❣ اسلحه را به سمت من گرفتند، گفتند: لامصب! تو هم حزب اللهی هستی؟ یوسف تفنگ را از پیشانیم کشید و گفت: شما برای گرفتن من آمده اید، پس با مادرم کاری نداشته باشد، میخواستند یوسف را ببرند.
یوسف گفت: مرا از پشت بام ببرید! گفتند: میترسی که از نگاه های مردم روستا شرم سار باشی؟ گفت: میترسم که زنان روستا مرا ببیند و هراس دلهایشان را فرا بگیرد و فکر کنند که شما به منطقه مسلط شده اید!
گفتند: تو نماز میخوانی؟ برای رهبرت است؟ این نماز برای خدا نیست و این عبادت ها قبول نیست.
گفت: نام رهبرم را به زبان نیاور، من برای رهبری میجنگم که یک ملت در نماز به او اقتدا میکنند، در این حال یکی از زنان دمکرات با قنداق تفنگ ضربه محکمی به دهان یوسف زد که غرق در خون شد، خلاصه یوسفم را بردند...
❣ صبح که شد پیغام آوردند که یوسف را شهید کرده ایم، پدر و مادرش برای تحویل جنازه به مقر حزب بیایند. پدرش با شنیدن این خبر همان جا دق کرد و جان سپرد.
من و برادرش به آن سوی رودخانه رفتیم، یوسف را همان جایی که سپاه چندی از اعضای ضدانقلاب را به هلاکت رسانده بود، شهید کرده بودند، بدن یوسفم تکه تکه شده بود، انگشت هایش، جگرش، اعضا و جوارحش...
گفتند: اجازه نداری از اینجا خارجش کنی، همین جا دفنش کن... در حالی که اعضای ضدانقلاب به صورت مسلح بالای کوه ایستاده بودند، با دست هایم زمین را کندم، تکه تکه یوسفم را در قبر گذاشتم، یک مهر کربلا در دستم بود، خرد کرده و روی تکه های جسدش پاشیدم...
با فریاد لااله الا الله، الله اکبر و خمینی رهبر دفنش کردم، با دست های خودم،
❣ خدایا! تو خودت شاهد هستی که بالای سرش خانومی با چادر سیاه ایستاده بود و به من میگفت که آرام باش و بگو لا اله الله...
امروز با گذشت سال ها مزارش در منطقه به امام زاده معروف شده است، مردم منطقه از دعا در مزارش حاجت های زیادی گرفته اند، قبر یوسف و پیکر تکه تکه اش امروز محبوب و آرام بخش مردم منطقه است.
برگرفته از بولتن نیوز
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
مرقدت بانو ، جنت الاعلا
خاک پاک تو ، تربت زهرا
مهر تو صفا به سینه میدهد
درگهت بوی مدینه میدهد
بابا به تو ، ای بی همتا ، گفته فِداها ابوها
جلوه های فاطمی در روی تو
قبله ی دل ملائک کوی تو
هر که آرزوی سلطانی دارد
رو کند پی ِ گدایی سوی تو
ای عزیز فاطمه یا معصومه🌺
سالروز میلاد حضرت معصومه سلام الله علیها و روز دختر ، مبارک🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
❣امیر منوچهر کهتری را به عنوان ناجی آبادان میشناسند. او که در آغاز دفاع مقدس فرمانده گردان ۱۵۳ از تیپ دوم قوچان بود، ورودش به عرصه نبرد را با حضور در خرمشهر تجربه کرد. سپس کهتری و نیروهایش به آبادان رفتند و در مقطع محاصره این شهر، خدمات ارزندهای ارائه دادند. چنانچه اگر کهتری و گردانش در کوی ذوالفقاریه حضور نداشتند، امکان داشت عراقیها با عبور از بهمنشهیر و نفوذ به محله ذوالفقاریه، کل آبادان را به اشغال خود درآورند.
امیر کهتری از قدیمیهای ارتش بود و زمان شروع جنگ، چیزی در حدود ۲۷ سال از خدمتش در این نیرو میگذشت. او با کولهباری از تجربه، در آبادان نقشی محوری داشت و به همین خاطر از میان چهرههای سرشناس حاضر در آبادان، کهتری به عنوان ناجی این شهر شناخته میشود.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
👇👇
❣خود وی درخصوص حماسه کوی ذوالفقاریه میگوید: «نهم آبان ماه ۱۳۵۹ عراقیها سعی کردند از بهمنشیر عبور کنند و به جزیره آبادان نفوذ کنند. کوی ذوالفقاریه با نخلها پوشیده شده بود و دشمن هم به همین جهت این منطقه را انتخاب کرد تا در دید رزمندگان نباشد و بهراحتی وارد شهر شود. با اطلاع از آمدن آنها، نیروهای ما در نخلها مستقر شدند. شبهنگام یک سیاهی را دیدیم که از رودخانه به سوی ما آمد که متوجه شدیم یک عراقی است. او را گرفتیم، اما نکشتیم. آن عراقی اطلاعاتی به ما داد و گفت: امشب دشمن به شما حمله میکند. بنابراین ما آماده بودیم که ناگهان حمله شروع شد. من هم چهار جعبه نارنجک کنارم گذاشته بودم و کاملاً در حالت آمادهباش قرار داشتم. در بهمنشیر هم جزر و مد آب شدید بود؛ آن زمان که آنها آمدند، آب پایین رفته بود. دو نفر از بچهها هم کنار من بودند. تا ۱۲ میشمردیم و نارنجک را رها میکردیم. بالاخره چهار جعبه نارنجک تمام شد و صدای دور شدن ماشینهای عراقیها به گوش میرسید. ما هم همینطور دست نگه داشتیم. تیراندازی هم شده بود. تیری به کلاهم خورده بود، اما سوراخ نشده بود. صبح که شد به حاشیه رودخانه رفتم و جنازه عراقیها را دیدم که آنجا افتاده بودند.»
علاوه بر مقطع محاصره آبادان، کهتری در عملیات ثامنالائمه نیز حضور داشت و در شکست حصر آبادان دوشادوش دیگر رزمندهها جنگید و این شهر را از محاصره دشمن نجات دادند.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
👇👇
2.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣ بچه ها اگر شهر سقوط کرد ،
دوباره آن را پس میگیریم
مواظب باشید ایمانتان سقوط نکند ...
( شهید محمدعلی جهانآرا )
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣على در سال ۱۳۳۲ در خانوادهاى فقير در بيدگل به دنيا آمد. به علت جدایی والدین ، پدربزرگ او حضانت اش را به عهده گرفت. وى بعلت فقر مالی مجبور شد روزها به قالى بافى مشغول شود و شب به مدرسه برود و گاهى نيز با ساختن اسباببازى و فروش آنها، خرج قلم و دفتر خود را تهيّه كند . قضا و قدر الهى، مادر را از على گرفت و روح رنج ديده او را آزرده تر كرد. در اين موقع على تصميم گرفت در مغازه نانوايى به كار مشغول شود. علاقه و استعداد على باعث شد خيلى سريع آموزشهاى لازم را ببيند. كار در نانوايى در كنار استادى خوشصدا، زمينهاى شد كه على به مديحه سرايى علاقه مند شود و كمكم بتواند روى پاى خود بايستد ولى مشيّت الهى اين دوران را با مرگ پدربزرگ كوتاه كرد و على واقعا تنها شد. عشق به اهل بيت عليه السلام و علاقه به مديحه سرايى آلعلى عليه السلام او را در مسير تازه اى از زندگى انداخت. پس از ازدواج و استخدام در آموزش و پرورش، با روح بلندى كه داشت، توانست ضمن خدمت در مدارس و نظافت آنها، ادامه تحصيل بدهد و در كنار كمك به خانواده در امر قالىبافى، در مجالس و محافل مذهبى به ذكر فضايل اهلبيت عصمت عليه السلام بپردازد. علی در این مجالس در هر موقعيّت ممكن جنايات رژيم را متذكّر می شد. مأموران شاه، كه قصد داشتند هر صدايى رادر گلو خفه كنند، متوجّه روشنگرىهاى على شدند و در عصر روز هفدهم شهريور سال ۵۷ او را هدف گلوله قرار دادند و خودشان پيكر مجروح او را به بيمارستان بردند و در نهايت به شهادت رساندند.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