eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣خدايا...!‌ اگر میدانستم با مرگ من يک دختر در دامان حجاب میرود، حاضر بودم هزاران بار بميرم، تاهزاران دختر در دامان حجاب بروند.    @defae_moghadas2
❣برادران! عقب بایستیم، ترسو بار می‌آییم استثنا هم ندارد. آخرش که چی؟ هی خودمان را عقب حفظ کنیم. آخرش هم توی لحاف و تشک بمیریم، آن وقت همه بسیجی‌ ها روز قیامت به ما میخندند. تا زمانی که ظلمی هست مبارزه هم هست، شکلش فرق میکند اما اصلش فرقی نمیکند. 📚 شهید حسن باقری ‌⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘ ‌@defae_moghadas2
❣"به نقل از خواهر شهید : وقتی از سفر کربلا برگشت مادر پرسیده بود چه چیزی از امام حسین(ع) خواستی؟ مجید گفته بود یک نگاه به حضرت ابالفضل(ع) کردم و یه نگاه به گنبد امام حسین(ع)، گفتم آدمم کنید. @defae_moghadas2
❣ چندنفر از رفقای قبل از انقلاب را جذب کمیته کرده بود. یکی از آن­ها پرسید: « شاهرخ! اینکه می‌گن همه باید مطیع امام باشن رو تو قبول داری؟ آخه مگه می‌شه یه پیرمرد هشتادساله کشور رو اداره کنه؟» شاهرخ کمی فکر کرد و گفت: «ببین! شما قبل از انقلاب روی حرف من حرف نمی­زدید؛ درسته؟» آن­ها تأیید کردند. بعد ادامه داد: «هرجایی احتیاج داره یه نفر حرف آخر رو بزنه؛ کسی هم روی حرف اون حرف نزنه. این یه نفر تو مملکت ما عالم دین و بنده واقعی خداست؛ خدا هم پشت و پناه ایشونه.» بعد از کمی مکث گفت: «به نظر شما، غیر از خدا کسی می­تونست شاه رو از مملکت بیرون کنه؟ پس همین نشون می‌ده که پشتیبان ولایت فقیه خداست.» این استدلال­های ساده او کار خودش را کرد. @defae_moghadas2
❣ آخرین بارے ڪہ مهدے بہ ایران اومد با هم بہ رفتیم بعد از اینڪہ زیارت ڪردیم تو صحن سقاخونہ دیدم وایساده و مے خنده بہ مهدے گفتم: چیہ مادر، چرا مے خندی؟ گفت: مادر امضاے شهادتم رو از آقا (ع) گرفتم! @defae_moghadas2
❣حدود یک ماه قبل از کربلای ۴، ما وارد منطقه عملیاتی شدیم تا زیر سازی های لازم جهت استقرار واحد ادوات و خمپاره انداز ها را آماده کنیم. کار طاقت فرسایی بود.عباس، که جانشین وقت ادوات لشکر بود، خلق وخوی بسیجی داشت بسیار انسان خاکی ومتواضعی بود. معمولا هنگام زیرسازی قبضه ها کنار بچه های بسیجی وسرباز ونیروهای عادی بود وخودش هم بیشتر موقع بیل به دست داشت کمک می داد، بدون اینکه بیشتر بسیجی ها و سرباز ها او را بشناسند. یک روز بچه ها خیلی خسته شده بودند. دیگه رمقی برای آنها نمانده بود. یکی از بسیجی ها که حسابی خسته شده بود با عصبانیت بیلی که دردست داشت را بلند کرد وبا صدای بلند گفت: ای خدا دیگه خسته شدیم، خودشون تو سنگر لم دادن ما داریم جون می کنیم. اگر فرمانده ادوات را می دیدم می دانستم با هاش چه کار کنم! عباس وقتی عصبانیت بسیجی را دید، آرام به سمتش رفت و گفت: برادر اگه الان فرمانده ادوات را ببینی، چه کارش می کردی؟ بسیجی گفت: با همین دسته بیل به می زدم به گردنش! عباس با لبخند، متواظعانه گردنش را خم کرد و گفت: بفرمایید برادر، بزنید! چند تا از بچه ها که عباس را می شناختند، هرچه به بسیجی اشاره کردند، بنده خدا نمی فهمید. البته از شیوه برخورد عباس تا حدودی متوجه اوضاع شد. وقتی فهمید عباس فرمانده واحد است، لحظه به لحظه صورتش قرمز می شد و کم کم اشک از صورتش شروع کرد به چکیدن و معذرت خواهی کردن. دوستانش تعریف میکردند: تا بعداز ظهر گریه می کرد. ☝🏻️راوی مرحوم غلامرضا درویشی 🌹🌷🌹 هدیه به سردار شهید عباسعلی خادمی صلوات، @defae_moghadas2
16.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣غیرت ملی ،غیرت دینی، غیرت انسانی 🔹مگر میشود کسی شهید را دوست نداشته باشد! @defae_moghadas2
❣ رمز شكستن قفل و پيدا كردن شهيد .... يك بار اتفاق افتاد كه بچه ها چند روز مى گشتند و شهيد پيدا نمى كردند. رمز شكستن قفل و پيدا كردن شهيد، نام مقدس حضرت زهرا (س) بود. ١٥ روز گشتيم و شهيد پيدا نكرديم. بعد يك روز صبح بلند شده و سوار ماشين شديم كه برويم. با اعتقاد گفتم: «امروز شهيد پيدا مى كنيم، بعد گفتم: كه اين ذكر را زمزمه كنيد: دست منو عنايت و لطف و عطاى فاطمه (س) منم گداى فاطمه، منم گــــــداى فاطمه (س) » تعدادى اين ذكر را خواندند. بچه ها حالى پيدا كردند و گفتيم: «يا حضرت زهرا (س) ما امروز گداى شماييم. آمده ايم زائران امام حسين (ع) را پيدا كنيم. اعتقاد هم داريم كه هيچ گدايى را از در خانه ات رد نمى كنى.» همان طور كه از تپه بالا مى رفتيم، يك برآمدگى ديدیم. كلنگ زديم، كارت شناسايى شهيد بيرون آمد. شهيد از لشگر ١٧ و گردان ولى عصر (عج) بود. يك روز صبح هم چند تا شهيد پيدا كرديم. در كانال ماهى كه اكثراً مجهول الهويه بودند. اولين شهيدى كه پيدا شد، شهيدى بود كه اول مجروح شده بود. بعد او را داخل پتو گذاشته بودند و بعد شهيد شده بود. فكر مى كنم نزديك به ٤٣٠ تكه بود. بعد از آن شهيدى پيدا شد كه از كمر به پايين بود و فقط شلوار و كتانى او پيدا بود. بچه ها ابتدا نگاه كردند ولى چيزى متوجه نشدند. از شلوار و كتانى اش معلوم بود ايرانى است. ١٥ _ ٢٠ دقيقه اى نشستم و با او حرف زدم و گفتم: كه شما خودتان ناظر و شاهد هستى. بيا و كمك كن من اثرى از تو به دست بياورم. توجهى نشد. حدود يك ساعت با اين شهيد صحبت كردم، گفتم: اگر اثرى از تو پيدا شود، به نيت حضرت زهرا (س) چهارده هزار صلوات مى فرستم. مگر تو نمى خواهى به حضرت زهرا (س ) خيرى برسد. بعد گفتم: كه يك زيارت عاشورا برايت همين جا مى خوانم. كمك كن. ظهر بود و هوا خيلى گرم. بچه ها براى نماز رفته بودند. گفتم: اگر كمك كنى آثارى از تو پيدا شود، همين جا برايت روضه ى حضرت زهرا (س) مى خوانم. ديدم خبرى نشد. بعد گريه كردم و گفتم: عيبى ندارد و ما دو تا اين جا هستيم؛ ولى من فكر مى كردم شما تا اسم حضرت زهرا (س) بيايد، غوغا مى كنيد. اعتقادم اين بود كه در برابر اسم حضرت زهرا (س) از خودتان واكنش نشان مى دهيد. در همين حال و هوا دستم به كتانى او خورد. ديدم روى زبانه ى كتانى نوشته است: « از اردكان يزد.» همين نوشته باعث شناسايى او شد. همان جا برايش يك زيارت عاشورا و روضه ى حضرت زهرا (س) خواندم. 📚 کتاب کرامات شهدا @defae_moghadas2
