eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 6⃣2⃣ خاطرات مهدی طحانیان آنجا از هر سن و سال و تیپی بود. بسیجی های هیجده نوزده ساله، و چند تایی ارتشی، سرگرد که رفت. بچه ها دورم حلقه زدند. باصفا بودند. همین طور شروع کردیم به حرف زدن. پرسیدند: «بچه کجایی؟ چطوری با این سن کم آمدی جبهه؟ اسم و فامیلت چیست؟ » جواب سؤال هایشان را دادم. آنها هم از مقررات اردوگاه گفتند که دنیایی از ممنوعات بود. نود و پنج درصد بچه ها بسیجی بودند که در عملیات فتح المبین به اسارت درآمده بودند. بیشترشان بچه محلات بودند: مهدی حضوری، حمید رضایی، رضا ترک، مهدی امیری. چهره شاخص آنها آقای اکبر عراقی از تهران بود که جوانی فوق العاده مهذب و باتجربه و پیش نماز آسایشگاه بود. از بچه ها شنیدم این سرگردی که تا این حد به من شفقت و مهربانی نشان می دهد، اسمش محمودی است؛ یکی از شکنجه گرهای سنگدل. او افتخار می کند که وقتی اسمش می آید مو به تن هر اسیری سیخ می‌شود. این سرگرد عراقی در زمان رژیم شاه ده سال در شیراز زندگی کرده بود و از دوره دیده های ساواک بود که زیر نظر آمریکایی ها اداره می شد. به همین دلیل بود که زبان فارسی را اینقدر خوب حرف می زد. . اسرای قدیمی تر گفتند آقایی به نام ابوترابی را از این اردوگاه به تازگی برده‌اند؛ روحانی ای فاضل و بزرگ. از همین ساختمان‌ها یکی را به خلبانها و افسران اختصاص داده بودند. یک آسایشگاه هم در همین قاطع درجه داران بیمارستان اردوگاه بود. ده تا دوازده تخت در بیمارستان وجود داشت. هیچ دکتر عراقی آنجا کار نمی کرد و خود اسرای ایرانی اداره اش می کردند. اسیری به نام دکتر مجید جلالوند در بیمارستان کار می کرد که تمام زحمات بچه های مجروح به دوش او بود و خدمت بزرگی به اسرا کرد. او را در اردوگاه به نام دکتر مجید می‌شناختند. درباره روش هایی که با حداقل ابزار پزشکی و دارو در درمان مجروحان بدحال انجام می‌داد و آنها را از مرگ حتمی و تدریجی نجات می داد، اسرای قدیمی تر داستان های عجیب و غریبی تعریف می کردند. یک اتاق کوچک در انتهای طبقه دوم قاطع بسیجی ها بود که خیاط خانه بود. آنجا را هم خود اسرا اداره می کردند. سرگرد ایرانمنش از قاطع خلبان ها و افسرهای ارتش مسئول خیاط خانه بود. 👇👇👇
🍂 ارتشی‌ها جدای از ما نگهداری می شدند و اردوگاه از سه قاطع تشکیل می‌شد و هر قاطع هشت آسایشگاه داشت، در هر طبقه، چهار آسایشگاه بود. توی هر آسایشگاه شصت تا هفتاد اسیر زندگی می کردند، توی آسایشگاه هایشان تخت و کمد هم داشتند. سرگرد ایرانمنش اولین روزی که مرا با این دشداشه گشاد و دست و پا گیر دید، لباس های ارتشی را که عراقی ها به ما داده بودند از من گرفت. مرا به خیاط خانه برد و اندازه های دقیق مرا روی کاغذ نوشت و خیلی زود لباس ها را اندازه ام دوخت و آورد. سرگرد ایرانمنش که شاید چهل و پنج ساله بود، آن قدر روی این لباس ذوق و سلیقه به خرج داده بود که وقتی پوشیدم همه با تحسین نگاهم می کردند. از اضافه های پارچه روی شلوار و پیراهن جیب کار کرده بود. سردوشی برایش درست کرده بود. جای درجه روی شانه ها دوخته بود و آنقدر دقیق این لباس کوچک شده بود که انگار از اول همین اندازه دوخته شده بود. دمپایی هایی که داده بودند برایم بزرگ بود. روز بعد از اینکه لباسم آماده شد، آقای رضایت - هم جبهه‌ای و هم اسارتی ام - کتونی های مرا با شورت و