یادش بخیر! عطر گل یخ
هنوز که هنوزه وقتی واسه خرید عطر به مغازهای میرم، اول تقاضای عطر گل یخ می کنم، چشمام رو می بندم و با تمام وجود بو می کنم و به عمق روزایی میرم که بچهها فقط توان خرید همین عطر ارزون قیمت رو داشتن و بیشتر بچه ها همین بوی خوش رو میدادن و چقدر با دیدن اون مایع عطر که تو اون گرما یعنی یخ زده بود ذوق می کردن
@defae_moghadas
🍂
🍂🍂
🔻ملاصالح قاری 9⃣9⃣
👈 بخش پنجم : محکومیت به اعدام
از وقتی شنیده بودم که آقای ابوترابی برگشته، خیلی دلم می خواست او را ببینم. بعد از پیدا کردن نشانی محل سکونتش چند بار در آخر هفته به دیدارش رفتم. هر شب جمعه آزاده ها در حسینیه ای در خیابان فردوسی تهران گرد هم می آمدند. از خاطراتشان می گفتند و مشکلات آزاده های ضعیف تر را حل وفصل می کردند. در یکی از این دیدارها سید رو به من کرد و گفت:
- میدانی بعد از رفتن تو چه اتفاقی افتاد؟
- نه والله! چه شده؟
سید تبسمی کرد و گفت:
- چقدر خدا دوستت دارد!
- مگر چه شده سید؟!
ایشان لبخندی زد و گفت:
- بعد از رفتنت نمیدانم چطوری خبر فعالیتت به نفع اسرا و لو رفتنت به صدام می رسد. صدام چنان آتشی گرفت و به جان افسرانش افتاد که در جلسه ای فریاد میزند:
- این ملعون پیش شما و در دستتان بود، آن وقت او را به عنوان مترجم پیش من آوردید! کنارم می ایستد و مترجمم میشود و در دلش به من میخندد و به این راحتی از دستتان می پرد و برمی گردانید ایران؟!
ظاهرا بعد آن جلسه، دو نفر از افسران خاطی را اعدام می کند.
شب جمعه، نماز مغرب و عشا را که خواندیم، طبق معمول، من و آزادگان دیگر کنار سید ابوترابی نشسته بودیم و از حرف هایش فیض می بردیم. در انتهای حسینیه، مردی با سر بی مو و صورت اصلاح شده و صورت تکیده، نشسته بود و به سید نگاه می کرد.
وقتی تقریبا همه رفتند و جز من و سید کسی نماند، آن شخص نزدیک آمد. دوزانو روبه روی سید نشست. سلام کرد و با احترام خم شد و دستش را بوسید:
- آقا سید! من را میشناسی؟
سید با دقت نگاهش کرد.
پیگیر باشید در
در پیام رسان ایتا👇
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 متن نامه سید ابوترابی
بسمه تعالی. برادران گرامی با سلام و تحیت. و با آرزوی سلامتی و موفقیت شما عزیزان. در مورد برادر آزاده متعهد، آقای ملاصالح قاری، فرزند مهدی با کارت اسارت به شماره ۳۳۵۹ که در سال ۱۳۶۴ از اسارت رهایی یافتند. متأسفانه تا امروز به عنوان آزاده از طرف شما شناخته نشده اند. نمی دانم شما علم غیب دارید که ایشان خیانت کرده است و ما بی اطلاع هستیم؟! پیش از همه، بنده خودم از وضعیت ایشان اطلاع دارم. مطمئن باشید به حرمت خون پاک شهدا ایشان کم ترین خیانت و یا همکاری با بعثیان کافر نداشته، بلکه نهایت فداکاری و همکاری و همراهی را با برادران اسیر ما نموده است.
بنده شخصا به جای همه از ایشان خجالت میکشم. آیا نیاز است مقام معظم رهبری با بزرگوار دیگری در این رابطه اقدام فرمایند که چندین نامه در این مورد تأثیر نداشته و...
