تا او را دیدم ناگهان فکری به سرم زد. به سمت او دویدم و پیشش رفتم و از او خواستم من را از دست عدنان و سایر نگهبانها نجات دهد. او نیز با هزاران منت و این که ما از جنس " و يُطعمون الطعامَ عَلى حُبِّهِ مسكيناً و يتيماً و أسيراً " هستیم، من را از شر آنها نجات داد. باورم نمی شد به همین سادگی از شرشان خلاص شده ام. باز هم لطف الهی را در شکل معجزه به چشم میدیدم. گرگانی که به خونم تشنه بودند حالا فقط باید به چشم غره بسنده میکردند. حداقل تا وقتی که نائب ضابط آنجا بود. خلاصه مراسم شکنجه عمومی در حضور اعلی حضرت نائب عريف عبد الكريم یاسین به پایان رسید و ما هم خونین و مالین به آسایشگاه برگشتیم.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#یازده
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
5.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 مرحله دوم
عملیات بیت المقدس،
آزادسازی خرمشهر
تشریح عملیات توسط شهید باقری در جمع فرماندهان سپاه و ارتش
#کلیپ
#نماهنگ
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
12.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 ۱۲ بهمن
سالروز ورود امام خمینی (ره)
و آغاز پیروزی انقلاب اسلامی ایران
قطعه فیلمهای کمتر دیده شده
#انقلاب
#کلیپ
#نماهنگ
🍂
🍂 #نکات_تاریخی_جنگ
🔻 ارتش، قبل و بعد از انقلاب
┄┅═✼✿✵✦✵✿✼═┅
🔹 حسنی سعدی:
در منطقه کردستان فرماندهان لشکر نمی توانستند فرماندهی کنند و فرماندهی وجود نداشت. برای نمونه، در اول انقلاب، سرهنگ ماشاء الله صفری را که سرگرد بود، به فرماندهی لشکر ۲۸ منصوب کردند که از عهده کار برنیامد و پس از چند روز، او را تعویض کردند، افراد ضدانقلاب، معاون لشکر را گرفتند و وی را به شهادت رساندند. در واقع، مثله اش کردند، وی افسر بسیار متدینی بود و حتی قرآن را با دست نوشته بود.
خود مرحوم ظهير نژاد، فرمانده لشکر ۶۴ خدا رحمتش کند، می گفت: هنگامی که من به مهاباد رفتم، دیدم قاسملو و عزالدین حسینی نشسته بودند و حکومت را در آنجا در دست داشتند، به من گفته شد نرو ، اما من به آنجارفتم و در جلسه شان، سازمانشان را به هم ریختم و با اینکه فقط یکی دو نفر با خود برده بودم، به آنها تشر زدم و گفتم ما پدرتان را در می آوریم».
هرچند در آن منطقه، لشکر ۶۴ حضور داشت، اما دو گردان از لشکر ۲۱ نیز در الواتان و در زیر امر لشکر ۶۴ و گردانهایی هم زیر امر لشکر ۲۸ عمل می کردند. به همین ترتیب، این مناطق را تا بهمن ماه تقویت
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 یازده / ۶۶
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔹 بدن همه اسرا خون آلود شده بود. دستور دادند جهت لطف به اسرا و نشان دادن لطف و رحمت سيد الرئيس القائد صدام حسین همگی به نوبت وارد حوض نزدیک اتاق بعثی ها شویم و عدنان هم که بالای حوض ایستاده بود، هرکس از حوض خارج میشد را با چند ضربه کابل بدرقه میکرد. این ضربات کابل چون به بدن لخت و خیس ما میخورد صدای عجیبی میداد که برای عدنان لذت بخش بود و برای ما درد ناک. دوباره به صف ایستادیم و نائب ضابط و نائب عريف شروع به سخنرانی کردند و من مجبور بودم ترجمه کنم. در حین ترجمه تازه دردسرهای من شروع شد. در حین ترجمه هر از چندگاهی یکی از بعثی ها از پیشم رد میشد فیگوری میگرفت، کابلی بر بدنم می نواخت و می رفت تا مزاحم عملیات بعثی دیگر نباشد. یک بار هم خود نائب غفلتاً چنان ضربه ای با چماق بر کمرم نواخت که انصافاً نفسم تا مدتی بند آمد و نتوانستم ترجمه کنم و تا سالها بعد و زمان نوشتن این خاطرات هنوز جایش بر کمرم بود. نائب عریف بعد از این ضربه رو به من کرد و گفت: «باز هم صحبت از امام زمان میکنی؟» منظورش را فهمیدم. مدتی پیش ولید یکی از نگهبانهای بچه صفت عراقی، پشت پنجره و از اعتقادات ما راجع به امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف پرسید من هم جواب دادم. البته کار اشتباهی کرده بودم؛ چون او بچه بود و تمام حرفهایم را برای رئیسش گفته بود. تازه فهمیده بودم چرا آن همه بعثی دنبالم بودند تا من را بزنند. خوشحال بودم که به خاطر امام زمانم کتک خورده بودم. عاقبت به ما گفتند وارد آسایشگاه شویم. در آن لحظه آسایشگاه برای مان مثل بهشت بود. بعد از مدتی حال یکی از بچه ها خراب شد. وقتی او را بیرون آوردند من هم مجبور بودم با اکراه به عنوان مترجم بیرون بیایم. بر شانس بد خودم لعنت فرستادم که ای بابا تازه از شر اینها خلاص شده بودم و اندکی بعد دوباره مجبور بودم جلوی بعثی ها آفتابی شوم. از شانس بد من عدنان نگهبان بود. با خود گفتم کارم تمام است. الان هم نائب ضابط نیست و تلافی چند ساعت قبل را در می آورد. بهیار عراقی را آوردند و گفت از ترس این جور شده و بی اعتنا او را برگرداندند. عدنان با همان تبختر خاصش گفت: «ما که کاری نکردیم اصلاً نگذاشتند کاری بکنیم!» فکر کنم منظورش نائب ضابط بود که نگذاشت خیلی تندروی کنند. عدنان ادامه داد: اصلاً تنبیهی که توش چند نفر از پا در نیاید که نمیشه اسمش رو تنبیه گذاشت. اینا هیچکدومشون طوریش نشده. در این جا اشاره ای هم به من کرد و گفت: «آخه این احمد عربستانی نحیف مردنی نباید زیر شکنجه ها بمیره، چطور زنده بیرون آومده؟! خوشبختانه کار با همین سخنرانی غرا تمام شد و جان سالم به در بردم.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#یازده
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
4.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 یادش بخیر
روزهای تمرین و نرمش و ورزش
گرگ و میش هوا،
در سرمای صبح
پوتین به پا، گتر کرده و مرتب
بهصف میشدیم و در جلو چادرهای گرم و نرم، منظم میایستادیم و با چند "از جلو نظام، خبردار"، خواب و خماری از سرمان میافتاد و بطرف میدان صبحگاه حرکت میکردیم.
با روبرو شدن با دیگر گروهانها سلام گروهانی میدادیم و جواب گروهانی میشنیدیم و حالی میکردیم و در جای خود میایستادیم.
یاد گرفته بودیم برای هر حرکت و هر کاری، شعاری داشته باشیم که از آن شعوری برداشت شود و فیضی نصیبمان کند.
شعارِ بعد از هر خبرداری "یارب، قو علی خدمتک جوارحی" بود و "یا حسین" بود و "حسین منی ان من حسین".
شعارهای دویدن، دفتر چهل برگی میشد و با شعار "حیدر، حیدر" شور میگرفتیم و چفیهها را در هوا میچرخانیدیم و جان میگرفتیم.
اشعار شوخ طبیعی و نکته پرانیها جای خود داشت و چنان فضا را تلطیف میکرد که دل کندن را از آن حال سخت مینمود.
چقدر این روزها..
از آن همه شور و شوق جوانی فاصله گرفتهایم و..
