🍂
🔻 یازده / ۱۰۶
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔹 خدا نکند روزی یکی از بچه ها کاری بر خلاف میل این لفته انجام میداد، در این صورت اول میآمد سراغ من و مرا کتک میزد. وقتی میگفتم: «آخه چرا منو می زنی؟ من که کاری نکردم لفته با منطق خاص خود می گفت: اینا هر خلاف یکنند تقصیر تو احمد عربستانیه! مثلاً یک روز این لفته بچه ها را دید که صبح زود لباس های زیرشان را می شستند. شنگول از این که بهانه ای به دست آورده، سراغم آمد و به شدت مرا زیر ضربات کابل گرفت. من که می دانستم حتما بچه ها کاری کرده اند، دیگر سؤالی نکردم اما او گفت: «اگه یه بار دیگه دیدم اینا لباس میشورند تو رو تنبیه میکنم نه اونها رو. من هم از بچه ها خواهش کردم که به خاطر من هم که شده صبحها لباس نشویند تا بهانه دست لفته برای شکنجه من نیفتد و اگر کسی خیلی مصر بود به او میگفتم که خودم لباسهایت را میشویم چون با شکنجه هایش جدای از درد شکنجه خیلی روی اعصابم راه می رفت.
شهید امیر عسگری
هر روز صبح بچه ها باید آب کافی برای دست شویی و حمام شان را از حوض وسط اردوگاه برمی داشتند. برای این کار همیشه امیر عسگری پیش قدم می شد. امیر، اول برای بچه ها آب می آورد و بعد خودش اگر نیاز داشت به دست شویی یا حمام می رفت. در ملحق ب او از همه فعال تر بود و در کارهای جمعی مشارکت می کرد. امیر همیشه به کارهای لفته میخندید و او را مسخره میکرد. یک بار که لفته بچه ها را برای تنبیه بیرون آورده بود و مرتباً سعی میکرد به زبان فارسی دستورات تنبیهی را صادر کند، صحنه تقلید زبان لفته به قدری مسخره شده بود که برنامه ی تنبیه شبیه یک فیلم کمدی و تفریحی برای بچه ها شد. هیچ وقت چهره امیر عسگری که مرتباً لفته را مسخره میکرد و میخندید، از نظرم دور نمی شود.
یک روز هم حسین مجید آمد و بچه ها را مجبور کرد یک دمپایی را روی دست بگیرند و در محوطه به حالت تشییع جنازه حرکت کنند. او با این کارش میخواست به ساحت مقدس حضرت امام قدس سره الشريف توهین کند. بعدش هم علی گلوند را بیرون کشید تا با کتک کاری و شکنجه حسابی مجبورش کرد که دور اردوگاه بدود و بگوید "والله ابد ما کرر" یعنی به خدا هرگز تکرار نمی کنم. علی بعد از آن همه شکنجه طاقت فرسا وقتی به آسایشگاه برگشت خود را روی زمین پخش کرد تا عراقیها رهایش کنند و بروند. بعد وقتی مطمئن شد آنها رفته اند، چشمش را باز کرد و خندید و گفت وقتی توی حیاط میدویدم میگفتم وا... ابد مکرر یعنی: "به خدا تا آخر این کارم یعنی عشق خمینی را تکرار میکنم"
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#یازده
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 دفاع آخر ۹)
آبادان در روزهای دفاع
خاطرات سید مسعود حسینی نژاد
┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄
🔹هشتم آبانماه ۱۳۵۹، با رسیدن خبر نفوذ دشمن از سمت ذوالفقاری، بعد از نماز صبح بصورت تعجیلی با تعدادی از برادران سپاه آبادان سوار بر هر وسیلهای که دم دست بود شدیم و به سمت ذوالفقاری حرکت کردیم. ابتدا به کمپ معتادین کنار رودخانه بهمنشیر اعزام و همانجا به صف و به گروههای ده نفره تقسیم شدیم. فرمانده گروه ما منصور چهره افروز بود.
به محض رسیدن به کوره های آجرپزی قدیم - که مدتهاست متروکه شده - به پشت منطقه ذوالفقاری رفتیم.
منصور مرا به آخر گروه فرستاد و گفت من میرویم توی نخلستان تو مواظب باش از پشت به ما حمله نکنن، مثل موقعیکه دفاع آخر تیم بودی.
حالا، در این میدان هم شده بودم دفاع آخر. و روزگار چه زود میدان بازیهای نوجوانی را به میدان جنگ تغییر داده بود. من و چهره افروز از قبل از انقلاب در ایستگاه ۱۱ همسایه بودیم و همبازی. در تیم فوتبالی که داشتیم من همیشه دفاع آخر میایستادم و معروف شده بودم به آندرانیک اسکندریان. کاش جنگ هم مثل بازی فوتبال بود، بازی میکردیم، یکی میبرد یکی میباخت، به همین سادگی! نه جایی اشغال میشد، نه کسی کشته و هیچ خانواده ای آواره و یتیم نمیشد....