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #معرفی _اماکن و مناطق جنگ
❣ خرمشهر، (شلمچه 💥😭) 1
👈 شلمچه منطقه ای در حدفاصل شهرهای خرمشهر و بصره است که بخشی از آن در خاک ایران و بخشی دیگر در خاک عراق قرار دارد. مرزهای سرزمینی شلمچه از شمال به کانال ادب و پاسگاه بوبیان، از جنوب به اروندرود، از شرق به نهر عرایض و از غرب به کانال زوجی محدود می شود.
شلمچه به عنوان محور اصلی تهاجم به خوزستان بود. با هجوم سراسری ارتش عراق در ۵۹/ ۱ / ۳۱
پاسگاه شلمچه به اشغال دشمن درآمد؛ اما اندک نیروهای خودی، پاسگاه را باز پس گرفته و بیست تن از نیروهای دشمن را اسیر کردند. از بامداد ۱۳۵۹/ ۷ / ۱ ارتش عراق تلاش نمود تا با شکستن خط تأمین دژ و عبور از شلمچه به سمت خرمشهر پیشروی کند ولی با مقاومت سرسختانه مدافعان، فاصله پاسگاه شلمچه تا پل نو را در چهل روز طی کرد.
ادامه دارد 👇
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #معرفی _اماکن و مناطق جنگ
❣ خرمشهر، (شلمچه 💥😭) 2
👈 با دستیابی دشمن به حاشیه خرمشهر، منطقه شلمچه به اشغال کامل عراق در آمد. اگر چه خرمشهر در 3/3/61 در مرحله سوم عملیات بیت المقدس آزاد شد، اما حاشیه مرزی شلمچه تا آغاز عملیات کربلای 5 در 65
/ 10 / 19 در اشغال نیروهای عراقی باقی ماند.
دشمن به دنبال مشاهده پیش روی های رزمندگان، به فکر ایجاد مانعی غیرقابل عبور برای نیروهای اسلام افتاد؛ بنابراین پیرو تدابیر پدافندی خود، در شمال جزیره بوارین توسط کانال پرورش ماهی آب زیادی را در زمینی به وسعت ۷۵ کیلومتر مربع رها ساخت. عمق آب گرفتگی بوییان در زمان جنگ با توجه به کنترل آن توسط دشمن، حداکثر به هفتاد سانتی متر می رسید. عراق با این کار دریاچه مصنوعی کم عمقی را ایجاد کرده بود که پیش روی قایق و غواص را با مشکلات فراوان مواجه می نمود.
از دیگر مواضع پدافندی دشمن در این منطقه، کانال زوجی بود؛ کانال دو ردیفه ای به طول تقریبی هشت کیلومتر و عرض چهل متر و شامل دوشاخه بیست متری که به فاصله چهار متر از یکدیگر قرار می گرفتند.
ادامه دارد 👇
@defae_moghadas
🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
#معرفی_کتاب📕📗📒
#وقتی_سفر_آغاز_شد
به قلم : رقيه كريمي
ناشر: صرير (وابسته به بنياد حفظ آثار و نشر ارزشهاي دفاع مقدس)
@defae_moghadas
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
#گزیده_ای_از_کتاب📚
گریه ميكرد. همه سوار اتوبوس ميشدند، اما او را از اتوبـوس پيـاده
ميكردند. باز فرار ميكرد و وارد اتوبوس ميشد.
مسئول اعزام با مهربانيآمد و گفت:
«بيا اين تفنگ ژـ3 رو بگير و باز و بسته كن؛ اگر بلـد بـودي اعزامـت
ميكنيم!
بستن ژـ3 را تمام كرد.
وقتي با خوشحالي بلند شد تا آن را به مسئول
اعزام نشان بدهد، اتوبوس حركت كرده بود...
@defae_moghadas
وقتی سفر آغاز شد.pdf
حجم:
778.7K
#وقتی_سفر_آغاز_شد📚
به قلم : رقيه كريمي
ناشر: صرير
@defae_moghadas