eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 عبدالمهدی يك خوابی ديده بود. بعد از آن به سفارش يكی از علمای اصفهان به محضر آيت‌الله بهجت شرفياب شد تا خوابش را به ايشان بگويد. آقا هم دست روی زانوی عبدالمهدی گذاشته و می‌گويند جوان! شغل شما چيست؟! همسرم گفته بود طلبه هستم. ايشان فرموده بودند: بايد به سپاه ملحق بشوی و لباس سبز مقدس سپاه را بپوشی. آيت الله بهجت در ادامه پرسيده بودند اسم شما چيست؟ گفته بود فرهاد. (ابتدا اسم همسرم فرهاد بود) ايشان فرموده بودند حتماً اسمت را عوض كن. اسمتان را يا عبدالصالح يا عبدالمهدی بگذاريد. آيت‌الله بهجت فرموده بودند: شما در تاجگذاری امام زمان (عج) ‌به شهادت خواهي رسيد. شما يكی از سربازان امام زمان (عج) هستيد و هنگام ظهور امام زمان(عج) با ايشان رجوع می‌كنيد. وقتی عبدالمهدی از قم برگشت خيلی سريع اقدام به تعويض اسمش كرد. عبدالمهدی كاظمی با لباس سبز سپاه به جمع مدافعان حرم پيوست. عبدالمهدی در شب تاجگذاری امام زمان(عج)‌ همان طور كه آيت‌الله بهجت فرموده بودند به شهادت رسيد. ۲۹ دی ماه سال ۱۳۹۴ بود. عبدالمهدی با اصابت موشك كورنت به آرزويش رسيد. وقتی خبر را شنيدم، بال بال می‌زدم كه پيكرش را ببينم. آخر خيلی دلم برايش تنگ شده بود. گفتم عبدالمهدی به حاجتت رسيدی. بعد از شهادتش خواب ديدم كه پشت سر امام زمان(عج) می‌رود و از اينكه در كنار امام حسين (ع) است، بسيار خوشحال بود. می‌گفت من زنده‌ام فكر نكنيد كه مرده‌ام هيچ وقت ناشكری نكنيد. هر مشكلی داشتيد من برايتان حل ميكنم. 🔹 همسر شهید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
4.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 نگاه شهید باقری به ولایت فقیه ولایت فقیه شده شعار... از میلیشیای منافقین هم بدتر شدیم! ولی‌فقیه یعنی اگه از فرمانش عقب موندی، نمازت بدرد نمی‌خوره! http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 حکایت دریادلان قسمت سی‌و‌ششم نوشته : احمد گاموری ┅┅┅┅❀🕸❀┅┅┅┅ 🔹 طعم آزادی! سال ۶۷ بود و تقریباً یک سال از رفت و آمد صلیب سرخ در اردوگاه ما می گذشت. یک روز عراقی ها حدود سی نفر از بچه های کل اردوگاه را که نسبت به بقیه جراحات حادی داشتند و اکثراً قطع عضو بودند جدا کردند و به عنوان مبادله با اسرای عراقی مجروح در ایران از اردوگاه بردند. از این وضعیت خوشحال بودیم که حداقل چند نفر طعم آزادی را می چشند و دوباره ایران را می بینند. اما بعدها از طریق بچه هایی که برای مداوا به بیمارستان الرشید رفته بودند متوجه شدیم که از آن جمع سی نفره، فقط هشت نفرشان مبادله شده اند و مابقی از جمله مقدم که از ناحیه هر دو زانو مجروح بود به اردوگاه رمادی۹ منتقل شدند. گویا آن ها از فیلترهای بعدی که عراقی ها گذاشته بودند، رد نشده و به اردوگاه دیگری منتقل شده بودند. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 یازده / ۶۸ خاطرات پروفسور احمد چلداوی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔹 امجد حسن مسن‌ترین نگهبان عراقی بود و فقط او را از بین همه عراقی ها در حال نماز دیدم. مابقی نگهبانها فقط ادعای اسلام داشتند و هیچ وقت ندیدم حتی یکی از آنها نماز خوانده باشد. این نگهبان با سنی بالای چهل سال هنوز به عنوان گروهبان وظیفه در ارتش عراق خدمت میکرد. امجد حسن آدم خوش قلبی بود و خیلی کم در تنبیه بچه ها شرکت می کرد و وقتی هم که می‌زد ضرباتش نسبت به بقیه نوازش به حساب می آمد. بعثی ها هم از نحوه تنبیه او خنده‌شان می‌گرفت و او را به خاطر این نحوه شکنجه مسخره می‌کردند. یک روز امجد صدایم کرد و گفت: «من و خانوادم همگی سنی مذهب هستیم، اما خیلی به اهل بیت احترام میذاریم. اسم پدرم هم حسن است که نام فرزند امام علی علیه السلام است». یک روز بعثی ها بهانه کردند که یکی از اسرا برایشان خبر برده که آشپزها به یکی از آسایشگاه ها غذا بیش تر می‌دهند تا آنها از نظر جسمی تقویت شوند. قرار است در یک روز مشخص شورش کرده و به شما حمله کنند. با این بهانه آشپزها به طرز وحشیانه و غیرقابل توصیفی شکنجه شدند. با اتو کف پای حسن آشپز اصفهانی را سوزاندند او میخواست سینه خیز از دست آنها فرار کند، ولی نتوانست. سایر آشپزها هم به شدت شکنجه شدند. حسن تا اواخر اسارت قادر نبود روی پایش راه برود و تا مدت ها بچه ها او را این طرف و آن طرف می‌بردند و کارهایش را انجام می‌دادند. این حادثه به عاشورای اول اردوگاه ۱۱ معروف شد. بعد از حادثه عاشورای اول، برای زهر چشم گرفتن از اسرا چند نفر را به بهانه ای به محوطه اردوگاه بردند. افسر بعثی دستور داد همگی از پنجره بیرون را نگاه کنیم تا به زعم خودش درس عبرتی باشد، بعد دستور شکنجه آن چند نفر را صادر کرد. افسر بعثی رو به اسرا گفت: «هرکی هوس مخالفت به سرش بزنه از این بلاها سرش میاد. بعد همگی آسایشگاهها را تفتیش کردند و دو سه نفر را به بهانه این که قاشق‌هایشان تیز است از بند یک بیرون بردند و آنها را هم شکنجه کردند. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
2.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
علی شیر خدا شد در دلیری علی صاحب کرم در دست گیری چنان تابید خورشیدش که کعبه ترک برداشت مانند کویری ولادت با سعادت حیدر کرار (ع) بر عاشقان آن حضرت مبارک
🍂 زینب هاشمی فرزند سردار شهید علی هاشمی «زمانی که ازدواج کردم پدرم شهید شده بود، سردار سلیمانی به منزل نو ما آمد و به همسرم به مزاح گفت که اگر مراقب من نباشد، با او طرف است. به هرحال همه دخترها زمان ازدواجشان دوست دارند چنین حرف هایی را پدرشان به همسرشان بزند برای اینکه احساس کنند کسی بالای سرشان هست و تکیه گاه دارند، خوشحالم که سردار سلیمانی این جایگاه را برای من پر کرد و اجازه نداد که احساس تنهایی و بی پدری کنم. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 سلام و عرض تبریک میلاد حضرت علی علیه السلام بر شما عزیران همیشه همراه دیروز جمعه، همایشی با حضور سردار غلامپور و جمعی از اساتید درس دفاع مقدس دانشگاهها برگزار شد که نکات خوبی رد و بدل گردید. یکی از این نکات که سردار عزیز مطرح نمودند این بود که: دفاع مقدس را محدود به ۸ سال جنگ دنیای کفر علیه ایران اسلامی نکنیم. بلکه از سالها پیش از انقلاب تا حال، فرزندان انقلاب در دفاعی مقدس هستند پر از حادثه که یک جریان آن ۸ سال دهه ۶۰ است. بر آنیم تا با نظر اعضای محترم کانال، گاهی سرکی به دیگر جریانات نیز زده شود. منتظر اظهار نظر شما سروران هستیم. 🍂👋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 حکایت دریادلان قسمت سی‌و‌هفتم نوشته : احمد گاموری ┅┅┅┅❀🕸❀┅┅┅┅ 🔹 پدر اردوگاه! بچه ها به او پدر اردوگاه می گفتند و احترام خاصی برایش قائل بودند. حرف او برای همه ما حجت بود. سرگرد محمد فرپورخمامی از افسران متعهد و متدین نیروی زمینی ارتش بود. او نگاهی دلسوزانه و پدرانه نسبت به اسرا داشت و همیشه با خلوص نیت در رفع مشکلات بچه ها و راهنمایی آنها در سختی ها می کوشید. افراد دیگری هم بودند از روحانیون، دوستان سپاهی و بچه های بسیجی که فرماندهی و رهبریت مذهبی اردوگاه را به عهده داشتند و برای فعالیت های فرهنگی و برگزاری مراسمات مذهبی برنامه ریزی می کردند. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