eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 رمز موفقيت سيد حسن كربلايی در اوج آموزشی پلاژ بوديم، تا عمليات آينده را با موفقيت به انجام برسانيم. در اين راه، پيمانی ناگفته و نانوشته داشتيم تا در هيچ مرحله ای كم نگذاريم. در دلها يك رنگی بود و صفا. و تلاش همه بيش از حد توان. روزهای آخر آذر ماه در حالی می گذشت كه در كنار آبهای سرد پلاژ دزفول اتراق كرده بوديم. - پلاژ در پشت سدی قرار داشت كه از محل آب شدن برفها پر می شد و جاری. - لحظه ای بياد روزهای گرم تابستان افتادم، روزگاری كه در صلح و صفا با دوستان، خود را به دزفول می رسانديم تا تنی به آب بزنيم و خنك شويم، ولی آب آنقدر سرد بود كه از آن اكراه می نموديم و همان گرمای آفتاب را به سردی آب ترجيح می داديم. اينك در كنار همان آب بوديم و در طليعه زمستان، و سرد تر از سال های گذشته. 👇👇👇
پلاژ اندیمشک / آذر ماه 63
🍂 آنروز صبحگاه را زير ابرهای كمين كرده به اتمام رسانديم و مهيای ورود به آب شدیم. روز سردی را شروع كرده بوديم. نم نم باران را روی صورتم احساس كردم و قند در دلم آب شد. آرام به همراه ديگران به چادرهای گرم و تميز خزيديم. پتويی را لول كرده، زير سر گذاشتم تا از اين فرصت بدست آمده استفاده ای كرده باشم و استراحتی. هنوز چشم هايم گرم نشده بود كه حسين (شهيد حسين يفالی – پيگ گروهان) با لهجه ی عربی اش كه شيرين هم ادا می كرد، گوشه چادر را بالا زد و گفت: " علی بهزادی ميگه، آماده بشين می خوايم بريم آموزش" . برق از سرم جست. چاره ای نبود پتو را تا زده و در جای خود قرار دادم و در زير بارانی كه حالا شدت هم گرفته بود، نيروها را جمع كردم و در محوطه گروهان به خط شديم. نرمشِ نرمی كرديم و از پله فلزی (عكس 👇) پايين رفتيم و روی پل های خيبری منتظر دستور مانديم. عليزاده مربی آموزش لشكر، برنامه آموزش را توضيح داد، برنامه پريدن و شنا كردن در آب بود و بايد لایف ژاكت می پوشيديم و عرض يك كيلومتری پلاژ را می رفتيم و بر می گشتيم. از هيجان آب سرد و باران و .... نگاهی رد و بدل می شد و لبخند لرزانی. 👇👇👇
پله منهی به محل آموزش آبی
حرکت در باتلاق های کنار ساحل
همه در آب پريديم، هوا فوق العاده سرد بود و آب ناگفتنی. دست و پا می زديم و پیش می رفتیم. چند نفری ابتدای كار با عضلاتی منقبض، بازماندند، تعدادی در اواسط مسير با دست و پايی سِر شده از حركت ايستادند. قايق های امداد همه را جمع می كردند و به ساحل می آوردند. نيمی هنوز در حركت بودند. آنها را با چشم تا انتها دنبال كردم كه به ساحل رفتند ولی دیگر به آب نزدند و همان ها را نيز قايق ها آوردند. سه نفر مانده بودند كه گويی تازه گرم شده بودند. بی مها با و بی جليقه نجات و با اعتماد به نفس، به آب زدند و برگشتند. همه چشم ها به اينان بود تا ببينند برندگان اين استقامت چه کسانی هستند. نزديك و نزديكتر شدند. در اوج تشويق و سر و صداها توانستم چهره های آنها را ببينم. 👇👇👇
هدایت نیروها توسط مربیان آموزشی
🍂 شهيد داود علی پناه، شهيد علی رهنمایی و شهيد بشير ضاغم پور. سه نفری بودند كه در عمليات بدر نيز با هم، برنده پرواز شهادت هم شدند. در فرصتی كه داود در چادرش بود كنارش نشستم و گفتم چه كردی كه اين مسير سخت را رفتی و برگشتی؟ از حجب و حيا و لبخندش فهميدم ميلی به صحبت های تمجیدی ندارد ولی در برابر اصرار من مقاومت نكرد و جمله ای گفت كه همه موفقيت ام را مديون او و اين جمله اش هستم. گفتند: " هر کس هر اراده ای بکنه، اگر واقعأ اراده بکنه می تونه به اون کار برسه" بعد مثالی زد و گفت: "با بچه های سپاه برای هماهنگی هلی بورد در يك عمليات تكاوری در عراق، به اردوگاه ارتش رفتيم، يكی از تمرينات سخت اين دوره، صعود از آبشاری بود كه با طناب محكم كوه نوردی آماده شده بود. فرمانده آموزش نظامی پادگان گفت، چند نفر داوطلب بشوند تا از اين طناب بالا بروند. يكی دو نفر از استخوان تركانده های ارتش داوطلب شدند و بالا رفتند ولی در نيمه راه ناموفق برگشتند. آن موقع سن زیادی نداشتم و فكر می كردم بتوانم اين كار را انجام بدهم. دستم را بالا بردم، فرمانده نگاهی به من كرد و نا اميدانه گفت: برو. من هم ابتدا به خدا توكل كردم و تصميم گرفتم كه تا آخر، راه را بروم ... ". و او موفق شده بود با اراده ای كه كرده بود تنها كسی باشد كه در آن مجموعه اين تمرين خطير را به انجام برساند. و اين تمرینی بود برای عمليات والفجر 8 كه يك سال به عقب افتاد، و اين تاخير برای داود سخت بود و بايد زودتر خود را می رساند. كه طاقت نياورد و در بدر آسمانی شد. 👋👋👋
شهید داود علی پناه (چفیه قرمز)، ابتدای حرکت بسمت شهادت در صبحگاه عملیات بدر/ سال 63
🍂 آنروزها که کسی باورش نمی شد روزی زائر کربلایش باشد، شما با همه اعتماد به نفستان، بر پیشانی مهر حک کردید. باور کنیم، بزودی زائر قدس شریف خواهیم بود و وارث زمین. و وعده الهی حق @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 خاطراتی از مقام معظم رهبری در جبهه 👈 تونل از ميان خانه‌ها در آبادان با آقای جمی - امام جمعه - حدود یک ساعتی دیدار کردند و بعد هم با تعدادی از ارتشی ها. بعد گفتند: «برویم مقر سپاه» رفتیم به مقر سپاه و بعد از حال و احوال با جهان آرا، ایشان از آقا پرسیدند: «ناهار خورده‌اید؟» مقام معظم رهبري گفتند: «نه، چی دارید؟» جهان آرا گفت: «تن ماهی، نان لواش خشک و ماست.» آیت الله خامنه‌ای گفتند: «هوا خیلی داغ است و خوردن تن ماهی خطرناک، همان نان و ماست را می‌خوریم.» خلاصه سفره را انداختند و ناهار را آوردند. هنوز یادم است که ماست از شدت گرما چنان ترش شده بود که می‌جوشید. طوری بود که وقتی می‌خوردی گلو و معده را می‌سوزاند. بعد از ناهار ایشان گفتند: «برویم داخل خرمشهر.» آن وقت‌ها خرمشهر به طور کامل در اشغال عراقی‌ها بود. بچه‌ها یک تونل عجیب و غریب و طولانی‌ای حفر کرده بودند که وسط خرمشهر سر در می آورد. بچه‌ها می‌رفتند در قلب شهر، وسط عراقی‌ها دیده‌بانی می‌کردند. خروجی تونل یکی از خانه‌های خرمشهر بود. ایشان، جهان آرا، عبدالله نورانی و من وارد تونل شدیم و راه افتادیم. راه آن قدر طولانی بود که چند بار برای استراحت توقف کردیم. خلاصه رفتیم و از وسط خرمشهر سردرآوریم. ایشان و شهید جهان آرا با دوربین مشغول دیده‌بانی شدند و در مورد وضعیت شهر و نیروهای دشمن با همدیگر صحبت کردند. یک عکسی هم من آن‌جا از ایشان و جهان‌آرا گرفتم که با دوربین در حال نگاه کردن به شهر هستند. 🔅 بهرام محمدی فر عكاس روزنامه جمهوری اسلامی 🔸 کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا