❣شهید: مجید محسنی
تاریخ ولادت: 1343
تاریخ شهادت: 1366
محل شهادت: ماووت
نام عملیات: نصر چهار
@defae_moghadas2
❣
❣فرازی از وصیتنامه شهید مجید محسنی:
نماز را بزرگ شمارید؛ که ما داریم برای نماز میجنگیم. من با دید باز و با آگاهی کامل در این راه که همان راه اولیا میباشد گام برداشتهام .مگر میشود که اسلام در خطر باشد و ما دست بر روی دست بگذاریم و بی تفاوت بنشینیم و نظارهگر باشیم تا دشمنان در خانه ما لانه کنند. جبهههای جنگ همانند یک مربی است که انسان را دهها سال به جلو میبرد .کار من و دیگران این است که به این جنایتکاران نشان دهیم که دیگر فکر تجاوز به هیچ کشور اسلامی را نداشته باشند. و باید به تمامی دنیا بفهمانیم هر مکانی که با لاله اسلام روییده شود، نباید مورد تجاوز واقع گردد. من میروم تا به کاروان شهدا که آرام به سوی تجلی گاه حق در حرکت است بپیوندم.
@defae_moghadas2
❣
❣شهید: احمد آقابالی
تاریخ ولادت: 1349
تاریخ شهادت: 1365
محل شهادت: شلمچه
نام عملیات:کربلای پنج
@defae_moghadas2
❣
❣فرازی از وصیتنامه شهید احمد آقابالی:
هدف و انگیزهام از آمدن به جبهه این است که در راه خدا قدمی بردارم و امیدوارم که خداوند سعادت این راه را نصیبم بکند. امت مسلمان، من نه سخنی دارم برای گفتن و نه وصیتی، زیرا که نه زاهدم و نه کاسب و نه عارف .( تنها سخنم این است که وصیتهای شهیدان را عمل کنید و قدر این امام بزرگوار را بدانید و در همه حال دنباله رو او باشید زیرا که راه او راه انبیاء است ) برادران سعی کنید که همه کارهاتان، برای رضای خدا باشد.هر کس که بر من حقی دارد اگر از نظر مالی است، از خانوادهام بگیرد. و اگر از نظر دیگر است مرا ببخشد زیرا که اولاً که با روحیهای باز به پیش خداوند متعال رفتهام و دیگر اینکه مرا خوشحال کردهاید.
@defae_moghadas2
❣
❣یادی از استاد شهید حاج علی کسائی
در منازل سازمانی مرکز پیاده، همه خانه ها تلفن داشت. خطوط این تلفن ها، به تلفن خانه مرکز پیاده وصل بود. اگر می خواستیم به خارج از مجموعه تماس بگیریم، باید اول تلفن خانه را می گرفتیم تا یک خط آزاد به ما بدهند و از آنجا با بیرون تماس بگیریم. چیزی نبود که مخصوص یک نفر باشد، یک امتیاز مشترک برای همه ساکنان کوی سازمانی بود.
حاج علی، از همان ابتدای اسکان ما در این مجموعه، یک قلک با مقداری پول خورد کنار تلفن گذاشت و گفت هر وقت خط آزاد خواستی، یک ریال بنداز درون این قلک!
گفتم خوب این چه کاری است، همه استفاده می کنند محدودیتی هم ندارد.
با مهربانی گفت: خانم، هرچه کمتر حق بیت المال توی زندگی آدم بیاد بهتره!
من هم رعایت می کردم، هر تماسی که می گرفتم، یک ریال درون قلک میانداختم.
راوی: همسر شهید
@defae_moghadas2
❣
❣ رضا, نیروی اطلاعات عملیات لشکر المهدی(عج) بود.وقتهایی که خبری از عملیات نبود, میآمد شیراز و در حوزه درسهایش را میخواند. چند ماه قبل از عملیات صدایش میزدند میرفت برای کارهای شناسایی, برای همین در مورد زمان عملیاتها اطلاع دقیقی داشت.
درس ما به معالم رسیده بود. من هم دنبال کارهای اعزام به جبهه بودم. رضا وقتی فهمید, گفت کجا؟
گفتم جبهه!
گفت فعلا خبری نیست, نرو, هر وقت عملیات بود خودم خبرت میکنم!
گفتم دلم گرفته, هوای جبهه کرده, نمیتونم توی شهر بمونم!
گفت: اگر تو درس معالم بخوانی و شهید شوی درجهات بیشتر است یا بدون معالم شهید شوی؟
گفتم خوب بدانم!
گفت: پس درست را تمام کن بعد برو!
خودش معالم را که تمام کرد, رفت و شهید شد!
🌷 معمول این بود کسانی که ازدواج می کنند, با احتیاط تر می شوند و در جبهه هم جا های امن تر می روند. اما رضا تا ازدواج کرد, از اطلاعات خارج شد و رفت گردان رزمی و خط شکن. در گردان رزمی هم شهید شد!
