🍂 در روایت دفاع مقدّس باید روح و عظمت پیام این دفاع خودش را نشان بدهد. این دفاع مقدّس در مجموع، یک روح واحد و یک زبان واحد و یک پیام واحدی دارد؛ این باید منعکس بشود؛ آن پیام و روح، روح ایمان است، روح ایثار است، روح دلدادگی است، روح مجاهدت است، پیام شکستناپذیریِ ملّتی است که نوجوانهایش هم مثل جوانها و مثل مردهای میانسال و مثل پیرمردها با شوق و ذوق میروند داخل میدان و میجنگند؛ این خیلی مهم است. در همان وقتیکه جوانهای معمولِ دنیای مادّی، هیجانهای خودشان را به یک شکلهای دیگری فرومینشانند، جوان شانزده هفده سالهی ما میرود در میدان جنگ، این هیجان جوانی را با جهاد در راه خدا اشباع میکند و تأمین میکند؛ اینها خیلی مهم است، اینها خیلی ارزش است.
#رهبری
🍂
🍂 خط شکنی
به عشق امام
شب عملیات والفجر ۸ که نیروها باید به دل امواج خروشان اروند می زدند، شهید مِزِرجی
به شهید شوشتری گفت:
« امشب اگر عراقیها ما را نزنند، توی آب کوسهها میزنند. اگر هیچ کدام نزنند، ما لای سیم خاردار و تلههای انفجاری گیر میکنیم.
با محاسبات مادی،
امشب ما نمیتوانیم از آب رد بشویم. من امشب فقط وارد آب میشوم تا امام که در جماران است، به ایشان خبر بدهند که آقا! بچهها به عشق تو زدند به خط.
دیگر برای من مهم نیست که آن طرف خط برسیم یا نرسیم».
و بعد از آن گفت:
«آنی که وظیفه ماست وارد آب شدن است، از این آب بیرون آمدن دیگر در اختیار و وظیفه ما نیست؛ آنش با خداست.
بعد گفت که خدای آن طرف اروند،
خدای این طرف اروند است. اگر کسی این طرف اروند قلبش آرام است، آن طرف میترسد، توحیدش مشکل دارد»
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 یازده / ۶۹
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔹 عاشورا و تلویزیون
اولین تابستان اسارت تمام شد و پائیز از راه رسید. ماه محرم با پیام مصیبت اهل بیت علیهم السلام رسالتش را آغاز کرد. این محرم برایمان حال و هوای دیگری داشت. حالا احساس میکردیم قدری اسارت اهل بیت را درک میکنیم. آنگاه که دشمن به خاطر گریه بر حسین علیه السلام و حسینی بودن شکنجه ات میکرد و فاتحانه بر سینه ات می ایستاد و می گفت: برای ابوالفضل سینه میزنی؟ حالا بگو ابوالفضل بیاد و تو رو از زیر پاهام نجات بده، بر گوشه چشمت اشک شوق جمع می شد، اشکی از شوق ابوالفضلی شدن. دشمن فحش میداد اما تو ساکت بودی و افتخار میکردی که از آن همه مصیبت اهل بیت اندکی هم نصیب تو شده است. شب عاشورا طی یک مراسم ویژه و با حضور مسئول اردوگاه یک دستگاه تلویزیون به آسایشگاه آوردند و عدنان دو نفر را مسئول نگهداری آن کرد و گفت که تا آمدن بقیه تلویزیونها این تلویزیون بین آسایشگاهها بچرخد. وقتی روشنش کردیم برنامه مجاهدین در حال پخش بود و تصویر یک روحانی مزدور را نشان داد که در کنار حرم مطهر امام حسین علیه السلام مشغول لعن و نفرین حضرت امام خمینی قدس سره الشریف بود. مشاهده این برنامه اجباری بود. با آمدن تلویزیون دردسرها شروع شد. یکی از این دردسرها، تماشای اجباری برنامه ها تا آخرین برنامه برای همه بود. در یکی از بندها بعد از اتمام برنامه ها و هنگام پخش سرود ملی عراق، باید همه اسرا به احترام سرود پا میشدند و ادای احترام می کردند و بعد از پایان سرود اجازه خواب داشتند.
آمدن تلویزیون البته امتیازاتی هم داشت از جمله اینکه سوتِ خواب اجباری ساعت ۹ کلاً ملغی شد و بچه ها میتوانستند به بهانه تماشای تلویزیون دور هم جمع بشوند و رو به تلویزیون صحبتها یا کلاس هایشان را داشته باشند. چند روز بعد یکی از نگهبانها بی موقع و در حال استراحت بچه ها وارد آسایشگاه شش میشود. مسئول آسایشگاه برپا و خبردار میدهد. بچه ها با حالتی خسته و خواب آلود پایشان را آرام به زمین میکوبند که نگهبان جوش می آورد و میگوید چرا پایتان را آرام کوبیدید؟ یکی از اسرا میخواست قضیه را فیصله بدهد جلو می آید و می گوید: «دیشب تا دیر وقت مجبور بودیم تلویزیون نگاه کنیم و خواب آلود بودیم». نگهبان هم بیشتر عصبانی میشود و میگوید: «مجبور بودید؟ یعنی میخوای بگی تلويزيون عراق چیز بدیه؟ آن اسیر هر قدر سعی میکند مسئله را ختم به خیر کند بدتر میشود و نگهبان میرود و با عدنان بر میگردد. عدنان اول هر یک از بچه ها را یک سیلی میزند اما دلش خنک نمیشود. سپس همه را بیرون می کشد و به ستون پنج می نشاند و به کمک چند تا از نگهبانها با کابل به جان بچه ها می افتد. باز هم دلش خنک نمیشود و این بار با چوب خیزران قطور و بلندی که برای شکنجه های مخصوص کنار گذاشته بود به جان بچه ها می افتد. ضربه چوب خیزران خصوصاً اگر قطور و بلند باشد بسیار دردناک و آسیب زننده است. در همین شکنجه دست سعید راستی شیرمرد بسیجی اهوازی هم میشکند. سعید در هنگام شکنجه اصلاً به روی خودش نمی آورد تا نقطه ضعفی به عدنان ندهد. وقتی شکنجه تمام می شود و بچه ها به آسایشگاه برمی گردند هاشم که دانشجوی پزشکی بود با تکه ای مقوا دست سعید را میبندند تا اینکه بعد از دو یا سه روز به بیمارستان اعزام میشود.
منظره عدنان سنگدل با چوب خیزران در دست صحنه ای را برایمان تداعی می کرد که بارها در روضه خوانیهای آقا ابا عبدالله الحسين عليه آلاف التحيه و الثناء شنيده بودیم؛ روضه چوب خیزران و سربریده در تشت.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#یازده
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
4.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 به یاد شهدای فرمانده
با نوای
حاج صادق آهنگران
پاسداران رزمنده قهرمان
سرفراز از شما دشت آزادگان
لاله گون از شما دشت آزادگان
افتخارآفرینان ایران زمین
مکتب از خون پاک شما پر توان
#کلیپ
#نماهنگ
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🔹 «خاطرات عزت شاهی» محسن کاظمی، انتشارات سوره مهر
کتاب ۱۳ فصل دارد که عناوین آن به ترتیب عبارتند از: «سوی سور»، «مشق مسلحانه»، «مجاهد خلق»، «در زندان زنان»، «یادهای قصر»، «شبهای کمیته مشترک»، «در اوین»، «سره ناسره»، «مرزبندیهای ایدئولوژیک»، «شام آخر»، «لب تنور»، «مروری و تحلیلی بر مجاهدین» و «پیوستها».
عزت شاهی که بعدها نام خانوادگی خود را به مطهری تغییر داد، یکی از انقلابیونی است که تحملش زیر شکنجههای ساواک شهرتی مثال زدنی یافت و او به عنوان نماد مقاومت در زیر شکنجه مطرح شد. مخاطب در این کتاب با هولناکی شکنجههای ساواک بطور بیواسطهای آشنا میشود. حجم عمدهای از مطالب کتاب نیز به روایت حضور عزت شاهی در زندان و بازداشتگاههای رژیم گذشته و شکنجههای آنها اختصاص دارد.
#گزیده_کتاب
#خاطرات_عزتشاهی
🍂
🍂 برشهای کوتاهی از کتاب
خاطرات عزتشاهی
┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈
🔸 مادرم فقط سواد خواندن داشت ولی نمیتوانست بنویسد. چرا كه در آن زمانها به دخترها نوشتن نمیآموختند و فقط خواندن را یاد میدادند.
🔸 ـ شمر، یزید، معاویه و عبیدالله بن زیاد دشمنان آنها بودند و آنها را كشتند.
ـ این آدمهای بد چه شكلی بودند؟
ـ شبیه شاه بودند، مثل ژاندارمها و سربازهای شاه بودند.
🔸 در شهرستانها چون برق نبود، مردم سرشب میخوابیدند. اما من و مادرم نمیخوابیدیم و منتظر میماندیم. در این فرصت مادرم با حال ناخوشش، از كتابهای «خزائن الاشعار»، «امام حسین» و «حضرت عباس» میخواند و گریه میكرد. مادرم فقط سواد خواندن داشت ولی نمیتوانست بنویسد
🔸 سال ۱۳۲۵، در اوج فقر و تنگدستی خانواده، به دنیا آمدم. شاخصترین تصویری كه از دوران نوجوانی و جوانی در ذهنم مانده، سایه سنگین فقر و بیچارگی مردم شهر خوانسار است.
🔸 هر چند وقت یك بار هم اسم یكی از بچه پولدارها را مینوشتم و كسی را به عنوان واسطه نزد او میفرستادم تا بگوید فلانی اسمت را نوشته تا به ناظم بدهد، اگر میخواهی كتك نخوری یك دفترچه چهل برگ بده تا اسمت را خط بزنم. آنها هم غالباً بزدل و ترسو بودند و تهدیدم را جدی میگرفتند و دفترچهای برایم میفرستادند من هم آنها را به بچههایی كه مستمند بودند میدادم.
🔸پدر و مادرم هر دو مریض احوال بودند و شرایط بد اقتصادی، امكان درمان و معالجه مؤثر به آنها نمیداد. من هم كه شاهد این وضع بودم، شانههای كوچكم را به زیربار مسئولیت میدادم و از جاروكردن خانه تا نظافت طویله را بر عهده میگرفتم.
🔸 حدود نیم ساعت با هم قدم زدیم. او میگفت: پسر جان كی دستاز این كارهایت برمیداری؟ آخر كار دست خودت میدهی. گفتم: به هر حال عمر دست خداست، شاید دیگر همدیگر را نبینیم، میخواهم مرا حلال كنی! گفت: به هرحال كاری نكن كه خدا و پیغمبر (ص) از دستت ناراضی باشند،
🔸این مشاهدات نفرتی عمیق در من نسبت به آنها ایجاد میكرد و مرا به این نتیجه میرساند كه دریابم اگر رئیس ژاندارمری دزد نباشد، ژاندارم دزد نمیشود و اگر صاحب و پادشاه مملكتی دزد نباشد عواملش در سلسله مراتب بعدی دزد نمیشوند و اینها چون دانههای یك زنجیر به هم وصل و وابسته هستند.
🔸یزدانیان در زمان فعالیت در این گروه با مهری محمدی ازدواج كرد. پس از چندی به دلیل ضدیت و تقابل مسلحانه با نظام اسلامی ایران دستگیر و در مرداد ۱۳۶۲ اعدام گردید.
#گزیده_کتاب
#خاطرات_عزتشاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