🍂🍂
🔻ملاصالح قاری 1⃣7⃣
👈 بخش سوم: مترجم صدام
اسرای جدید را توجیه می کردم؛ غافل از اینکه دو چشم ناپاک و خائن در لباس اسير نگاهم می کرد. او سربازی از اهل شادگان بود که فریب وعده های بعثیان را خورده و خودش را تسلیم کرده و قاطی اسیران ایستاده بود.
به محض تمام شدن حرف هایم شروع به فحاشی به امام خمینی کرد و گفت:
- ببین صالح! من خودم را تسلیم کردم، با این حرف ها خامم نکن و هیچ چیز دیگر برایم مهم نیست.
متحير و هاج و واج نگاهش می کردم. ناراحت شدم و شروع به نصیحتش کردم:
- قربانت شوم! تو اسیری و من هم اسیرم، هردو از یک خاک هستیم. تو چرا خودت را تسلیم اینها کردی؟! مگر تو ندیدی صدامیان به زنان در سوسنگرد و هویزه چه هتک حرمتی کردند! چرا فریبشان را خوردی؟ نمیدانی اینها از تو سوء استفاده می کنند و به وعده هایشان عمل نمی کنند؟ اما او بی توجه به حرف هایم به فحاشی خودش ادامه داد. با ناراحتی و تأسف او را به حال خود رها کردم و رفتم.
ساعتی گذشت و بازجویی همه اسیران تمام شد و من بعد از انجام کارم، خوشحال از اینکه به این تازه واردها خدمتی کرده ام، به طرف سلولم راه افتادم.
میخواستم کنارشان بنشینم تا با آنها بیشتر آشنا شوم، هنوز چند دقیقه ای از رسیدنم به سلول نگذشته بود و میخواستم نفسی تازه کنم که ناگهان در اتاق با صدایی بلند باز شد و دو مأمور بعثی عصبانی با فحش و تشر به من حمله کردند. یکی از آنها یقه ام را گرفت و کشید و دشداشه فرسوده ام را پاره کرد. دومی هم که چندان از من خوشش نمی آمد، من را زد و گفت:
- يا ملعون! انت چنت إتخون بینه و ماندری بیک. (ای ملعون! تو به ما خیانت می کردی و ما نمی دانستیم؟)
غافلگیر شده بودم و هاج و واج. سعی می کردم یقه پاره شده ام را از دستش خلاص کنم گفتم:
- شنو صاير؟ انتم مشتبهين. ( چی شده؟ شما اشتباه می کنید)
اما دیگر خیلی دیر شده بود. کشان کشان من را به اتاق ابووقاص بردند. دوستان و هم اتاقی هایم ناراحت و پریشان شدند. هرکس از دیگری می پرسید: چه شده است؟! و از این حرکت مأموران بعثی ناراحت بودند. هیچ کس، نه من و نه آنها از اتفاق افتاده خبر نداشتیم.
پیگیر باشید در
در پیام رسان ایتا👇
@defae_moghadas
🍂
| #جاماندھ |
یڪی یڪی ھی رفیقامونو
دارن میـبرن به روے دست
بـیبـی بـخدا هنوز یہ جـو
غیرت توے وجودم هست... 😔
@defae_moghadas
🍂🍂
🔻ملاصالح قاری 2⃣7⃣
👈 بخش سوم: مترجم صدام
مأموران من را کشان کشان به اتاق رئیس زندان بردند. به شدت عصبانی بود و چوب دستی اش را در مشتش می فشرد. با چشمان از حدقه بیرون زده، با چوبش چنان ضربه ای به من زد که سوزشش تمام وجودم را گرفت و همه روزهای شکنجه و درد را دوباره جلوی چشمانم زنده کرد. فریاد میزد:
- اخير طلعت خیانتک!؟ (بالاخره خیانتت برایمان رو شد)
قلبم فروریخت, سرم گیج رفت. دهانم از تعجب باز مانده بود. نفسم تند میزد:
- سیدی! گلی، انا شمسوي؟ (قربان! بگو من چه کار کرده ام؟)
چشمانش مثل دو کاسه خون شده بود. فریاد زد:
- باز هم می گویی چه شده؟! چکار کرده ای؟! رو به سرباز کرد و گفت:
- روح جيبه!؟ (برو او را بیاور)
سکوت کرده بودم و از شدت ترس و ناراحتی می لرزیدم و جای ضربه چوب خیزرانش را می ساییدم و قلبم به شدت می تپید. چشمم به در بود که ناگهان با دیدن آن سرباز خائن، نزدیک بود قلبم بایستد. با عجز نالیدم: دخیلک یا ربی!
او داخل آمد و سلامی نظامی داد. صدای ضبط شده من را برای مأموران بعثی ورئيس استخبارات پخش کرد. دنیا دور سرم چرخید. زبانم بند آمده بود. دیگر نمی توانستم از خودم دفاعی کنم. روی زمین نشستم و سر به زیر انداختم. اعدامم را حتمی می دیدم و دیگر نای ایستادن هم نداشتم. خودم را به خدا سپردم. با فریادی که ابووقاص کشید، مأموران به طرفم یورش آوردند و بعد از ساعت ها کتک کاری از جا بلندم کردند و به سلول انفرادی بردند. در سلول تاریک به رویم بسته شد. انگار با بسته شدن در، تمام امید و آرزوهایم پر کشید.
غمگین و ناراحت درون سلول تاریک سرم را بر زانو گذاشته بودم و باخدا نجوا می کردم. متحیر از فریبی بودم که آن خائن خودفروخته به من زده بود. باورم نمیشد آن ملعون جاسوس استخبارات قاطی اسرا آمده بود تا من را لو دهد. خدایا! حالا که دستم رو شده با من چکار میکنند؟!
پیگیر باشید در
در پیام رسان ایتا👇
@defae_moghadas
🍂
#بسم_رب_الشهدا
شهید احمد ظریفیان
محل تولد : ابادان
تاریخ تولد : ۱۳۳۶/۸/۱۰
تاریخ شهادت : ۱۳۵۹
محل شهادت : جاده ابادان _ماهشهر
نحوه شهادت : مفقودالاثر
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#زندگی_نامه 👇
👈حجت الاسلام احمد ظریفیان اولین روحانی جاوید الاثر در دوران دفاع مقدس است. او در دهمین روز آبان سال ۱۳۳۶ هجری شمسی، در شهر آبادان دیده به جهان گشود.
از اوان طفولیت، استعداد بسیار، توجه فوق العاده و روحیات شگرف معنوی، «احمد» را از دیگران متمایز می کرد.وی تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در زادگاه خویش با موفقیت به اتمام رساند. در سفری که در سال ۱۳۵۴ برای زیارت و به همراه خانواده به شهر مقدس قم کرد، فضای معنوی زندگی طلاب علوم دینی او را مجذوب و شیفتۀ خود ساخت.
چنانچه پس از بازگشت از قم، خود را مهیا ساخت و جهت کسب معارف اسلامی و تحصیل علوم اهل بیت (ع) راهی این شهر مقدس و مدرسۀ علمیۀ قدیریه شد.
@defa_moghadas
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
ادامه 👇
👈در حوزۀ قم از وجود اساتید بزرگوار فقه و اصول و تفسیر بهره مند شد. در نخستین ایام سال ۱۳۵۶،«احمد» به سنت حسنۀ ازدواج روی آورد که ثمرۀ این پیوند مبارک فرزندی است به نام محمد حسین که به یادگار مانده است.
با اوج گیری نهضت اسلامی، فعالیت های این روحانی مجاهد نیز وارد مرحلۀ جدیدتری گردید. از انتقال اعلامیه های امام راحل به شهرهای مختلف به ویژه شهر آبادان تا تشکیل هسته های مبارزه علیه رژِم منحوس پهلوی و هدایت و ارشاد عموم مردم به خصوص جوانان ، همه و همه تنها بخشی از مجاهدت های آشکار اوست.
بی شک نقش تاثیر گذار و حساس وی در خروش دیگر بارۀ ملت علیه رژِم و حماسه آفرینی در فاجعه سینما رکس آبادان از تارک بلند تاریخ سترگ انقلاب اسلامی محو نخواهد شد.
@defa_moghadas
🌹🍃🌹🍃🌹🍃