ستون شروع به حرکت کرد. در ابتدای منطقه هیچ صدای تیراندازیی به گوش نمیرسید. ظاهرا اولین نفراتی بودیم که وارد منطقه میشدیم. دو دسته دیگر هم با فاصلهای در سمت راست ما بودند و آرام آرام وارد نخلستان میشدند. سمت چپ ما یک نهر برای آبیاری نخلستان بود و چون موقع جزر بود آبی داخل نهر نبود.
منهم که نفر آخر بودم مدام پشت سرم را نگاه میکردم که احیانا دشمن از پشت سر یا از روی نخل ها به پایین سرازیر نشوند. چیزهایی که توی فیلمهای جنگی آن زمان دیده بودم توی ذهنم تداعی میشد.
منصور جلوی دسته حرکت میکرد.
دقایقی بعد از ورود دسته به نخلستان صدای تیراندازی شدت گرفت و عبور گلوله از اطرافمان بیشتر شد و همین اتفاق باعث شد نظم ابتدایی که داشتیم بهم بخورد و فاصله ها کمتر شود.
بعد از مقداری که جلوتر رفتیم، ما هم تیراندازی را شروع کردیم.
در لحظه تیر اندازی به سمت دشمن، و در آن معرکه بارش تیر و ترکش، چیزی که ذهن مرا خیلی درگیر خود کرده بود، این بود که الان من چطور پوکه های ژ۳ را جمع کنم و تحویل برادر افشار پور بدهم.
برادر علی افشارپور، مسئول اسلحه خانه و مهمات سپاه آبادان بود و بشدت منضبط و سختگیر.
در مورد حفظ و نگهداری فشنگ و تفنگ خیلی تاکید داشت. حتی توی درگیریهایی که با منافقین در شهر داشتیم و تیراندازی هوایی میکردیم، یا توی جزیره مینو که با ستون پنجم درگیر میشدیم باید پوکه ها را تحویلش میدادیم.
با هر بار رگبار زدن برادر افشارپور و دفتر رسید اسلحه و مهماتش جلوی چشمم ظاهر میشد..
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#دفاع_آخر
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
5.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 نقش غرب
درتطهیر تاریخ «پهلوی» 5⃣
▪︎سلیمی نمین
┄❅✾❅┄
..ملی شدن صنعت نفت، یک خواسته طبیعی و حداقلی بود، اما آیا در این خواسته حداقلی، پهلویها در کنار مردم ایران قرار گرفتند؟ خیر! بلکه با کودتاگران همراهی کرده و علیه ملی شدن صنعت نفت توطئه کردند تا جایی که مصدق مجبور شد اشرف و مادر شاه را از ایران اخراج و برای شاه محدودیت ایجاد کند؛ چرا که مرتب علیه نهضت ملی شدن صنعت نفت توطئه میکردند. بنابراین شاه هرگز نمیتوانست در مسیر منافع مردم گام بردارد؛ ملت ایران راهی جز این نداشت که از طریق انقلاب، به سلطه استبدادی مورد حمایت آمریکا و انگلیس، پایان دهد.
🔸 شاهد بودهایم که فضای مجازی نقش مهمی در موجسازی برای تحریف تاریخ انقلاب ایفا کرده است. حضور در فضای مجازی و تولید محتوا برای این بستر در جهت «جهاد تبیین» که رهبر انقلاب بر آن تاکید کردهاند میتواند مؤثر و کارساز باشد؟
فضای مجازی، فضایی سطحی است و اطلاعاتی که از طریق آن به جامعه منتقل میشود، در سطح حرکت میکند؛ درحالیکه اگر بخواهید درباره تاریخ یک ملت آگاه شوید، باید مطالعات عمیق داشته باشید، کتابهای مختلف بخوانید و مطالبی که از سوی صاحبنظران و حتی خبرنگاران خارجی نگاشته شده را مطالعه کنید. برای مثال «ویلیام شوکراس» خبرنگاری است که بارها به ایران آمده و در مورد انقلاب ایران، کتاب نوشته است. همچنین سفرای آمریکا، انگلیس، «رابرت هایزر» مأمور ویژه ایالات متحده آمریکا و بسیاری دیگر، کتابهایی در این زمینه و از منظر بیرونی نوشتهاند.
