حماسه جنوب،شهدا🚩
#شهيد_محمود_جهان_پناه 🕊🌹
#کلام_شهید :
#شهيد_محمود_جهان_پناه🕊🌹
اماما ! ای کاش صد جان می بود تا در راهت که راه خداست بمیرم .
آنگاه مرا بسوزانند و خاکسترم را بر باد دهند ،
آنگاه زنده ام کنند
و تا صد بار تکرار نمایند
و باز خواهم گفت :
تا خـــون در رگ ماســت
خمـــیـــنی رهـــبـر ماسـت
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
✍خاطره ای از
#شهيد_محمود_جهان_پناه🕊🌹
به خاطر صلابت و شجاعت محمود، هرجا که کار گره میخورد و شرایط سختی پیش میآمد، ایشان مأمور میشدند تا وارد عمل شوند.
💠در عملیات والفجر8 هم خط گردان ما در گوشه ای از کارخانه نمک قرار داشت که آسیب پذیر بود و دشمن از آنجا فشار زیادی وارد میکرد. طوری که 50 متر هم نتوانستیم در آنجا خاکریز بزنیم و با این وجود قرار شد محمود و بچه هایش خط را بدون خاکریز حفظ کنند.
💠یک روز جنگنده خودی به قصد بمباران خط دشمن از بالای سر ما عبور کرد. اما ناگهان پدافند دشمن آن را مورد هدف قرار داد و آتش گرفت. خلبان سعی کرد تا هواپیما را به خط دشمن بکوبد و خودش ریجکت کرد. چترش که باز شد، نزدیک خط دشمن بود. با دیدن این صحنه یک آن در ذهنم گذشت که الان محمود به کمک خلبان میرود.
💠 تا این فکر از سرم گذشت، دیدم جهان پناه خودش را به آن طرف خاکریز انداخته و بدون اینکه سلاحی در دست داشته باشد به طرف خلبان میدود. از آن طرف هم نیروهای دشمن به طرف او میدویدند. در این اثنا بعثیها چتر خلبان را زدند که باعث شد با سرعت نسبتاً زیادی نزدیک خط آنها به زمین برخورد کند. اما محمود دست بردار نبود و همچنان میدوید. یک تیم آتش برای پشتیبانی اش به آن طرف خاکریز فرستادم.
💠 منتها عراقیها جیپی فرستادند. در ضمن تیرباری را هم با خودشان حمل میکردند. در همین کش و قوس محمود محکم زمین خورد و باز بلند شد و به طرف خلبان رفت. اما دشمن زودتر رسید و او را سوار بر جیپ بردند. شهید جهان پناه در هنگام بازگشت باز زمین خورد و من تصور کردم که شهید شده است.
💠 وقتی بچه ها او را آوردند، دیدم فک پایینی اش تیر خورده و خرد شده است. آن لحظه متوجه شدم او با وجود این جراحت شدید، همچنان برای بازگرداندن خلبان به سمت عراقیها دویده بود. #غیرت و #شجاعت محمود مثال زدنی بود.
#برای_شادی_روح_امام_شهدا_وشهدا_صلوات
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
دعا بخـوان ای شهیــد
برای عاقبت بخیــری من ...
تویـی که ختـم به خیــرشد
عـاقبتتـــ
#برای_شادی_روح_امام_شهدا_وشهدا_صلوات
#شهیدانه
📸شهید مدافع حرم
#حبیب_رحیمی_منش
🔻حبیب رحیمی منش اولین شهید مدافع حرم شهرستان #اندیمشک در سوریه به شهادت رسید، حبیب رحیمی منش در نبرد با تروریستهای تکفیری داعش در سوریه به شهادت رسید و به جمع شهدای مدافع حرم پیوست.
«شهید حبیب رحیمیمنش» در سال ۱۳۹۴ در درگیری با گروههای تکفیری و برای دفاع از حریم اهل بیت در سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمدند
شهید رحیمی منش اولین شهید شهرستان شهید پرور اندیمشک است که بهصورت داوطلبانه برای مبارزه با گروههای تروریستی به سوریه عازم شد.
وی کارمند شهرداری این شهرستان بود..
🔰❣🔰❣🔰❣
#پوکه_های_طلایی
#قسمت_بیستوچهارم
نویسنده: خانم طیبه دلقندی
💥 ما را د اخل آسایشگاه راندند . بعد از مدتی دو تا از نگهبان ها به نام هـای
محمد و کریم به سراغمان آمدند . ابتدا دنبالم گشتند . وقتی پیدایم نکردند صـدا زدند : با تو هستیم ! یا بیرون بیا یا بلایی که سر کوروش آوردیم سر تو هـم میاریم !
