eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣برادران گرامی‌ام و خواهران محترمه: برای شما نيز آرزوی صبر و استقامت در پيگيری اهداف اسلامی دارم. ان شاءالله بتوانيد با کار و فعاليت، خود را بيش از پيش وقف راه خدا و اسلام کنيد. جهانی که امروز پر از فسق و فجور و خيانت ابرقدرت هاست، تلاش و ايثار می‌خواهد. در راه امام حسين(ع) گام برداشتن، حسينی شدن می‌خواهد. ان شاءالله در پيروی از راه امام امت، خمينی کبير که همان راه خدا و قرآن و اهل بيت(ع) است، موفق باشيد. ديدن برادران رزمنده در خط اول که با آرامش مشغول نماز هستند و با متانت، نيروهای دشمن و تانک‌های او را می‌بينند و با سلاح مختصر با آنان مقابله می‌کنند، از تجليات حسينی شدن اين امت است که مرا به وجد آورده است. حقوق شما را آن‌طور که بايد رعايت نکرده‌‌ام که ان شاءالله مرا ببخشيد، من هم دعاگوی شما هستم. خدمت کليه‌ اقوام، فاميل، دوستان و آشنايان سلام عرض می‌کنم و برای آنان توفيق در خط اسلام و قرآن بودن را آرزومندم. قطعاً نتوانسته‌ام حقوق شما را به خوبی رعايت کنم. ان شاءالله مرا ببخشيد.  از همه‌ شما التماس دعا دارم. والسلام علی عباد الله الصالحين.  پاسدار اسماعيل دقايقی «قسمتی از وصیت‌نامه سرادر شهید حاج اسماعیل دقایقی» @defae_moghadas2
❣آن شب هوا بارانی بود ما هم در سنگر خوابیده بودیم نیمه های شب، باران شدیدتر شد و آب به داخل سنگر نفوذ کرد. ◇ من بیدار شدم و دیدم همه جا خیس شده خواستم بچه ها را بیدار کنم که دیدم حسین نیست. ◇ از سنگر خارج شدم همینطور که در حال مشاهده اطراف بودم احساس کردم پشت تانکر آب چیزی تکان می خورد. ◇ حسین را دیدم که در آن نیمه شب و باران شدید به نماز ایستاده بود. 👤 راوی: آقای علی میر احمدی 📘 در کتاب نخل سوخته @defae_moghadas2
❣ چشمش آسیب دیده بود و دکترها میگفتند: بینایی‌اش رو از دست داده و دیگه نمیشه کاری کرد و جراحی هم بی‌فایده است. محمد اصرار میکرد که شما عمل کنید و کاری به نتیجه‌اش نداشته باشید. به دکترها میگفت: فقط با ذکر یا زهـرا (س) عمل رو شروع کنید. بعد از عمل دکترها از نتیجه جراحی حیرت زده شدند. عمل جراحی موفقیت آمیز بود! فقط با رمز یازَهرا سلام‌الله‌علیها 📚 شهید محمد اسلامی‌ نسب ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘ ‌@defae_moghadas2
❣ شهید محسن چریک: نبرد اصلی جنگ با صهیونیستهاست 🔷️ شنیدم محسن چریک در خطِ سرپل ذهاب است. خودم را به آنجا رساندم و در پادگان ابوذر ملاقاتش کردم. با دیدن مجروحیتم، با ماندن من به شدت مخالفت کرد؛ وقتی اصرارم برای ماندن را دید، حـرفی زد که پس از گذشت سالهـا هنوز توی گوشم می پیچد. ◇ گفت: «جنـگ با عـراق بـرای مـا یک رزم آموزشـی اسـت؛ نبــرد اصـلی مـا با صهیونیستها و استکـبار جهـانی اسـت. هنوز وقت برای جنگیدن تو باقی مانده است.» راوی: فرج‌الله مرادیان منبع: خبرگزاری دفاع مقدس 🔻 شهید گلاب‌بخش با نام مستعار محسن چریک، پيش از انقلاب و پس از تحصیل در اروپا، آموز‌ش‌های چريكی را در لبنان و فلسطين با همراهی شهيد چمران گذراند. ◇ سعید از محافظین امام در پاریس بود و از بدو تأسيس سپاه، دانش نظامی اش را به جوانان تازه‌ وارد منتقل میكرد. ◇ پیـکر مطـهرش در سال ۵۹ در ارتفاعات افشارآباد سرپل ذهاب جــاودانه شد. @defae_moghadas2
❣چون هدف بزرگ و مسئوليتي که بدوش امت ما افتاده و انتظاري که محرومان دنيا از انقلاب ما دارند ,عظيم مي باشد، سختي ، دوري، کمبود، نارسايي و ساير عوامل؛ طبيعي بوده و ما بايد صبر و استقامت را از رسول ا...و امامان معصوم آموخته؛ زيرا آنان به وعده خداوند ايمان و يقين کامل داشته اند. خداوندا انقلاب ما را تا پيوند آن با انقلاب جهاني حضرت مهدي (عج) مستدام بدار. «قسمتی از وصیت‌نامه سردار شهید حبیب‌الله شمایلی» @defae_moghadas2 ❣  