زیر پوشم که عراقی ها از من گرفته بودند، آورد به من داد و گفت: «مهدی اینها را نگه دار و استفاده کن.» جوری این وسایل را به من رساند که عراقی ها نفهمیدند. او مسئول سوزاندن لباس های ما بود حالا چطور توانسته بود این غنیمت ها را به من برساند خدا می داند. چقدر این کتونی ها به‌دردم خورد. پنج سال اول اسارتم را با همین کتونی هاسر کردم. سعی داشتم تمیز نگهشان دارم و مواظبشان باشم. اگر آنها را نداشتم شاید از خیلی فعالیت‌ها مثل ورزش کردن محروم می‌شدم و یا مجبور می‌شدم پابرهنه توی محوطه اردوگاه رفت و آمد کنم. ادامه در قسمت بعد.. @defae_moghadas 🍂
1.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 چنان سیلی به صدام بزنیم که بلند نشود @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 🔲 مروری بر روز نوشته های هاشمی رفسنجانی در خصوص حذف سپاه 2⃣ 🗓23 شهریور 67: هاشمی می گوید: «عصر خدمت امام رفتم... درباره ادغام نیرو های مسلح مذاکره شد. با ادغام امکانات پشتیبانی موافقند اما در حال حاضر ادغام ارتش و سپاه را صلاح نمی دانند و به طور جزم می گویند جنگ تمام شده و دیگر تجدید نمی شود و ادغام را مایه دعوا و نزاع و نارضایتی می دانند.» 🗓10 آذر 67: «آقای عبدالله نوری آمد. گزارش بررسی تشکیلات نیرو های مسلح را داد. به نتیجه ادغام نیروهای نظامی و همچنین ادغام نیروهای انتظامی رسیده اند.» 🗓دوم فروردین 1368: «عصر به زیارت امام رفتم. وضع ارتش و سپاه را گفتم و مشکل دوگانگی نیرو های مسلح و مخارج گزاف سازمان ها و نیروهای تکراری و ضرورت انسجام را توضیح دادم ولی امام نگرانند که ادغام ارتش و سپاه باعث خشم آنها و درگیری شود. گرچه قبول دارند که سرانجام باید یکی شوند{!} ولی زمان را مناسب نمی دانند.» 🔅 حضرت امام خامنه ای که می بیند هاشمی دست بردار نیست بازهم در نماز جمعه مورخ 25 فروردین 68 مجدداً تاکید می فرمایند: «ارتش و سپاه دو بازوی نیرومندی هستند که هر دو باید با قدرت خود را تجهیز کرده و با همکاری بیش از پیش در دفاع از اسلام و انقلاب گام بردارند.» 👈 همان گونه که مشخص است ، آقای هاشمی تا آخرین روز های حیات امام خمینی(ره) به دنبال گرفتن مجوز ادغام ارتش و سپاه بود تا پیش از شروع دوران ریاست جمهوری خویش این مانع را از سر راه خود بردارند . 👇👇👇
🔅 سردار رحیم صفوی در گفت و گو با نشریه پاسدار اسلام ، در این باره اظهار می دارند: «اواخر عمر شریف حضرت امام ، یک خط سیاسی به دنبال ادغام ارتش و سپاه بود. در راس این خط سیاسی آقای هاشمی رفسنجانی بود که بعد از {مطرح کردن} ادغام «جهاد سازندگی و وزارت کشاورزی» ، «ژاندارمری و شهربانی و کمیته»، به دنبال ادغام «ارتش و سپاه» بودند که خطر بسیار بزرگی بود و همه ما به شدت مخالف بودیم... به محض اینکه حضرت آقا رهبر شدند ، آن موضوع را که کار میدانی آن به عهده آقای عبدالله نوری بود تعطیل کردند و فرمودند من اعتقاد به این کار ندارم. ارتش و سپاه دو بازوی انقلاب هستند و باید به همین شکل باقی بمانند...» 🔅 رحیم صفوی در بخش دیگری از سخنانش می گوید: «جهادی ها خیلی به انقلاب و دفاع مقدس خدمت کردند. آنها بیش از سه چهار هزار شهید دادند؛ ولی همه نیروهای جهاد پراکنده شدند. اساساً جهاد سازندگی را آن هم با آن توان میدانی قوی از بین بردند.» @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا