🍂
🔻 نوشتم تا بماند
روزنوشت های آیت الله جمی
امام جمعه فقید آبادان
•┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈•
59/8/12
صدای آمریکا امروز تمام خبرش مرتبط به انتخابات ریاست جمهوری امریکا است که امروز برگزار شده و همچنین در رابطه با مسئله گروگانها.
امروز سالروز تبعید امام به ترکیه و همچنین سالروز تصرف لانه جاسوسی توسط دانشجویان مسلمان پیرو خط امام و سالروز کشتار دانشجویان عزیز در رژیم منفور پهلوی [است]. دارم خود را آماده می کنم به رادیو رفته و پیامی دهم.
به اتفاق برادرم رسول به رادیو رفتم. آنجا اندکی نشسته و یک کوپ چای صرف کردم. سپس به استودیو رفته و پیامی در رابطه با ۱۳ آبان، سالگرد تبعید امام خمینی و همچنین اولین سالگرد عمل انقلابی دانشجویان مسلمان پیرو خط امام دادم. ساعت نزدیک ۱۲ بود از رادیو آمدیم ستاد هماهنگی فرمانداری. عبدالرسول پایین ایستاد من رفتم بالا سری بزنم. دیدم آقای دکتر شیبانی پای تلفن نشسته و مشغول صحبت است. پهلوی او نشستم. شاید دقیقه ای طول کشید که صدای انفجاری وحشت زا تمام شیشه ها[ی] در و پنجره را خرد کرد. بی اختیار از اتاق بیرون پریدیم، در خیابان فریاد آقای حجازی بلند بود. به سرعت پایین آمدم. خیابان وضع وحشت انگیزی داشت. سطح خیابان مملو از شیشه خوردهای [= خرده هایی] بود که از در و پنجره عمارتهای مجاور ریخته بود. آقای صابری یکی از اعضای فعال جهاد سازندگی را دیدم که ترکش بمب خورده و پشت رل ماشین در حال اغما است.
آمدم جنب اتومبیل برادرم رسول. دیدم رسول افتاده، غرق در خون. دل و روده هایش بیرون ریخته. مثل اینکه یک دستش هم قطع شده و در دم جان داده.
نگاهی به برادر شهیدم کردم و استرجاعی بر زبان جاری کردم. نوش جانش باد نعمت شهادت. چند دقیقه جسد بی جان و غرقه در خون برادرم در سطح خیابان افتاده بود تا ماشینی آمد و او را به سردخانه انتقال داد. حقیقتی که غیرقابل انکار است اینکه، مرگ برادر آن هم به این وضع، فوق العاده تأثر زاست. آخر این برادر من به طور عادی در خیابان ایستاده کنار ماشینش، ناگهان چنین مورد اصابت خمسه خمسه صدام کافر قرار می گیرد. از برادرم رقت انگیز تر آن پیرزن و پیرمرد و اطفالی هستند که در خانه هایشان خوابیده در حال خواب، خانه های محقرشان از اصابت راکتهای صدام بر سرشان خراب می شود و بعضا اجسادشان زیر آوار می ماند.
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 خاطرات شهدا
دروغ مصلحتی!
آتش سنگین دشمن بچه هارا زمین گیرکرده بود، عبدالقادر بلندشد و در حالی که فریاد میزد تپه آزاد شد به سمت دشمن دوید، نیروهایش با شنیدن این جمله دنبالش دویدند و تپه تصرف شد!
بدنش مثل آبکش سوراخ سوراخ شده بود. گفتم این چه کاری بود؟
گفت اگه بچه ها همان جامانده بودن درو میشدن، این جور هم زنده ماندن، هم تپه آزاد شد!
هدیه به شهید عبدالقادر سلیمانی صلوات
🔸 کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 اصطلاحات سنگری
👈 بــرادر مُستحَـب : رزمنــده ای کـه بفهمـی نفهمــی محـاسن داشــت .
👈 بـرادر واجــب : رزمنــده ای کـه محـاسنِ کـامل و بلنــدی داشــت
👈 بـوی چلـوکباب : بـوی شـبِ عملیـات .
👈 تجــدیدی : مجـروح شـدن و بـه شهــادت نـرسیــدن .
👈 پـلاستیک پلـو :
غذایی که به جای ظرف ، داخلِ پلاستیک می ریختن و به خط می فـرستـادن .
👈 موقعیتِ سلطانبانو ؛
منزل، خانه، زندگی با خانواده و عیال و فرزندان،
🔸 کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🔴 دوستان با یه خاطره صوتی با لهجه شیرازی همراه باشید که خیلی با حاله 👌😅
؛💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
؛🍃🌺🍂
؛🌿🍂
؛🌸 زمــان چــه زود مــیــگــذرد،
هنــوز هم در مــیــان رمــل ها ،
لــابــلــاے نــیــزارها و تــپــه هاے ایــن ســرزمــیــن،
اگــر بــه مــشــام دل بــجــویــے، عــطــر خــاطــرات بــهتــریــن فــرزنــدان آدم را
مــیــتــوان اســتــشــمــام ڪــرد.