❣تو سبزی فروشی کار می کرد بعد از یه مدت کارشو رها کرد گفت: دیگه نمیرم گفتم چرا؟ گفت به سبزیا آب میزنه و اونا سنگین میشن! این پول و درآمدش شبهه ناکه 😥 رفت تو مغازه لبنیاتی بازم کارشو رها کرد گفتم: چرا؟ گفت: داخل شیرها آب می ریزه درآمدش حرومه من باید نون حلال بیارم سر سفره ام نه اینجور نونای شبهه ناک رو ! و رفت کارگری و بنایی رو انتخاب کرد. 🌹سردار شهید: عبدالحسین برونسی، فرمانده تیپ ۱۸ جوادالائمه 🌹تاریخ تولد: ۱۳۲۱/۶/۳ محل تولد: تربت حیدریه تاریخ شهادت: ۱۳۶۳/۱۲/۲۳ محل شهادت: شرق دجله @defae_moghadas2
موتورسیکلت «روایتی کوتاه از سردار شهید محمدرضا آل عبدی» 🌷بچه های اطلاعات و عملیات محورهای مختلف، روزهای یک شنبه ، برای ارائه گزارش و برگزاری جلسه نیروهای اطلاعات و عملیات به دزفول می آمدند و جلسه در محل ستاد دزفول برگزار می شد. معمولاً هم بعد از جلسه سری می زدند به خانه و خانواده شان و بعدش هم برمی گشتند منطقه! آن روز هم یکشنبه بود و جلسه بچه های اطلاعات و عملیات برگزار شد و هرکدام از نیروها گزارشات خود را ارائه دادند و جلسه به صورت رسمی به پایان رسید. محمدرضا خداحافظی کرد و رفت، اما تا حرف و حدیث ها و خوش و بش ها و تبادل نظرهای سرپایی مان به پایان برسد، یک ساعتی طول کشید. دفتر و دستک هایم را جمع و جور کردم و از ستاد آمدم بیرون که چشمم افتاد به محمد رضا. تعجب کردم. درب ستاد ایستاده بود و داشت قدم می زد. پرسیدم: «تو که هنوز اینجایی! چرا نرفتی خونه؟!» همان لبخند زیبای همیشگی اش را انداخت بین صورتش و گفت: «خیلی وقته اینجام! » تعجبم بیشتر شد و پرسیدم: « جلسه که یه ساعت تموم شده! کاری داری موندی اینجا؟» گفت: «نه! چه کاری! یه ساعته منتظرم یکی پیدا بشه منو برسونه خونه!» یک دسته علامت سوال بالای سرم شروع کردند به رژه رفتن. پرسیدم: «پس با چی از منطقه اومدی شهر؟» گفت:«خب با موتور! » گفتم: «پس چرا با موتور نمی ری خونه؟! » لبخند منتشر شده در صورتش بیشتر گل انداخت و با خنده گفت: «خونه رفتن که کار شخصیه!!» حیرت کردم! گفتم: «یعنی موتور زیر پاته! یه ساعته اینجا معطلی که بری خونه!» گفت: «آره!» گفتم: «بدو! سریع بدو موتورت رو بردار و برو خونه! فردا صبحم زود برو منطقه!» خنده از لبانش جدا نمی شد! گفت: «نه برادر! اینطوری که نمیشه! موتور مال سپاهه و برا کارای سپاه! من چطوری باهاش برم خونه؟!» قدری جدیت ریختم توی لحن حرف زدنم و گفتم: «به عنوان مسئولت بهت میگم موتور رو بردار و برو دنبال کارات! » سرش را انداخت پایین. معلوم بود نمی خواهد بپذیرد. با تحکم بیشتری تکرار کردم : «ببین! این یه دستوره! من به عنوان مسئول اطلاعات عملیات دارم بهت دستور میدم!» معلوم بود ته دلش راضی نیست. اما چشمی گفت و خیلی مظلوم و آرام سرش را انداخت پایین و رفت توی ستاد که موتورش را بردارد. و من هنوز در حیرت بودم که این بچه ها چقدر حد و مرز می شناسند و چقدر برای رضایت خدا حاضرند از راحت و آرام خودشان بگذرند. راوی: حاج علی صولتی  سردار شهید محمدرضا آل عبدی، متولد ۱۳۴۰،  مسئول اطلاعات عملیات تیپ ۱۵ امام حسن مجتبی (ع) ، در عملیات محرم و در خط مرزی عین خوش در مورخ ۱۵ آذرماه ۱۳۶۱ به شهادت رسید و مزار مطهرش در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است. @defae_moghadas2
❣بیسیم‌چی گردان حنظله حاج همت را خواست. حاجی آمد پای بیسیم و گوشی را به دست گرفت. صدای ضعیف و پر از خش خش … را از آن سوی خط شنیدم که میگوید: احمد رفت، حسین هم رفت. باطری بیسیم دارد تمام می شود. عراقی‌ها عن‌قریب می آیند تا ما را خلاص کنند. من هم خداحافظی می کنم. حاج همت همانطور که به پهنای صورت اشک می ریخت، گفت: بیسیم را قطع نکن… حرف بزن. هر چی دوست داری بگو، اما تماس خودت را قطع نکن. صدای بیسیم چی را شنیدم که می گفت: سلام ما را به امام برسانید. از قول ما به امام بگویید: همانطور که فرموده بودید حسین‌وار مقاومت کردیم، ﻣﺎﻧﺪﻳﻢ و ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺟﻨﮕﻴﺪﻳﻢ. ۳۰۰ تن از رزمندگان گردان حنظله درون یکی از کانال‌ها به محاصره‌ی نیروهای عراقی در می آیند. آنها چند روزو صرفا با تکیه بر ایمان سرشار خود به مبارزه ادامه میدهند و به مرور همگی توسط آتش دشمن و با عطش مفرط به شهادت میﺭﺳﻨﺪ. @defae_moghadas2