❣من عاشق شده‌ام عاشق امام حسین (ع). باور کنید دلم برای کربلا یک ذره شده است و دیگر طاقتم طاق شده است. من هیچ غم و اندوهی به جز دیدار سیدالشهدا''ع'' ندارم. اگر خداوند یاری کند آقا و سرورم را ملاقات خواهم کرد. نمی‌دانید که چه شوقی سراسر وجودم را گرفته است و در راه دوست جان فدا کردن کم است. ما برای آزمایش آمده‌ایم. خدا کند که در این امتحان پیروز‌مندانه بیرون بیاییم. «قسمتی از وصیت‌نامه» 🌷لاله‌ای از لاله‌زار بهبهان 🌹شهید: محمد ایقان تاریخ ولادت: ۱۳۴۲/۳/۲۹ تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۲/۲۰ محل شهادت:جاده اهواز خرمشهر نام عملیات:بیت المقدس @defae_moghadas2
❣خاطره ای از هدایت اهل بیت در عراق و ایران و بعد سوریه مدتی بعد به اردوگاه تکریت در زادگاه صدام رفتیم. 🔸۹۰ اسیر این اردوگاه شناسایی و دستچین شده بودند. آقای ابوترابی سید آزادگان نیز در این اردوگاه حضور داشت که وجودشان برای همه ما نعمت بود. 🔸دو نگهبان به نام‌ های حسین و کاظم در آنجا بودند که کاظم بدترین رفتار را با ما داشت. گاهی آقای ابوترابی را چنان کتک می‌زد که تا مرز شهادت می‌رفت. آرزوی ما این بود که کاظم به مرخصی برود. 🔸یک هفته به مرخصی رفت اما دو روز زودتر برگشت اما آدم دیگری شده بود! دیدم کنار روشویی چند دقیقه مهربانانه با آقای ابوترابی صحبت کرد. 🔸از او پرسیدیم کاظم چه می‌گفت؟ فرمود کاظم می‌گفت سرِ صبحانه با مادرم نشسته بودم که پرسید تو در اردوگاه اسرا را شکنجه می‌کنی؟ کاظم تعجب می‌کند. دوباره مادر می‌پرسد آیا سیدی در بین اسرا هست که تو او را شکنجه کرده باشی؟ 👈 دیشب حضرت زینب (س) را در خواب دیدم که می‌گفت چرا فرزندت اسیری از قافله اسرای ما را آزار و اذیت می‌کند؟ 🔸مادر می‌گوید شیرم حلالت نیست اگر آنها را اذیت کنی. کاظم هم متحول شده بود. جنگ تمام شد و پس از سقوط صدام، کاظم به ایران آمد و از تک‌تکِ ۹۰ نفر اسیر اردوگاه حلالیت طلبید. 🔸حتی به مشهد رفت و سرِ خاکِ آقای ابوترابی، از او هم حلالیت خواست. چند سال پیش ، کاظم به عنوان مدافع حرم به سوریه رفت و در حرم حضرت زینب (س) با تیرِ مستقیم دشمن به شهادت رسید. راوی: سعید اوحدی رئیس سابق بنیاد شهید و امور ایثارگران کشور @defae_moghadas2
❣چشماش مجروح شد و منتقلش کردن تهران 🌷محسن بعد از معاینه دکتر پرسید: آقای دکتر مجرای اشک چشمم سالمه؟ میتونم دوباره با این چشم گریه کنم؟ دکتر پرسید:برای چی این سوال رو می پرسی پسر جون؟ محسن گفت: چشمی که برای علیه‌السلام گریه نکنه به درد من نمی خوره! @defae_moghadas2
❣گوشه ای از وصیت شهید حسین محرابی به دخترش : هر خانمی که چادر به سر کند و عفت‌ داشته‌ باشد و هر جوانی‌ که‌ نماز اول‌ وقت‌ را در حد توان‌ شروع‌ کند، اگر دستم‌ برسد سفارش آن را به مولایم امام حسین (ع) خواهم کرد... @defae_moghadas2