💠بعدازظهر مهمات رو بار قایق کردیم و وارد عملیات شدیم.
بین الطلوعین وارد خط تازه آزاد شده شدیم و یکراست سراغ سید مجید رفتیم
خسته و وا رفته تو سنگر نشسته بود و چند نفر هم دورش بودن
گفتم مهمات آوردم کجا ببرم؟
گفت برو سمت راست بده به مهدی زهره بخش
⤵️
💠گاز قایق رو گرفتیم و به سمت راست رفتیم. تیرهای تیربار عراقی هوای بالا سرمون رو باز می کرد و ویز ویز کنون رد می شد
سرمون رو دزدیده بودیم و پیش میرفتیم. هر چی رفتیم هیچ بنی بشری ندیدیم و برگشتیم سراغ سنگر فرماندهی
به سید گفتم بابا هیچ کس نیست. تا کجا باید بریم؟ گفت برو تا برسی
حدود چهار کیلومتر رفتیم تا توی تاریکی مهدی رو دیدیم و مهمات رو بهش تحویل دادیم و برگشتیم
⤵️
💠تو راه برگشت پروانه قایق توی تور ماهیگیری عراقی ها پیچید. موتور رو با تور بالا اوردیم و دیدیم یک ماهی هفت هشت کیلویی تو تور گیر افتاده
رضا اونو جدا کرد و تو آب پرتاب کرد و حسرتش رو به دلمون گذاشت
اومدیم توی سیل بند و اسباب چایی عراقی هم جور شد.
چای معروف به چای کویتی،
لیوان فرانسوی و.....
چیزهایی که آرزوش رو داشتیم اول صبح مهیا شد و....
⤵️
💠شب سوم هم با رضا مقداری مهمات رسوندیم و گاهی به عقب می رفتیم و مجروح یا شهیدی رو هم با خود میبردیم
یک شب اطراف درمانگاه روی پد سرک می کشید که متوجه محوطه ای شدم که با پل های خیبری احاطه شده بود
نگاهی پشتش انداختم.
نزدیک غروب بود و دلتنگی بیداد می کرد. با صحنه ای روبرو شدم که این دلتنگی رو به اوج و به بغض رسوند
⤵️
💠بهرحال روزهای آخر عملیات بود که وارد سیل بند شدم و فکر می کنم با شهید مصطفی بختیاری روبرو شدم که گفت از عبدالرحمن خبر داری؟
این نوع خبر دادن برامون غریب نبود و می دونستیم پشت اون خبر ناگواری خوابیده
زدم تو سرم و گفتم مگه #عبدالرحمن هم رفت؟ 😭
گفت آره اونم شهید شد.
⤵️
💠خواستم با قایق بطرف محل درگیری برم که گفت نرو، بردنش عقب
بغض خودمون رو نگهداشته بودیم و نمی تونستیم تو اون موقعیت خودمون رو سبک کنیم
ولی با اومدن به مقر عقبه، بچه های تسلیحات گریه کنون اومدن بطرفمون
خبر رو شنیده بودن و ما هم جای خالی عبدالرحمن رو تو چادر که کف اش رو کنده بودیم و هنوز بعضی از لباس هاش که وقت جمع کردنشان رو نداشت رو زمین بودن، دیدیم ، نتونستیم خودداری کنیم و سیر دلمون گریه کردیم و اشک ریختیم
روز خیلی سختی بود که اونم گذشت و هزاران خاطره ازش بجا موند که مجال گفتنش اینجا نیست...
🔴 راوی: جهانی مقدم
👈 تاریخ 97/5/23
@defae_moghadas2
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
@hemasehjonob5
❣ برای شهید
سید جمشید صفویان
👋 سلام سید !
می خواستم برایت عنوانی و لقبی را پیدا کنم ، دیدم که تمام عناوین و القاب به نام فرماندهان شهید ثبت شده است !
دیگر لقب سرداری نمانده است تا پیشوند نام تو کنم ! بنابراین تصمیم گرفتم تو را به جای سردار " امامزاده " بخوانم !
🚩امامزاده عشق
چرا که نه ؟! تو سیّدی و مگر نه اینکه امامزاده ها همه از اولاد حضرت زهراء (س) هستند ؟
مگر نه اینکه امامزاده ها صاحب کرامتند و مردم از آنان حاجت می طلبند ؟
🚩سیّد تو هم امامزاده ای !
یادت هست زمانی که کودک بودی ، همسایگان برای گرفتن حاجت برای تو نذر می کردند ؟! (1) و آنگاه که حاجت روا می شدند درب منزلتان نذری می آوردند و می گفتند :
" این نذری سیّد جمشید است . "
مگر تو در جبهه و گردان بلال پیر و مراد بچه ها نبودی ؟
مگر نبود که در مسجد و محل و کمیته و گردان ، وقتی می گفتند : " سیّد " همه می دانستند منظور تویی ؟
مگر هرکس هر کار و مشکلی داشت به سراغ تو نمی آمد و مشگل گشایش نبودی ؟
🚩سید جان !
هنوز هم همرزمان و رهروانت برمزارت گرد می آیند و با تو درد دل می کنند و از تو حاجت می طلبند :
ای امامزاده عشق
------------------------------------------
(1) زمانی که سید کوچک بوده بعضی همسایگان برای شفای بچه مریضشان و یا رفع گرفتاریشان از جوجه هایی که می خوابانیدند یکی را نذر سید جمشید می کردند و وقتی خروس یا مرغشان بزرگ می شد آن درب منزل سید برده
------------------------------------------
گردان بلال دزفول
کانال حماسه جنوب، شهدا
@defae_moghadas2
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