند و ما ۲۸ نفر نیروی داغان در وسط این مهلکه جهنمی تلاش می کردیم حرکت مان را طوری تنظیم کنیم تا پشت یکی از کمین ها در بیاییم. حاج محمود سر در گوش من گذاشت و گفت: چون تو اینجا رو بلدی نفر اول حرکت کن. گفتم: حاج محمود، فرض بر اینکه کمین رو دور زدیم و نیروهای عراقی هم ما رو ندیدن! دو تا میدان بزرگ مین رو چطور می‌خوای بگذرونی؟ کمی در فکر فرو رفت، سپس به من گفت: از بچه ها بپرس ببین کسی تخریب کار کرده؟ یک لحظه اشاره دادم همه توقف کنند. پرسیدم: بچه ها کسی تخریب بلده؟ هیچ کس جواب نداد. باز هم سؤالم را تکرار کردم اما جز سکوت و صدای خش خش علف‌ها چیزی به گوش نمی رسید. دیگر نیازی به جواب دادن نبود. خود حاج محمود همه چیز را شنید. لحظه ای در فکر فرو رفت و به من گفت: خودت چی؟ گفتم: من یه دوره دو روزه در تیپ دیدم.... اما حاجی خودت می دونی که در تاریکی کار کردن تجربه می خواد. گفت: چاره ای نداریم. خودت باید پاکسازی کنی؟ با تعجب گفتم: حاج محمود تو رو خدا منو معاف کن..... می ترسم اشتباهی مرتکب بشم.... اون وقت جواب شهدا رو چی بدم؟ گفت: مرد مؤمن، مگه راه دیگه ای داریم؟ جر و بحث من و حاج محمود به جایی نرسید و بالاجبار قبول کردم. چند قدم برداشتم و جلو ستون قرار گرفتم و حرکت را ادامه دادیم. پشت سرم ۲۸ نفر نیروی زخمی و سالم در یک ستون در حرکت بودند. در چهره ها به راحتی می شد ترس و وحشت را دید. هر کسی دستش را دراز کرده بود و نفر جلویی را گرفته بود. تقریبا یک کیلومتر به موازات خط اول و کمین ها حرکت کردیم. آن قدر رفتیم تا حاج محمود خودش را به من رساند و گفت: کافیه.... نیروها رو نگه دار... کمی استراحت می کنیم. دستور حاجی را عملی کردم. بعضی ها که توان نداشتند و ضعف کرده بودند، بلافاصله روی زمین دراز کشیدند و نفسی تازه کردند. حاجی گفت: آقا رضا فکر کنم به اندازه کافی از کمین ها دور شدیم. حالا باید در عمق حرکت کنیم. به بچه ها اشاره دادم مجروحها را زمین بگذارند و توی علفزار استراحت کنند. اما ظاهرا قبل از دستور من این کار را کرده بودند. نق و نوق بعضی ها را شنیدم که گفتند بابا بیخودی داریم وقت تلف می کنیم.. بریم خودمون رو اسیر کنیم. بعضی ها هم محکم و قاطع به آنها نهیب می زدند که این چه حرفیه میزنین؟... شما به اصطلاح رزمنده اسلامین... خجالت بکشین! من که حوصله دخالت نداشتم آنها را به حال و خودشان رها کردم. به هر شکل، زمان استراحت سپری شد و حاج محمود دستور حرکت دوباره را صادر کرد. همراه باشید @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 💢 قسمت صد و هشتاد و پنجم: پاداش بعثیا به روزۀ مستحبی غذا در اردوگاه به اندازه‌ای کم بود که فرقی نمی‌کرد چه وقتی از شبانه روز مصرف بشه. لذا تعدادی از بچه ها شروع کردن به روزۀ قضا و مستحبی گرفتن. بعثیا با هر گونه روزه غیر از ماه رمضان مخالف بودن و به شدت برخورد می‌کردن. بچه ها هم اعتنایی نمی‌کردن و سعی داشتن نامحسوس روزه بگیرن. تعدادی سهمیه ناهارشون رو آخر شب می‌خوردن و روزه شون و می‌گرفتن. تعدادی هم که برای سحر بیدار می‌شدن، مراقب بودن که نگهبانای عراقی متوجه نشن. ولی گاهی پیش میومد که نگهبان سرزده رد می‌شد و افرادی رو در حال خوردن سحری می دید. بعضیاشون که کمی انسانیت داشتن ندیده می‌گرفتن و بعضی دیگه اسم افراد رو یادداشت می‌کردن یا می‌گفتن فردا سرِ آمار افراد متخلف باید بلند بشن و خودشون رو معرفی کنن. اگه افراد خودشون رو معرفی نمی‌کردن همۀ آسایشگاه تنبیه می‌شد. یه شب منو و تعدادی داشتیم سحری می‌خوردیم که یکی از نگهبانا بنام مصطفی که خیلی کینه ای و بی‌رحم بود ما رو دید و تهدید کرد که فردا بحسابتون می‌رسم. ما سحری مختصری که داشتیم خوردیم و خوابیدیم. فرداش سرِ صف آمار مصطفی اومد و گفت اون چن نفری که دیشب بیدار بودن و سحری می‌خوردن بلند بشن. ما هم بلند شدیم. ما رو بردن جلو صف و با شیلنگ به لب بچه ها می‌کوبیدن ، طوری که لب و صورت بچه ها ورم کرد. بعد اعلام کردند این سزای کسانیه که با دستورات ما مخالفت کنن. ادامه دارد ⏪ @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 #کتاب "دلیل" کتاب دلیل، روایت حماسه نابغه اطلاعات و عملیات، سردار شهید علی چیت سازیان است که آن را انتشارات سوره مهر در سال 96 با شمارگان 2500 نسخه به چاپ رسانده است. بخش های مختلف این کتاب با عنوان دلالت یکم تا دوازدهم نامگذاری شده و نویسنده در هر فصل، نام راویان خاطرات را آورده است. جالب این که نام راویان در زیر خاطرات هم دوباره ذکر شده است. خاطرات استفاده شده در این کتاب 288 صفحه ای کوتاه و مختصرند و می شود با سرعت بالایی آن ها را خواند و بهره برد. حمید حسام، زندگی شهید چیت سازیان را به بخش های مختلف زمانی تقسیم بندی کرده و در هر فصل روایت هایی را آورده است. در انتهای کتاب نیز تصاویری هر چند با کیفیت پایین از شهید چیت سازیان به کتاب الصاق شده است. @defae_moghadas 🍂