قاطعانه گفتم :
- هر کاري مـی تـونین انجـا م بـدین، مـنم همـۀ اسـرار شـما رو تـوي آشپزخو نه به گوش افسر میرسونم !
آنها که جا خورده بودند، دمشان را روي کولشان گذاشتند و در رفتنـد .
مدتی گذشت بچهها صدایم زدنـد و از پنجـره بیـرون را نـشانم دادنـد . جبـار
گوشهاي سرش را پایین انداخته بود و گریه میکرد. رفقا به شوخی گفتند :
- چرا دست از سر کچل این بیچاره برنمیداري؟
خلاصه به حال و روزش کلی خندیدیم .
شب که شد دیدم صدایی از پشت پنجره میآید : محمود تقی با تو هستم، محمود تقی !
کنار پنجره رفتم. جبار بود. با صدایی لرزان گفت :
- محمود! آخر تو چرا؟ .حرفش را قطع کردم :
- چی رو من چرا؟
با التماس گفت :
- مگه من به تو توهینی کردم؟
- فرقی نداره! .من ایرانی ! نا رفقامم ایرانی
- تو که تا حالا اینطوري نبودي محمود !
هر چه التماس کرد و از هر راهی که وارد شد کوتاه نیامدم . وقتـی دیـد نمیتواند نقطۀ ضعفی پیدا کند، گفت :
- حالا میگی چه کنم؟
- هیچ! فردا جلو همه عذرخواهی کن !
- من از تو عذر میخوام !
قدرت دست من افتاده بود . پشتیبانی هفتصد نفر را پشت سـرم داشـتم .
گفتم :
- کافی نیست. از همه !
غـرور جبـار حـسابی در هـم شکـسته بـود. رفـت و از روي ناچـاري اسماعیل را واسطه کرد .
•••
اسماعیل سرباز قد بلند و چها ر شانه اي بود از کاظمین عـراق . در رفـت و آمدهایم در حین کار و آشپزي متوجه شدم که نگهبان هاي اردوگاه اسـماعیل را خیلی تحویل نمی گیرند. از طرفی نگهبانی بالاي برجک که سخت ترین نـوع نگهبانی بود، اغلب به او سپرده می شد. بعد فهمیدم چون شـیعه اسـت ، داخـل اردوگاه راهش نمی دهند . بیشتر نگهبان ها کسانی بودند که اعضاي خانواده شان را در جنگ از دست داده بودند . همین دلیل کافی بود که عقده هایشان را سر ما خالی کنند .
در آشپزخانه آزادي بیشتري داشـتیم . بـا توجـه بـه روحیـات اسـماعیل متوجه شدم می توان به او امیدوار بـود . طـرح دوسـتی ریخـتم و سـعی کـردم صمیمیتر شوم. آنجا بود که فهمیدم شیعه است ولی نمیخواهد بقیه بفهمند .
چندبار از او پارچۀ متبرك خواستم و او از کاظمین برایم آورد . من هـم پارچه را میان بچهها تقسیم کردم . یک بار وقتی چشمش بـه زخـم هـایم افتـاد خیلی ناراحت شد . بعد برایم پماد آورد که مصرف آن ، وضع جراحات را بهبود
بخشید. هر چه کردم از حقوق ماهانهام پولش را بدهم قبول نکرد .
او از امام برایم تعریف می کـرد و از اینکـه ایـشان زمـان تبعیـد کجـا و
چگونه زندگی میکردهاند. به این ترتیب دوستی ما محکمتر شد .
صبح روز بعد اسماعیل مرا صدا زد و بعد از کلی صحبت گفت :
- بیا و این دفعه از جبار بگذر! به خاطر من اینبار شکایت نکن !
- باشه! با بچهها مشورت کنم ببینم چی میشه .
بعد از صحبت به این نتیجه رسیدیم که بهتـر اسـت جـاي منّـت بـراي عراقیها باقی بگذاریم و با شرط عدم تکـرار ایـن قبیـل برخـورد هـا ، جبـار را ببخشیم .
از طرفی خوب می دانستیم که اگر پا فشاري کنیم ، عراقـی هـا در جـایی
دیگر و با بهانه اي دیگر دمار از روزگار ما در می آورند. مدت زیـادی نگذشـت کینۀ بعثیها در این ماجرا گریبان مرا گرفت..
#پیگیر_باشید
#حماسه_جنوب_شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🔰❣🔰❣🔰❣🔰