eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣️ شهیدی که: سرش چند ماه در اتاق پدر بود *برادر شهید: محمد رضا متولد ۲۸ صفر است که سال ۶۱ در عملیات محرم و شب اربعین در حالی که روزه بود بر اثر اصابت گلوله ۱۰۶ به سر شهید شدتنها بدن تکه‌ تکه محمدرضا به خوزستان برگشت و سرش به دست ما نرسید ،بدن بی‌سرش در روز اربعین تشییع شدهفت روز پس از خاکسپاری فَک محمدرضا را به پدرم تحویل می‌دهندو بعد هم فَک را کنار پیکر بی‌سر به خاک می‌سپارند او تا اینجا برای 2 بار به خاک سپرده شدسر محمدرضا پس از 7 سال و انجام آزمایشات DNA برگردانده شدشبانه سر محمدرضا را به پدرم تحویل می‌دهندکه پدرم نیز ۲ تا ۳ ماه یعنی تا زمانی که اجازه نبش قبر گرفته شود، سر شهید را بدون اطلاع ما و مادرم، در کُمد اتاقش نگهداری می‌کندلحظات سختیست پدرم برای این‌که شوکه نشویم، حرفی در این خصوص به ما نمی‌گوید ولی در این مدت شب‌ها با محمدرضا در اتاق درددل می‌کرده پدرش← زمانی که نبش قبر صورت گرفت و سر بریده محمدرضا کنار بدنش قرار گرفت،دیدم که هنوز لباس‌های محمدرضا پس از هفت سال به همان صورت قبل است و بوی عطر میدهدپیکرش برای سومین بار خاک‌سپاری شد. 🕊 متولد ۱۳۴۵ ، و در سال ۱۳۶۱ در شرهانی به شهادت رسید. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آهسته تر! ای رهروان عشق! جامانده ام... هر چه می دوم به گردتان نمی رسم... نگاهتان را از من نگیرید... https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
ﻭﻗﺖ ﺭﻓﺘﻦ ﮔﻔﺖ : " ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺳﻤﺶ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ ﻣﺤﺪﺛﻪ .. " ﺩﺭ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺗﻤﺎﺱ ﺗﻠﻔﻨﯽﺍﺵ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ : " ﻣﻦ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺮﻧﻤﯽﮔﺮﺩﻡ ﻗﻨﺪﺍﻗﻪ ﻣﺤﺪﺛﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﺸﯿﯿﻊ ﺟﻨﺎﺯﻩﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻮﺗﻢ . ﻣﻄﻤﺌﻨﺎ ﻣﻦ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﻫﺮﮔﺰ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﺩﯾﺪ .. " . ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﯽﮔﻔﺖ .. ﻧﻮﺯﺍﺩ ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﻭ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻧﺪﯾﺪﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺪﺭ ... https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ دلتنگ تر مے شـــویم با دیدن ِ لبخندهـایی ڪہ جاماندن را، بیشتربہ رُخِمان مے ڪِشنــــــــد https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نماز شب اهمیت به سزایی می داد مثل اینکه نماز شب برایش واجب بود."کلاس پنجم بود که نماز شب میخواند. عباس در مناجات نامه اش نوشت: "بار خدایا! از خون ما دریایی تشکیل ده تا تمام دشمنان اسلام و بشریت را در کام خود فروببرد." https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
