🍂
🔻 #اینجا_صدایی_نیست 7⃣7⃣
خاطرات رضا پورعطا
حاجی گفت: به نیروها بگو دستشون رو بذارن روی شونه همدیگه.
نگاهی به آسمان تاریک و خاموش انداختم و دستور حاجی را انجام دادم. نیروها کاملا گوش به فرمان بودند. دستشان را روی شانه هم قرار دادند و با فرمان من حرکت کردند. به سختی جلوم را می دیدم. از آن شبهایی بود که می دانستم نزدیکای صبح ماه در می آید.
🔅🔅🔅
مسافتی را در معبر عملیاتی طی نکرده بودم که پشت سرم را نگاه کردم. بچه های تفحص عاشقانه مشغول کندوکاو و جستجوی استخوان ها بودند. علی، قمقمه آبی را نزدیک بینی اش گرفته بود و بو می کشید. با تعجب حرکات او را زیر نظر گرفتم. با شک و تردید، چند جرعه از آب قمقمه را خورد و گفت: عجب آب زلاليه! نگاهی از روی تعجب به قمقمه انداخت و گفت: کی باورش میشه.. بعد از ده سال این آب سالم باشه! با شنیدن این جمله یاد تشنگی سیدمهدی، سید نورالله و امین الله افتادم. با تعجب به لب های خیس علی خیره شدم. باورم نمی شد. علی قمقمه را به سمت من کشید و گفت: بیا رضا بخور ببین چه خوش طعمه.
قمقمه را با تعجب از دست او گرفتم و تکان دادم. لق لق آب توی قمقمه مرا به صرافت انداخت. آخر چطور ممکن بود؟ کمی در فکر فرو رفتم. سپس جرعه ای از آب قمقمه نوشیدم. کمی هم به صورتم زدم. خنکای آب قمقمه آرامش عجیبی در من ایجاد کرد. آنچه می دیدم باورکردنی نبود. بهت زده به بقیه قمقمه هایی که لابه لای استخوانها روی زمین افتاده بود چشم انداختم و آهسته گفتم: یعنی چه اتفاقی افتاده؟
علی پرسید: چی شده رضا؟.... چرا با خودت حرف میزنی؟ بدون توجه به حرف على مسیری را که ده سال پیش برای پیدا کردن جرعه ای آب طی کرده بودم از نظر گذراندم. درست همان جوری بود که آن روز تا توی کانال دوم رفته بودم. على متوجه حیرت و بهت من شد. باز هم پرسید: اتفاقی افتاده؟ نگاهی به چهره على انداختم و گفتم: امکان نداره....... من همه این قمقمه ها را قبلا تکان دادم.... همه خالی بودند. حاضرم قسم بخورم...
على از جا بلند شد و گفت: رضا یه روایتی داریم که میگه هیچکدوم از اصحاب امام حسین در کربلا تشنه شهید نشدن.
نگاهم را به چشمان او دوختم. منتظر بقیه حرفش شدم. علی نیم نگاهش رو به شهدا انداخت و گفت: در آخرین لحظات کربلا هم، فاطمه زهرا سلام الله علیه و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اومدن و همه تشنه ها رو سیراب کردن. سپس با نگاه پرسش آمیزی پرسید: تو مطمئنی اشتباه نمی کنی؟ تا الان هر شهیدی که پیدا کردیم قمقه اش پر از آب بوده؟
👈ادامه دارد
همراه باشید
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #خاکریز_اسارت
💢 قسمت صد و هشتاد و هشتم:
حورالعین یا قاطر؟!
با سید جلال ابراهیمی از بچه های مشهد خیلی صمیمی بودم و بعضی وقتا با هم سورههایی رو که حفظ کرده بودیم، مرور می کردیم. من یه آیه میخوندم سید آیۀ بعد. البته راستشو بخاید سید تنبلی میکرد و تو جلسۀ مرور همیشه گیر داشت و خوب تمرین نمیکرد، ولی من همیشه با آمادگی میومدم سرِ جلسۀ مرور. منم هی سرزنشش میکردم که سید چرا تنبلی می کنی و حسابی تمرین نمی کنی؟! این جوری که فایده نداره و هر بار وعدۀ جلسه بعد رو میداد که بیشتر تمرین میکنه. یه روز داشتیم سوره الرحمن رو با هم مرور میکردیم و من یه آیه ،و سید یه آیه. تا رسیدم به این آیه :« متکئین فیها یدعون فیها بفاکهه کثیره و شراب» ،سید هم بلافاصله گفت « و فیهن قاطرات الطرف»
بحث آیات نعمتای بهشتیهاست و آیهای که من خوندم یعنی بهشتیا در اونجا تکیه زدن و هر گونه میوه و نوشیدنی که بخوان در اختیارشونه. و ترجمه آیه ی سید هم این میشه که زنان جوان و زیبایی که جز به شوهرشون به کسی دیگه فکر نمیکنن در اختیارشونه. سید هول شد و بجای قاصر که بمعنای زن زیبا و جوونه گفت قاطر. من اینقد خندیدم که اشکام درومد و گفتم دستت درد نکنه سید! حالا دیگه بجای حورالعین به من قاطر حواله میدی؟ این شده بود نُقل و نبات جلسات مرور ما و یه اشتباه ناخواسته حال و هوای ما رو عوض کرد و تا مدتها شده بود جوک و لطیفه بین ما.
ادامه دارد ⏪
خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی
@defae_moghadas
🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂
🔻 نواهای ماندگار
حاج صادق آهنگران
نوحه دفاع مقدسی
🔴 فرمان رسیده از خمینی رهبر ایمان
باید شود آزاد قدس از از چنگ دژخیمان
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