»» —–✺✺✺—– ««
ای بوسهات شرابو، از هر شراب خوشتر
ساقی اگر تو باشی، حالم خراب خوشتر
بی تو چه زندگانی؟ گر خود همه جوانی
ای با تو پیر گشتن، از هر شباب خوش تر
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 حکایت دریادلان
قسمت سیوپنجم
نوشته : احمد گاموری
┅┅┅┅❀🕸❀┅┅┅┅
🔹 اعزام نيرو از قُم!
یک روز سرباز عراقی داخل آسایشگاه آمد و گفت: احمد، بیا بیرون. بلند شدم و بیرون رفتم. گفتم: بله! با من کاری دارید؟جوابی نداد. جلو رفت و گفت: بیا. پشت سرش رفتم تا اینکه دیدم چند نفر سرباز که هر کدام در دست شان وسیله ای دارند، وسط حیاط ایستاده اند. وقتی به آنها رسیدم، یکدفعه شروع به زدن کردند. ضربات کابل، باتوم و چوبدستی بود که بر بدنم می نشست. همان جا متوجه شدم که چند روز انفرادی بودن در انتظارم است. وقتی که مراحل شکنجه طی شد و به سلول رفتیم، از سرباز نگهبان پرسیدم: چرا مرا به اینجا آورده اند؟ او گفت: به ما خبر داده اند که تو یگران را تحریک می کنی تا علیه ما تبلیغ کنند. بیراه نمی گفت؛ ما افرادی را که به لحاظ اطلاعات، قدرت سخنرانی و فن بیان در سطح خوبی بودند و از نظر اعتقادات مذهبی و وضعیت روحی قوی داشتند، شناسایی می کردیم و به آسایشگاه ها و حتی اردوگاه های دیگر می فرستادیم. مثلاً با فرمانده ایرانی اردوگاه هماهنگ می کردیم و فرمانده هم او را به عنوان اغتشاشگر و برهمزننده نظم اردوگاه به عراقی ها معرفی می کرد و می گفت: دیگه جای او اینجا نیست و از آن ها می خواست که او را به اردوگاه دیگری تبعید کنند. او نقش مبلّغ را داشت و سعی می کرد در مسائل شرعی و اخلاقی راهنمای دیگران باشد. کم کم عراقی ها بو بردند و کمتر اجازه جابجایی می دادند. چندین مرتبه هم گفتند که شما در اردوگاه یک جمهوری اسلامی راه انداخته اید و حتی اواخر می گفتند که باز هم می خواهید از «قُم» نیرو اعزام کنید!
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه دارد
#حکایت_دریادلان
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
خُب سؤال من این است چرا مردم آلمان و فرانسه ندانند که دولتهایشان در دوران آن هشت سال چه کردند با ملّتی به نام ملّت ایران؟ چرا ندانند؟ الان نمیدانند، و این کوتاهی ما است. الان دنیا این تصویر روشنِ شفّافِ رسواکنندهیِ نظام سلطه را که ما به وجود آوردهایم، در مقابل خودش نمیبیند؛ چرا؟ این کوتاهی ما است و ما باید تلاش کنیم در این زمینه.
ما در ادبیاتمان، در سینمایمان، در تئاترمان، در تلویزیونمان، در روزنامهنگاریمان، در فضای مجازیمان بسیاری از کارها را باید انجام بدهیم دربارهی دفاع مقدّس که انجام ندادهایم؛ هر جا هم که انجام دادیم و متعهّدانه انجام دادیم، ولو در حجم کم و نسبت به مجموع کاری که باید انجام بدهیم، اندک [بوده] امّا تأثیرگذار بوده. همین فیلم اخیر آقای حاتمیکیا در سوریه، در هر جایی که پخش شد، مورد استقبال قرار گرفت؛ چرا در اروپا پخش نشود؟ چرا در کشورهای آسیا پخش نشود؟ چرا مردم اندونزی و مالزی و پاکستان و هندوستان ندانند که چه اتّفاقی در این منطقه افتاده و ما با چه کسی طرف بودیم؟ این تازه مال این قضایای اخیر است؛ اهمّیّت و عمق و گسترش قضایای دوران دفاع مقدّس بمراتب بیشتر از اینهاست.
#رهبری
است.http://eitaa.com/joinchat/77۷2045509634Cf4f57c2edf