خاطراتی که هر کدام دفتریست راهگشا برای آینده ای بهتر
🌸 @defae_moghadas
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍂
🔻 یادش بخیر.....
یادش بخیر جنگ و روزهای سختش... هر روز صبح ساعت های 4.30 صبح صدای بلندگو های 📡📡بوقی چادر تبلیغات با نوای قرآن شروع صبحی دوباره را به ما نوید می داد.
✳️ آروم آروم بلند می شدیم. به طرف تانکرهای 🚛 آب کنار چادرها حرکت می کردم. نگاهی به اطراف اردوگاه می انداختم. یادمه بچه ها اسم اردوگاه پشت پادگان کرخه رو حصیر آباد گذاشته بودند😅. چراغ های نفتی چادر ها یکی یکی پر نور تر می شد.
✳️در هر کدوم از چادرها 🎪 یکی خارج می شد. همین موقع ها بود که ابراهیم سمیع تو میکروفونی که به دستش بود داد می زد عجلو باالصلاه🙏....برادران. ..مهیا شوید برای نماز جماعت.
✳️ وقتی وارد چادر🎪 نمازخونه می شدم نور ضعیف و گوشه های تاریک نماز خونه رد پای بچه های نماز شب خوان گردان رو می دیدی که هنوز در سجده بودند و شونه هاشون مثل بید می لرزید....الهی العفو اونا آهنگ خاصی رو برای ما بوجود می اورد.....
کاش یک بار دیگه صفای اون روزا تکرار می شد.......
😔یادش بخیر....
🎤علی کوهگرد
حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
#آغاز_اسارت
«عراقی ها آمدند بالای سر ما . يكی از آن ها آمد جلو كه دستم را بگيرد ، دستم را كشيدم و گفتم تو نامحرمی . تا چند ساعت فكرم كار نمی كرد . فرار كه نمي توانستم بكنم ، بهترين اتفاق مرگ بود. با هر صدای انفجار خودم را بالا می كشيدم كه تركش به من بخورد . ديگر هيچ چيز برايم مهم نبود . دعا كردم بميرم . استغفار كردم، اشهدم را گفتم ، اما يادم افتاد چند روز پيش ، نماز امام زمان نذر كرده بودم . روی زانوهايم نشستم ونذرم را ادا كردم . بعد از نماز آرام تر شده بودم ؛ اما وقتي ياد نگاه های عراقی می افتادم ، بدنم مي لرزيد ، اما خودم را سپردم دست خدا و به او توكل كردم .»
#کتاب_دوره درهای بسته
#راوی_دفاع_مقدس_فاطمه_ناهیدی
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 تبلیغ عملی
یک روز قرار بود از محل استقرار لشکر به اهواز بیائیم که مطلع شدیم حاج اسماعیل هم قصد دارد به اهواز برود. با او وعده گذاشتیم که پس از نماز جماعت ظهر حرکت کنیم و چنین نیز کردیم. تابستان بود و هوا بسیار گرم. شیشه های اتومبیل را بالا برده و کولر را روشن کرده بودیم. در مسیر شوش ده الی بیست کیلومتری رد شده بودیم که متوجه شدیم ماشینی کنار جاده توقف کرده. معلوم بود که به کمک احتیاج دارند. مقداری رد شدیم که حاج اسماعیل دور زد و برگشت.
پرسیدیم: چی شده ؟
گفت: خلاف مروت است که یک خانواده در این هوای گرم محتاج کمک باشند و ما زیر کولر باشیم.
نگاه کردم، سر و وضع خانم های سوار بر ماشین مثل خانواده های مرفه و ناشی از بی مسئولیتی در قبال خون شهدا بود.
با این همه حاج اسماعیل برگشت و بعد از سلام به سراغ ماشین رفت. برای روشن کردن ماشین مقداری تلاش کردیم و دیدیم که فایده ای ندارد.
در تمام این مدت حاج اسماعیل دست قطع شده اش را طوری در جیب فرو برده بود که دیده نشود و حتی وقتی ماشین را هل دادیم، با یک دست هل می داد ولی ماشین روشن نشد.
اما حاج اسماعیل دست بردار نبود و سرانجام گفت: مجبوریم ماشین را بکسل کنیم و همین کار را هم کردیم. او در ضمن کولر ماشین را خاموش کرد تا به موتور فشار نیاید و تا اهواز و محله کیانپارس جلوی درب منزلشان، آنها را بکسل کردیم.
آن خانواده خیلی خوشحال بودند و نمی دانستند به چه زبانی تشکر کنند.
حاج اسماعیل گفت: لازم به تشکر از ما نیست. برای رزمندگان دعا کنید. برای امام و اسلام دعا کنید.
(مهدی زهره بخش)
@defae_moghadas
🍂