☝ راوی حجه الاسلام نورالهی
🌾💐🌾
هدیه به شهید علی رضا شیخ پور شیرازی صلوات,,شهدای فارس
↘
تولد:۱۳۴۱/۱۲-شیراز
شهادت:۱۳۶۷/۳/۲۳-شلمچه,بیت المقدس ۷
@defae_moghadas2
❣
❣شهید: مهدی شاهدی
تاریخ ولادت: 1346
تاریخ شهادت: 1365
محل شهادت: فاو
@defae_moghadas2
❣
❣خاطرهای از شهید مهدی شاهدی:
نگاهم افتاد به “مهدی شاهدی” او دانشجوی رشته ادبیات شهید چمران اهواز بود گفتم: آقا مهدی داری چکار میکنی؟ گفت: دارم شعر مینویسم. ببین چطوره؟ و تک بیت شعری را که نوشته بود برایم این چنین خواند:
عاشق که شدی تیر به سرت باید خورد /زهری است که مانند شکر باید خورد. گفتم: شعرت از نظر محتوی و مضمون عالی است از نظر وزن هم خوب است اما قافیه ندارد. گفت: چه بگویم. گفتم: عاشق چو شدی تیر به سر باید خورد/زهری که رسد همچو عسل باید خورد. خوشحال شد و گفت: عالی شد همین را مینویسم. عملیات کربلای چهار در بدو شروع به دلیل عدم فتح متوقف شد و نوبت به گردان ما نرسید. چند روز بعد گردان ما به شهر فاو اعزام شد و در خطوط پدافندی منطقه عملیاتی مستقر شدیم. نیمه های یک شب “فضلالله عصایی” فرمانده دسته مرا از خواب بیدار کرد و با چشمان اشکبار گفت: میدانی برادر مهدی هم رفت. جا خورده پریدم و گفتم: کجا؟ گفت: چند دقیقه قبل سر پست نگهبانی تیر قناسه عراقی به سرش خورد و شهید شد. قطره اشکی بر گونهام چکیده با خودم زمزمه کردم: عاشق چو شدی تیر به سر باید خورد… و دیگر نیازی به وزن و قافیه ندارد
راوی: عبدالرحیم کاووسی
@defae_moghadas2
❣
❣قسمتی از وصیتنامه شهید مهدی شاهدی:
اینک که خداوند بزرگ به این بنده گناهکار فرصت رسیدن به این توفیق را داده است تا ان شاالله اگر لیاقت جهاد و شهادت را داشته باشم بتوانم که گامی در این راه برداشته باشم. ای امت شهید پرور، ای امتی که تمام مسلمانان در اقصی نقاط جهان چشم به شما دوختهاند و اینک که شما الگوی شیعیان شدهاید و هر حرکتی که در جهان رخ می دهد نشان از مبارزه شما در آن دیده می شود. از شما میخواهم که این چند صباحی که در این دنیا زندگی میکنید تنها به مادیات و مسائل زودگذر خودتان را مشغول نکنید و به این مسئله توجه داشته باشید که هدف شما تنها چند روز زندگی کردن تنها نیست بلکه شما هدف والائی دارید هدفی که به زندگی شما معنی می بخشد.
@defae_moghadas2
❣
❣بی نماز
طبق معمول هر روز چند دونه بزغالهاش رو از خونه بیرون برد تا برای بردن به صحرا به چوپان تحویل دهد؛
اما وقتی به خانه برگشت خیلی دلنگران بود و میگفت اول صبحی چشمم به مرد بی نماز همسایه افتاد، خدا بخیر بگذرد؛
معتقد بود چهرهی کسی که اهل نماز نیست نکبت دارد و دیدنش کفارات دارد!
آن روز افتاد و دستش شکست، گفت دیدین آخر نکبت آن بی نماز کار دستم داد!
خودش برای احیای نماز سه تا از پسرانش را به خدا تقدیم کرده بود.
هدیه به روح پاک و مطهر مادر شهیدان:
شاپور، عیدی محمد و رضا طاهری صلوات.
✍ حسن تقیزاده بهبهانی
@defae_moghadas2
❣
❣یادی از استاد شهید حاج علی کسائی
🌹یک ماشین و راننده در اختیارش بود. می خواست از کردستان به شیراز برگردد. قبل از اینکه حرکت کنیم، دو درجه دار که سن و سالی از آنها گذشته بود خودشان را رساندند و گفتند: وسیله نیست می شود ما را هم تا آباده ببرید! حاج علی پیاده شد و گفت: حتما، شما دو برادر جلو بشینید من و آقای کریم دخت هم عقب وانت!
یک پتو کف پهن کردیم، یکی هم دور خودمان پیچیدیم. ماشین که حرکت کرد شروع کرد به خواندن آیات قرآن و ترجمه و تفسیر آنها. برای شام ایستادیم. راننده گفت آقای کسائی چلو کباب بگیرم یا چلو جوجه!
حاج علی گفت: هیچ کدام ما دو نفر نان و پنیر می خوریم.
راننده گفت پولش را ارتش می دهد، حاج علی باز قبول نکرد.
بعد شام راه افتادیم. زمستان بود و باد سردی می آمد. یخ زدیم. حاجی می خندید و می گفت آقای کریم دخت، مژه هایم از سرما یخ زده، صدای برخوردشان بهم را می شنوم!
@defae_moghadas2
❣
23.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣تربت پاک سرداران شهید:
صدرالله فنی
اسماعیل دقایقی
حبیبالله شمایلی
حمید شمایلی
گلزار شهدای بهبهان
@defae_moghadas2
❣