eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.6هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
در آن ۳-۴ساعتی که مقتل خوانی پخش می شد یک ساعت اول آن را که، در داخل آسایشگاه های در بسته بودیم ولی بلافاصله پس از باز شدن درها، ۲-۳ ساعت بقیه اش را می رفتیم و در محوطه ی خاکی جلوی قاطع پراکنده می شدیم. قلم من عاجز است از توصیف صحنه های بی بدیلی که در صبح های عاشورا ی قاطع٢ توسط بچه ها خلق می شد!! صبح عاشورا بعد از باز شدن در آسایشگاه ها دیگر مثل بقیه ی روزهای سال، کسی رغبت نداشت به سمت سرویس های بهداشتی برود! مسؤلین غذای آسایشگاه ها هم برای رفتن و گرفتن صبحانه شوقی نداشتند! درها که باز می شدند برای شنیدن بهتر مقتل خوانی در محوطه ی خاکی پخش می شدیم هر کدام از ما، یک گوشه ای را انتخاب می کردیم، روی خاک ها می نشستیم، زانوهای غم را بغل می کردیم و همراه با کلمه کلمه ی مقتل، گریه می کردیم... @defae_moghadas 🍂
تصویر پربازدید مجازی امروز 👆 @defae_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴🏴 🏴 روضه شبانه کانال حماسه جنوب مرحوم شیخ رمضان علی قوچانی از علمای معروف و ائمه جماعت مسجد گوهرشاد بودند ایشان مریض و مشرف به مرگ شدند. جمعی از اقوام و دوستان و آشنایان برای تشییع  جنازه ایشان آمدند. ناگهان می بینند که ایشان حرکت کرده و چشم ها را باز می کند و با صدای ضعیف همه را فرا می خواند و می گوید می خواهم برایتان روضه بخوانم همه تعجب کردند چون ایشان منبریِ روضه خوان نبودند. فرمودند همین الان صحرای محشر را دیدم و هاتفی با صدای بلند اعلام کردند که حاج رمضانعلی قوچانی، اهل بهشت است، به سوی بهشت برود، من دیدم دری به سوی بهشت باز است و جماعتی بسیار در صف طولانی ایستاده که به نوبت بروند. گفتند صف علما می باشد و در اواخر صف بودم دیدم تا نوبت به من برسد، هلاک می شوم، به عقب نگاه کردم دیدم درِ دیگر به سوی بهشت باز است، ولی این در خلوت است. به خود گفتم من که اهل بهشتم از این در نشد از آن در می روم، سپس سوی آن در رفتم دیدم دربان جلوی من را گرفت و گفت نمی شود این در مخصوص اهل منبر  و روضه خوان های امام حسین (علیه السّلام) است. تو که روضه خوان نیستی، متحیر بودم دیدم حاجی میرزا عربی خوان معروف به ناظم سوار بر اسب از بهشت بیرون آمد جلوی در سلام کردم و گفتم مرا کمک کن و به بهشت ببر گفت نمی توانم چون این در مخصوص روضه خوان های حسین است اصرار کردم گفت یک راه دارد، تو روضه بخوانی و من مستمع شوم شاید بتوانم به این وسیله تو را ببرم، آن گاه پیاده شد و نشست و من برای او روضه خواندم، پس برای شما هم روضه می خوانم چند کلمه ای روضه خواند و از دنیا رفت. السلام علیک یا حسین ...... تو این شبهاافتخارمون اینه که مستمع خوبی برا روضه خونهای شما هستیم آقا جان!😭 اصلا..... اصلا اگه مستمع نباشه که روضه خون، روضه خون نمیشه و مجلس عزا به پا نمیشه....... پس 😔 دست ما رو هم بگیرید و گوشه ای از بهشت روضه خونها رو هم نصیب ما کنید که خیییبلی آقایید.... 😭🙌....و ما خیییبلی محتاج عنایت شما @defae_moghadas 🏴🏴