این افراد به جز سفرهای متعدد به ایران، هیچ پیوندی با کشور ما نداشتهاند. چنین کتابها و آثار تاریخی که متعلق به ایران است و به دوران و طیف انقلاب وابسته نیست، باید خوانده شود. ممکن است جوانی با توجه به مشکلات از موضع ناراحتی نسبت به مسائل قضاوت داشته باشد که تا حدودی قابل فهم و درک است؛ همچنین در برابر حرف مسئولان جبهه داشته باشد و حتی حرف کسانی که مسئول نبودهاند، مورخ هستند و مطالعه داشتهاند را نیز گوش نمیدهد و میگوید آنها یکدیگر را تبرئه میکنند. البته این کار منطقی نیست و باید حرف همه را شنید؛ اما اگر امروز جوان ایرانی کمی فراتر از فضای مجازی حرکت کند، کتابهای نوشته شده چه توسط ایرانیان در دهههای ۳۰، ۴۰ و ۵۰ و چه آثار خارجیها را بخواند به یک شناخت میرسد که عمیق خواهد بود.
┄❅✾❅┄
ادامه دارد
• جهاد تبیین 👈 نشر مطالب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔹 ناگفتههای عملیات بدر (۲۶)
محسن حسینی نهوجی
مسئول دفتر وقت سردار صفوی
✺✺✺✺✺✺
فرصت چندانی نمانده بود، تا خورشید بابی تفاوتی به حال ما، با کاهش تابش و نور و گرمای خود، سرنوشت مان را به شب تاریک و بیم موج و گرداب حائل حواله دهد. نفرات حاضر در محل به تدریج کاهش یافته بودند.
تمامی وسائل نقلیه اعم از خودرو، قایق و موتور سیکلت ها بارها هدف آتشباری های دشمن قرار گرفته بود. برادر بشر دوست و عزیز جعفری هم امور هماهنگی بازگشت را مدیریت کرده، کارشان به پایان رسیده بود، امّا تأکید می کردند تا زمانی که از بازگشت همه نیروها تا آخرین نفر مطمئن نشده اند، قرارگاه مقدم کربلا را ترک نخواهند کرد.
برادر عزیز در حالیکه به اطراف و شعله های آتش خیره شده بود، از من پرسید چرا با برادر رحیم نرفته ای و سپس اضافه کرد؛ برای شما هم وسیله سالم نمانده است؟ تازه به یاد آوردم علاوه بر موتور سیکلت و قایق، جیپی را هم که با آقای صفوی با آن آمده بودیم، در اختیار داشتم.
آقای صفوی و محافظش را با همان قایقی که حسن دانائی فر را به مرکز امداد رساند به زور به قرارگاه خاتم در جزیره شمالی بازگردانده بودیم. بنابراین باید جیپ در همان حفره ای باشد که برادر افقری و انصاری از اولین روز ورودمان به منطقه، در عمق آن پنهان ساخته بودند.
با عجله از سنگر خارج شدم و در حاشیه پد به سمت حفره دویدم. با شنیدن سوت خمپاره به درون حفره خزیدم و با ناباوری به جیپ پر از بنزین ساکت برخورد کردم. به چرخ هایش با عطوفت خاصی دست کشیدم. پر از باد بود. با شادمانی پریدم پشت فرمان و فرمانش را تکانی داده، دستم را به سوی سویچ دراز کردم. امّا سویچی در کار نبود.
پیگیر باشید
حماسه جنوب - خاطرات
@defae_moghadas
🍂
🍂 دستگاه جوجه کشی
🔸 عباس نجار (مومن)
یک روز یکی از برادران بند ۳ به نام حسن جوشکار بچه رشت اگر اشتباه نکرده باشم، با سید امجد آمدن داخل نجاری و مرا باخودشان بردند سمت زندانهای انفرادی. اولش خیلی ترسیده بودم؛ باخودم گفتم نکند از من خلافی دیده؟؟!! همینکه زیر بالکن پشت بند ۳ رسیدیم؛ حسن گفت: سید امجد از من خواسته که دستگاه جوجهکشی بسازم و بتوانیم برای آشپزخانه مرغ تولید کنیم؛اولش باورم نمیشد!! گفتم: شوخی میکنی؟ گفت: خیر، امجد خیلی تأکید میکند. به هر حال بعد از یک ماه این دستگاه ساخته شد. تمام کار طراحی و ساخت دستگاه را خود حسن آقا انجام داد. فقط يک قسمت نیاز به کار چوب داشت که من تکمیلش کردم؛ چهار طبقه بود که در هر طبقه ۳۰ عدد تخممرغ جا میگرفت. با یک دینام طبقهها بالا پایین میشدند؛ تعدادی لامپ ۲۰۰ داخل دستگاه نصب شده بود جهت تأمین گرمای دستگاه؛؛ چقدر خوشحال بودیم که از این به بعد بچههای اردوگاه خودشان مرغ تولید میکنند و همیشه مرغ بریان میخوریم. افسوس که عدنان بدجنس مخالف اینکار شد و دستگاه همان گوشه بالکن پشت بند ۳ بایگانی شد.
🔹آزاده تکریت ۱۱
#خاطرات
#خاطرات_آزادگان
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