🍂 اسفند سال ٦٠ ، عمليات فتح المبين اولين اعزام بسيجيان فيلمبردار گروه چهل شاهد، برگزاري نماز جماعت و توجيه گروه در محل باغ معين روبروي بسيج اهواز
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #معجزه_انقلاب 6⃣4⃣
خاطرات مهدی طحانیان
آن شب اسهال ما تبدیل به اسهال خونی شد، آن هم از نوع همه گیر. این مشکل در اسارت عادی بود و علت آن هم، ضعف سیستم گوارش ما بود به سبب نبود تغذیه مناسب و غذاهای آبکی که به سرعت قوای بدنی را تحلیل می برد و شرایط را برای بروز هر نوع بیماری مهیا می کرد. زخم دهان، ریزش مو، سست شدن و شکنندگی دندان ها و ناخن ها، يبوست شدید، دردهای استخوانی، تشنج و... این ها مریضی های متداول بود. رنگمان شده بود مثل گچ. با هر دل پیچه عرق سردی روی بدنمان می نشست و از شدت درد مثل مار به خودمان می پیچیدیم. درد کمرشکنی داشت. در دنیای آزاد دیده بودم، افرادی که اسهال خونی می گرفتند، از شدت تحلیل رفتن قوای بدنی و ضعف جسمانی می مردند. ولی در اسارت، معجزه بود که آن دردها را تاب می آوردیم!
آن شب، از معدود شبهای اسارت بود که جزئیاتش را به طور کامل به خاطر دارم، چون هر ساعتش مثل یک سال گذشته بود. مجبور شدیم از سطل ادرار برای دفع هم استفاده کنیم. پتویی به عنوان پرده زدیم و کسانی که نیاز به دفع داشتند، می رفتند پشت آن، می شد که از شدت دل پیچه تا یک ساعت بیرون نمی آمدند و دیگران که به نوبت ایستاده بودند، عذاب می کشیدند..
👇👇👇
🍂 آن شب کار به جایی رسید که بعضی تاب و توانشان را از دست دادند. دیدم چند نفر سر جای خودشان، پتو را می کشیدند سرشان و کارشان را می کردند. کم کم این حالت به همه سرایت کرد. همه دنبال مشما بودند که بتوانند یک جوری از آن فشار و درد خودشان را خلاص کنند. این در حالی بود که در شرایط دیگر همواره بین خودمان حریم را رعایت می کردیم و حتی با زیرپوش نمی گشتیم. بچه ها بیشترشان جوان بودند و مغرور و تحمل آن وضعیت برایشان واقعا سخت بود و همه داشتند از پا در می آمدند.
در اسارت، به شکل تجربی به یک سری درمانهایی رسیده بودیم؛ مثلا اینکه خاکستر سیگار و یا جویدن تفاله چای خشک، که از آشپزخانه می گرفتیم، برای بند آمدن اسهال خوب است. چند نفر در آسایشگاه سیگاری بودند. بچه ها جلوی اینها صف می کشیدند تا خاکستر سیگارشان را بخورند. خاکستر سیگار مثل زهرمار بود. کسانی که می خوردند بعدش ناچار بودند سریع یکی دو لیوان آب بخورند. اما باز همچنان تلخی خاکستر در دهانشان می ماند.
پیش از این اتفاق هم به اسهال خونی دچار شده بودیم، اما آن طور همه گیر نبود، چون به سرعت ظرف غذای افراد مریض را از بقیه جدا می کردیم. اما این دفعه همه مبتلا شده بودند. بعضی ها از شدت دل پیچه و ضعف و خون زیادی که از بدنشان رفته بود، مرگشان را از خدا می خواستند.
آن شب با مشقت زیاد برای همه سپری شد. صبح روز بعد عراقیها وقتی آمدند در آسایشگاه را باز کنند، از شدت بوی تعفن چهره شان را در هم کشیدند و حاضر نبودند حتی برای گرفتن آمار وارد شوند. آنها فهمیدند چه شبی را گذرانده ایم و چه شرایطی داشته ایم. گرچه غذای صبح و شب که آبکی بود، حال ما را بدتر می کرد، با وجود این، مجبور بودیم همان غذا را بخوریم چون تنها منبعی بود که به بدنمان انرژی می رساند.
بعدها کم کم از میان بچه های آشپزخانه این خبر به بیرون درز کرد که آن روز سرگرد محمودی داخل غذا پودر لباسشویی ریخته بوده است! آشپزها و کارکنان آشپزخانه می ترسیدند اخبار آشپزخانه را به بیرون منتقل کنند. چون تنبیه می شدند.
ادامه در قسمت..
@defae_moghadas
🍂
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نواهای ماندگار
دعای کمیل
حاج صادق آهنگران
در جمع رزمندگان اسلام
@defae_moghadas
🍂
🍂 آیا می توانستیم در طول دفاع مقدس، نظام حزب بعث را ساقط کنیم؟!
سرلشکر علاالدین خَمَس جانشین سابق فرمانده سپاه سوم عراق :
" هنگامی که الخزرجی در سال ۱۹۸۷ به ریاست ستاد مشترک ارتش منصوب شد، از صدام پرسید؛ قربان یادتان می آید در سال ۱۹۸۳ مقاله ای در مورد به دست گرفتن ابتکار عمل مجدد نوشته بودم؟ اکنون مجبوریم جنگ را تمام کنیم چون بر لبه ی پرتگاه هستیم ، همه ی منابع موجود را مصرف کرده ایم و توان افراد را تحلیل برده ایم تا آنجا که برخی از آنها ده سال در ارتش خدمت کرده اند. اکنون حتی یک سال دیگر هم نمی توانیم به این جنگ ادامه دهیم و باید با به دست گرفتن مجدد ابتکار عمل، جنگ را تمام کنیم."
(کوئین وودز ، فرماندهان صدام ص ۲۵۰)
@defae_moghadas
🍂