🏴 می‌تپد قلبم به عشق روضه‌هایت یا حسین افتخارم این بود هستم گدایت یا حسین ریزه خوار سفره‌ی ماه محرم هستم و پایه هر مجلس و بزم و عزایت ❣یا حسین❣ هر کجا پرچم به نامت خورده باشد می‌روم می‌کنم تا پای جان گریه برایت ❣ یا حسین❣ 🏴
@defae_moghadas
🍂 🔴 نواهای ماندگار ❣ حاج صادق آهنگران ❣ بمناسبت ماه محرم 🎤 خط حسین بی یاور است خط حسین بی یاور است ای آسمان خون گریه کن ای آسمان خون گریه کن کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،شهدا🚩
•_صبحم را به سلام دادن به شما آغاز میکنم امام زمانم_•❤️🍃 . |•هیچ جمعه ایی دلگیر نیست مگر منتظر باشی و خبری ازش نباشه💔•|
عبور از زیر قرآن در منطقه اروند قبل از عملیات والفجر ۸ -روحانی شهید علی سیفی از شهدای غواص گردان @defae_moghadas
🍂 🔻 پیمان شهادت 15 نفر بودیم که دبیرستانمان تمام نشده رفتیم جبهه. دوست، هم محلی، هم هیاتی بودیم با هم. بر عکس الآن جثه ام از همه شان بزرگتر بود ولی از نظر سنی کوچکترینشان بودم. هم قسم شده بودیم تا شهید نشدیم از خط بر نگردیم عقب. چند ماه اول در هر عملیاتی که شرکت می کردیم هر 15 نفرمان صحیح و سالم بر می گشتیم. حتی کوچکترین خراشی هم بر نمی داشتیم. رویمان نمی شد سرمان را بالا بگیریم از خجالت. تا اینکه طلسم شکست و یکی مان شهید شد. همه خوشحال و سر حال بودیم و منتظر رفتن. عملیات بعدی سه نفر دیگرمان هم رفتند پیش حوری ها. توی صف حرکت می کردیم که پلاکم افتاد. خم شدم که بردارم، تیر خورد وسط پیشانی دوستم. او هم رفت. انگار پنج قل خوانده باشند برایمان. تیر می چرخید و می چرخید و به جای اینکه بخورد به من می خورد به بغل دستیم. نه نفرمان بیشتر نمانده بودیم. چهارتایمان نشسته بودیم توی سنگر و منچ بازی می کردیم که تنگم گرفت. وسط بازی رفتم مستراح که حمله هوایی شد. بیرون که آمدم دیدم سنگر نیست. دود شده بود رفته بود هوا. لعنت به ... که بد موقع بگیرد. کربلای یک، دو، سه، چهار و پنج هم آمد و هر کدام از عملیات ها یکی شان رفت پیش خدا جز منی که کوچکتر از همه بودم. همه رفته بودند و دیگر نوبت من بود. منتظر کربلای شش بودم که دیگر نیامد. اسم عملیات ها عوض شد و من ماندم و حوضم. اواخر جنگ بود که اسیر شدم. خوشحال بودم که هنوز راه فراری است. کلی شکنجه ام کردند. بعضی از هم بندهایم شهید شدند ولی چون جثه ام درشت بود و بنیه ام قوی زود خوب می شدم. هر کاری کردند، نمردم. بالاخره آزاد شدیم. برگشتم خانه. نه موشکی آمد و نه خمپاره و نه تیری. دیگر نا امید بودم که سرفه ها شروع شد. بدنم تحلیل رفت. افتادم به شیمی درمانی. حالا هم که نشسته ام روی تخت بیمارستان. موهایم ریخته است. هر ده دقیقه یکبار سرفه می کنم. دکترها گفته اند سرطان خون دارم و تا سه، چهار ماه دیگر رفتنی ام. خوشحالم. تلویزیون دارد تبلیغ شامپو نشان می دهد. دست می کشم به سرم و می خندم. اخبار علمی فرهنگی شروع می شود. می خواهم خاموش کنم که می گوید: «با توانمندی متخصصین جوان و محققین برومند این مرز و بوم داروی درمان سرطان خون کشف شد. مسئول پروژه این دارو گفته است ...» تلویزیون را خاموش می کنم. شاید ترکشی، تیری، خمپاره ای، چیزی ... و کماکان ما بدو....شهادت بدو.... @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا