🍂
غروب کربلای4 3⃣
حسن بسی خاسته
از شدت سرما کنده نخلی 🌴 را که در حال سوختن و دود کردن بود به آغوش چسباندم و کمی احساس گرما و حرارت مطبوعی کردم. کمی که گرم شدم، با ناصر که او هم سرما زده و حیران بود راه افتادیم. پس از چند متر پیاده رَوی، چندین سنگر که به نظر می رسید سنگر سکانداران باشد نظر ما را جلب کرد. چندین پتو به روی یکی از سنگرها پهن بود که ناصر بلافاصله یکی را برداشته و به روی خود کشید.
از صدای ما افراد سنگر بیرون آمده و یکی از آنان با دیدن ناصر که پتو را به روی خود داشت بنای اعتراض را گذاشت. ناصر که تا آن لحظه نای حرکت و حرف زدن نداشت مانند جرقه از جا پرید 😡😭 و گردن او را گرفت و با فریاد گفت: می کشمت. ما آن طرف آب قتل عام شدیم... بچه ها دارن شهید می شن اونوقت تو برای یک پتو خودت را کشتی و متعاقب آن سرش داد کشید که سریع باید به داد بچه ها برسید و اِلا همتان را اعدام می کنم.
سکانی ها که در مقابل خشم بغض آلود ناصر هیچ حرفی برای گفتن نداشتند، شلنگ های بنزین قایق ها را برداشته و درون چینکو ها پریدند ولی افسوس که کار آنان نوشدارویی بود پس از مرگ سهراب. 😩 با وساطت من، ناصر که به دیواره سنگر تکیه داده بود و از گرمای آفتاب گرم می شد، کمی آرام شد و سپس به همراه قاسم ابراهیمی که بعد از ما از آب بیرون آمده بود به راه افتادیم.
ادامه دارد
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
غروب کربلای4 4⃣
با دیدن لندکروزی که شهید علی حمیدی اصل سرنشین آن بود جان تازه ای گرفته و با کمک هم به پشت ماشین پریده و راهی هتل آبادان که محل استقرار گردان جعفر بود شدیم. با دیدن فضای هتل که بی شباهت به غروب عاشورا نبود، سایه ای از غم و اندوه دیگر بار بر جان خسته ام سایه افکند. هر که را می دیدی سراغ دوست یا برادرش را از کسی که تازه از آب بیرن آمده می گرفت. بعضی ها ناله می کردند، عده ای زخمی ، مثل من به خود می پیچیدند.
با کمک عده ای که اطرافم مات گرفته بودند به طبقه بالا رفتم و بعد از دقایقی با همان وضعیت و با سر و صورت گِلی و پای مجروح و خونین به خواب رفتم. نمی دانم چقدر خوابیدم که با صدای گریه جانسوز و رقت بار عده ای از خواب پریدم . گویی آنان از شهادت دوستانشان مطئمن شده بودند و در آن مکان به صورتی کاملاً غریبانه و مظلومانه به عزاداری می پرداختند.
من آن غروب را تا آن موقع تجربه نکرده بودم. درست مانند غروب عاشورا می ماند و صحنه مظلومیت نوباوگان زهرا(س) و صحنه ای که بی بی زینب(س) به دنبال جگر گوشه های برادرش به روی خارهای مغیلان می دوید و آن ها را جست و جو می کرد.
و آن روز چقدر سخت بر ما تمام شد.
سلام الله علی الحسین(ع) 🌺
🌹...آه از غروب غمگین کربلای چهار
〰〰〰〰〰〰〰〰〰 پایان
حسن بسی خاسته
گردان کربلا
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🔴 سلام بر همراهان همیشگی
نمیدونم حکمت این روزهامون چیه که خود به خود و ناخواسته مقدمات ورود به محرم داره جفت و جور میشه....
دیروز رفتیم به کربلای چهار و خاطراتی که از عزیز دلمون آقای بسی خاسته زدیم و امروز هم که......
بخونیم و توسلی کنیم به دامان شهدای عزیز کربلای4 و کربلای امام حسین علیه السلام 👇👇
🍂
🔻 سگ های هار
نمیدونم تا حالا سگ دنبالتون کرده؟😔😔😔
نکرده؟
خب خداروشکر که تجربشو نداری...😔
اما بزار برات بگم...
وقتی سگ دنبالت میکنه...
مخصوصا اگه شکاری باشه...
خیلیا میگن نباید فرار کنی ازش ...
اما نمیشه... یه ترسی ورت میداره ک فقط باید بدویی...
امـا...
خدا واست نیاره اگه پات درد کنه...
یا یه جا گیر کنی...
یا...
🍂🍂
کربلای چهار بود...
وقتی منافقین لعنتی عملیاتو لو دادن... مجبور شدیم عقب نشینی کنیم...
نتونستیم زخمیا رو بیاریم...
بچه های زخمیه غواص تو نیزارهای ام الرصاص جاموندن...
چون نه زمان داشتیم و نه شرایط نیزار ها میذاشت برشونگردونیم...
هنوز خیلی دور نشده بودیم از نیزارا که یهو صدای ناله ی زخمیا بلند و بلند تر شد...
آخ ...
نمیدونم چنتا بودن...
سگای شکاری ...
ریخته بودن تو نیزار...
بعثیا به سگ های شکاریشون یه چیزی تزریق کرده بودن که سگا رو هار کرده بود ...
هنوز صدای ناله های بچه ها تو گوشمه...
زنده زنده رفیقامو که دیگه پای فرار کردن نداشتن رو...
داشتن تیکه تیکـ ....
کاری از دست ما بر نمیومد ...
شنیدی رفیق
.
معذرت بابت تلخی روایت...
.
علقمه.✅ یادمان کربلای 4😭 شادی روح شهدا صلوات
بر ياران خميني چه گذشت....
@defae_moghadas
🍂
🍂
#شلمچه 👇
💢در شلمچه و در سه راه شهادت، چشمم به گودالی افتاد که تعدادی از شهدا و مجروحین در کنار هم....
همواره برایم سوال بوده که شهدا در آخرین لحظه حیات، چه می نویسند؟!
برای کی می نویسند؟
فهرست اموال و داراییهایشان؟ یا
حسابهای بانکی؟
نشانی خانه های شخصی؟
حقوقهای نجومی؟ یا
اظهارنامه مالیاتی؟
شما چه فکر می کنید؟
به جز حمایت از ولی فقیه شان
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻تبرکی
تا گفتم خانواده شهيد است ...
در اوقاتی که امام به اندرونی منزل تشريف میآوردند، بعضی از خانوادههای معظم شهدا يا مجروحين به دفتر مراجعه ميکردند و تمنايي داشتند يا چیزی را ميآوردند که امام تبرک بفرمايند و يا استخارهای میخواستند. به ياد دارم هر وقت كه به اتاق ايشان میرفتم و در میزدم امام میگفتند: «بسم الله!»
تا میگفتم خانواده شهيد يا مجروحی است که التماس دعا يا تبرکی دارد بلافاصله بلند میشدند و آن خواسته را انجام میدادند.
يک بار به امام عرض کردم: «خجالت می کشم که اين همه مزاحم میشوم.»
فرمودند: «تو چرا خجالت بکشی من آمادهام برای اين کارها. کار ديگری که از من بر نمیآيد!»
عیسی جعفری
@@defae_moghadas
🍂
🍂
بی سر و پایم
سر وپایم تو باش
مانده ی راهم
ره و هادی تو باش
گر برهند عالم و آدم ز من
آبرو و عزّت و جاهم تو باش . . .
❣ یا حسین ❣
@defae_moghadas
🍂