کجایی حنظله ، یا غسیل الملائکه شهیدی که برای خدا سوغاتی برد ! پرنده‌ای‌ که‌ به‌ پرواز همسایگی‌ خورشید عادت‌ کرده‌ است، هرگز با خاک‌ خو نمی‌گیرد و در قفس‌ نمی‌گنجد. "علی"‌ نیز به‌ زیستن‌ در فضای‌ روحانی‌ جبهه‌ها خو گرفته‌ بود. 👇👇👇
چند روزی‌ بود که‌ به‌ شهر آمده‌ بود اما آرام‌ و قرار نداشت، غم‌ فراق‌ میدان‌ جنگ‌ بیقرارش‌ کرده‌ بود.همیشه‌ این‌ چنین‌ بود؛ آن‌ گاه‌ که‌ عازم‌ جبهه‌ می‌شد، سایه‌ اندوه‌ از چهره‌اش‌ محو می‌شد،گونه‌ هایش‌ گل‌ می‌انداخت‌ و آن‌ زمان‌ بود که‌ می‌توانستی‌ شادی‌ را، شادی‌ حقیقی‌ را آشکارا در چهره‌اش‌ ببینی. در دفتر خاطراتش‌ نوشته‌ بود:«متأسفانه‌ امروز مجبور شدم، پوتین‌های‌ جبهه‌ را واکس‌ بزنم‌ و خاک‌ جبهه‌ را از روی‌ این‌ پوتین‌ها پاک‌ کنم، که‌ این‌ برایم‌ فوق‌ العاده‌ دردناک‌ است»! شب‌ فردایی‌ که‌ می‌خواست، عازم‌ جبهه‌ شود وسایل‌ سفرش‌ را مرتب‌ می‌کرد.لباس‌ پاره‌ پاره‌ای‌ را که‌ در زمان‌ محاصره‌ و آزادی‌ سوسنگرد پوشیده‌ بود، در ساک‌ نهاد.در این‌ زمان‌ مسئول‌ طرح‌ عملیات‌ قرارگاه‌ خاتم‌ الانبیاء(ص) بود، گفتم: «محال‌ است‌ شما را بگذارند به‌ جلو بروید.»گفت: «این‌ بار با اجازه‌ بسیجی‌ها به‌ عملیات‌ می‌روم، نمی‌خواهم‌ پشت‌ بی‌سیم‌ باشم.»گفتم: «حالا چرا لباسهای‌ سوسنگرد؟» با لحنی‌ خاص‌ گفت: «می‌خواهم‌ حالا که‌ پیش‌ خدا می‌روم، بگویم؛خدایا؛اینها جای‌ گلوله‌ است، بالاخره‌ ما هم‌ تو جبهه‌ بوده‌ایم.» 👇👇👇
صبحدم‌ عازم‌ بود. وقتی‌ از من‌ خداحافظی‌ می‌کرد، مرا به‌ حضرت‌ زهرا(س) قسم‌ داد و گفت: «مرا حلال‌ کنید، من‌ پدر خوبی‌ برای‌ بچه‌ها و همسر خوبی‌ برای‌ شما نبوده‌ام»! گفتم: «باشد» گفت: « این‌ طوری‌ نمی‌شود باید از صمیم‌ قلب‌ حلالم‌ کنی، من‌ مطمئنم‌ که‌ دیگر برنمی‌گردم»! 👇👇👇
"علی"‌ رفت‌ و من‌ ماندم‌ و انتظار. علی‌ با حال‌ و هوایی‌ دیگر منزل‌ و شهر را ترک‌ کرد. من‌ ماندم‌ و فکر این‌ که‌ علی‌ خودش‌ در آخرین‌ لحظات‌ خداحافظی‌ گفت: «مطمئنم‌ که‌ دیگر برنمی‌گردم»! یادم‌ آمد که‌ قبل‌ از رفتنش، با هم‌ به‌ زیارت‌ مزار شهدا رفتیم. وقتی‌ از کنار مزار شهیدان‌ می‌گذشتیم، رو به‌ من‌ کرد و گفت: «خدا کند جنازه‌ من‌ به‌ دست‌ شماها نرسد.» گفتم: «چرا؟» گفت: «برادران، بسیار به‌ من‌ لطف‌ دارند و می‌دانم‌ که‌ وقتی‌ به‌ زیارت‌ مزار شهیدان‌ می‌آیند، اول‌ به‌ سراغ‌ من‌ خواهند آمد، اما قهرمانان‌ واقعی‌ جنگ‌ شهیدان‌ بسیجی‌اند... دوست‌ ندارم‌ حتی‌ به‌ اندازه‌ یک‌ وجب‌ از این‌ خاک‌ مقدس‌ را اشغال‌ کنم، تازه‌ اگر هم‌ جنازه‌ام‌ به‌ دستتان‌ رسید، یک‌ تکه‌ سنگ‌ جهت‌ شناسایی‌ خودتان‌ روی‌ مزارم‌ بگذارید و بس»! 🕊️ راوی : همسر شهید https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1