eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 اسناد مرتبط با فرار و پناهندگی ۹۹ درصد نیروهای عراقی
یاد سیم خاردار بخیر که پشت آن خار سیم و زر در آرزو نمی رویید... 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 💢 قسمت دویست و بیست و سوم: تبعیدگاه جدید سوار شدیم ، ولی نه با چشم و دست بسته و این در حالی بود که حدودا سه سال از اسارت ما گذشته بود. مسافت زیادی رو طی کرده و هر لحظه و ساعت از یاران و دوستامون در اردوگاه تکریت ۱۱ فاصله بیشتری می‌گرفتیم. قلبِمون از غصه فراق یاران به شدت اندوهگین و تحت فشار بود و بسمت سرنوشتی نامعلوم در حرکت بودیم. به هر حال ما روزهای سخت‌تر از اینا رو پشت سر گذاشته بودیم و برخورد عراقی‌ها که مقداری نرم و ملایم بود و خبری از کتک و خشونت نبود، نویدبخش دورانی آروم، همراه با آرامش و آسایشِ بیشتر بود. تا جایی که یادم میاد چهار پنج ساعتی تو راه بودیم و مسافتی در حدود ۲۴۰ کیلومتر رو طی کردیم. در بین راه، کاری به ما نداشتن و کسی رو اذیت و آزار ندادن. از کنار شهر سامرا عبور کردیم. برخلاف تکریت که بیابون بود و برهوت، اطراف سامرا منطقه‌ای بسیار سبز و با صفا و دارای نخلستانای زیادی بود. از دور چشممون به گنبد و بارگاه امام هادی و امام حسن عسکری(علیهما السلام) افتاد و خدا می‌دونه چقدر خوشحال شدیم. از لابلای صحبت نگهبانا با هم، فهمیدیم قراره ما رو بسمت بعقوبه ببرن. اولین باری بود که مسافرت با چشم و دست باز و بدون کتک و اذیت و آزار انجام شد و بین راه حتی بهمون آب هم دادن. شهر بعقوبه در عراق معروف است به شهر پرتقال و تعداد زیادی باغات پرتقال در این شهر وجود داشت. در حوالی شهر بعقوبه یه پادگان بزرگ نظامی وجود داشت. ما رو وارد پادگان کردن. برای اولین بار در کمال تعجب خبری از دیوار مرگ و تونل وحشت نبود و بصورت عادی و بدون کتک‌کاری وارد فضای اردوگاه شدیم. در یه محوطه بزرگ خاکی از اتوبوس‌ها پیاده شدیم و طبق رسم و رسوم عراقیا در صفوف پنج تایی به خط شدیم. تعدادی اتوبوس از اردوگاهای دیگه هم رسیدن و مشخص شد که اینجا اردوگاه تبعیدیاس. البته همه از اردوگاه‌های مفقود الاثر مثل تکریت۱۱ بودن. مجموعاّ شدیم حدود ۶۰۰ نفر. با پرس و جو از اسرای موجود در اردوگاه متوجه شدیم در حوالی شهر بعقوبه در فاصله حدود ۷۰ کیلومتری بغداد قرار داریم. ادامه دارد ⏪ خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 سرگردان میان موج، موشک، اسکله قسمت آخر 👇 🔸 اعلایی وقتی به این بخش از خاطره‌اش می‌رسد به قدری آن را رنگی تعریف می‌کند که انگار ماهم با او در این صحنه‌ها حضور داریم. دور و برمان را نگاه می‌کنیم که مبادا ناوچه دشمن نزدیک‌ شود: «چشم به هر طرف می‌گرداندیم، دریا بود و دریا. خدا خدا می‌کردیم که عراقی‌ها اسیرمان نکنند. یک ساعت بعد صدای بالگرد آمد. از طرفی خوشحال شدیم که شاید بالگرد ارتش خودمان باشد از طرفی هم نگران بودیم نکند بالگرد عراقی باشد. وقتی بالگرد نزدیک شد متوجه شدیم بالگرد خودمان است. آنها مجروحان را با بالگرد بردند و قایق سبک‌تر شد و توانستیم به سکوی ابوذر برسیم. آنجا گفتند که باید به سکوی نوروز برگردیم و مدارک و اسناد را جمع‌آوری کنیم. من داوطلب شدم و با بالگرد برگشتم. وقتی به شعاع 10 کیلومتری سکوی نوروز رسیدیم احتمال ‌دادیم عراقی‌ها برای درگیری با ما کمین کرده‌ باشند اما با تعجب دیدیم 40 – 30 عراقی که جلیقه نجات به تن‌ دارند روی آب معلق هستند و از ما کمک می‌خواهند. با بوشهر تماس گرفتیم و گفتند که شب گذشته یکی از ناوچه‌‌های کشورمان به ناوچه عراقی شلیک کرده و آن را به‌طور کامل از بین برده. تصمیم گرفتیم اسیر بگیرم. یکی گفت بگیریم یکی گفت نه، ولی بالاخره تصمیم گرفتیم کمک‌شان کنیم. سیم بکسل انداختیم پایین و 12 نفرشان را آوردیم بالا. روی سکوی نوروز نشستیم، تجدید قوایی کردیم و به عراقی‌ها که 24 ساعت چیزی نخورده ‌بودند هم غذا دادیم. بعد از جمع‌آوری اسناد و مدارک و اسلحه‌های به‌جا مانده، برگشتیم به سکوی ابوذر. چند ساعت بعد سوار ناوچه‌‌ای شدیم که به ناوچه عراقی شلیک کرده‌ بود. بعد رفتیم بوشهر که مردم از خوشحالی برایمان گاو و گوسفند قربانی کردند.» او تعریف می‌کند بعد از پایان خدمت، شرکت نفت از او دعوت کرده و بعد از قدردانی پیشنهاد کار در شرکت را داده‌ و او هم برای زنده نگه داشتن خاطراتش این منطقه را برای انجام وظیفه انتخاب کرده‌ و حالا 34 سال از آن زمان می‌گذرد. او خاطرات زیادی دارد و می‌گوید اگر بخواهد همه را تعریف کند باید یک هفته را در بهرگانسر بمانیم. اعلایی با لهجه شیرین قشقایی شهرکردی‌اش می‌گوید: «کسی نمی‌داند زمان جنگ روی سکوها بر ما چه گذشت. هر لحظه فکر می‌کردیم موشکی به سکو می‌خورد و همه‌ می‌رویم روی هوا. وقتی برای خانواده‌ام کار کردن روی سکو مخصوصاً تابستان‌ها را تعریف می‌کنم نمی‌توانند شرایط را تصور کنند. خیلی هم اصرار می‌کنند که حتی برای یکبار هم که شده به سکو بیایند و از نزدیک کارمان را ببینند ولی مقررات اجازه نمی‌دهد. شما از شرایط ما در روزنامه‌ بنویسید شاید بتوانند گوشه‌ای از کارمان را درک کنند.» @defae_moghadas 🍂
به پاس تمام زخمهایش، نگذاریم زخمی بر آرمانش بنشیند... #روزتون_شهدایی #دنیای_عجایب @defae_moghadas 🍂
طلبه وسط نشسته، شیمیایی می‌شه، داغون می‌شه، یکی از خوبان گمنام عالمه. الان یه گوشه ای تو شهر بزرگ تهران بی ادعا داره درد میکشه اهل ساریه حاج آقا ولی پور سال ۶۲ با لباس طلبگی برای ماموریت چهل روزه اومد. بعد از چند ماه لباس رو در آورد و ماند و ماند تا پایان جنگ . @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 #نکات_تاریخی_جنگ 🔅 جنگ و حزب بعث ۳ در مورد طرف عراقی می توان به نکات زیر اشاره کرد: ۱- متوسل شدن فرماندهان عراقی به گسترش تشکیلات نظامی به ویژه واحدهای پیاده و زرهی به منظور وسعت بخشیدن به دامنه عملیات، رو آوردن ارتش عراق به دفاع موضعی در طول مرزها که همزمان بود با گسترش دامنه فعالیتهای نیروهای اسلام در سراسر جبهه های نبرد. ۲- اقدام ارتش عراق به اتخاذ موضع دفاعی به جای حمله و احداث مواضع دفاعی مستحکم در طول جبهه ای که نقاط مهم و حساسی از خاك ایران را در آن به تصرف درآورده بود تا بدین ترتیب قادر به دفاع باشد. ٣- تغییر شیوه قدرت طلبی و برتری جویی - که رژیم عراق در برخورد با حوادث و رخدادها بدان متوسل می شد، انصراف تدریجی از برخی از شرایط و خواسته های قبلی همانند مطالبه جزایر ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک - که رژیم در اوایل جنگ مطرح ساخت و اجبار به عقب نشینی از برخی مناطق اشغالی ایران بعد از آزادی خرمشهر به خاطر ترس از شروع حملات جدید نیروهای اسلام که امکان داشت به نابودی ارتش و حتی رژیم عراق منتهی گردد. خصوصا اینکه ارتش عراق بعد از تحمل خسارات فراوان در عملیات فتح المبين و آزادسازی خرمشهر سرگرم سازماندهی، بود. @defae_moghadas 🍂