❣پیکر مطهر شهیدی که به عنایت حضرت ابالفضل(ع) برگشت
🌱 آن روزهایی که مرز ایران و عراق تازه باز شده بود، قرار شد بنیادشهید خانواده های دو شهید داده را ببرد زیارت کربـلا. حدود 9،8 خانواده عازم عتبات شدیم. در حرم حضرت عبـاس(علیه السلام)، مادرم از «آقا » خواست که جنازهی ابراهیم را به او هدیه بدهد. سـفر تمام شد و به ایـران برگشتیم.
3،2 ماه از این سفـر گذشته بود که از طرف بنیاد شهـید با من تماس گرفتند و گفتند: جسد برادرتان پیـدا شده اما فعلاً حرفی نزنید تا دو سه روز دیگر.
شهـید ما را همراه با دیگر شهـدا به مشهد و بارگاه حضرت علی ابن موسی الرضا(ع) و شهـرهای مختلف ایـران بردند و برگرداندند بهبهان.
برای دیدن جنـازه ی برادرم به بنیادشهـید رفتیم، دیدم روی کفن شهید تاریخی زده اند. پرسیدم این چه تاریخیه؟ گفتند تاریخ پیدا شدن جنازه است. چیزی به ذهنم رسید. رفتم و به مدارکم سر زدم. باورش برای بعضی ها سخت است اما تاریخ پیدا شدن جسـد شهـید درست،مصادف با همان ایامی بود که به زیارت کربلا رفته بودیم . این طوری شد که مادرم هدیه اش را از حضرت عباس(صلوات الله علیه) گرفت.
🌹فرمانده شهید ابراهیم نیکپور در عملیات بدر به شهادت رسید.
@defae_moghadas2
❣
❣ساعت 3.5 شب بود. از روی خاکریز خط دشمن را چک می کردم که دیدم فرد بلند قامتی به سمت ما می آید. همه آماده باش پشت خاکریز مستقر شدم. گفتم: اگر دیدید نیرویی به کمکش آمد و یا تانک و نفربر آمد همه با هم شلیک کنید!
به حدود صد متری ما که رسید، شناختمش، هم شهری ام، آقای مقدسی بود. تا به خاکریز ما رسید، بلند سلام کرد و گفت از بچه های فیروزآباد کسی اینجا هست؟
با لهجه غلیظ فیروزآبادی گفتم: بهاءالدین ترابی هستم!
او را در آغوش گرفتم. گفتم: نمی ترسی این جور بین خط ما و دشمن راه می روی؟
خندید و گفت: گر نگهدار من آن است که من می دانم، شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد!
بعد گفت: چشم هام از گرسنگی نمی بیند، چیزی برای خوردن دارید؟
سریع کنسروهای های بچه ها را جمع کردم و با مقداری نان خشک جلویش گذاشتم. سه کنسرو را کامل خورد. گفتم: کجا بودی؟
گفت: هفت روز پیش رفتم در خاک عراق و پشت مقر توپخانه دشمن به عنوان دیده بان مستقر شدم تا زمان عملیات گرای آن را به عقب بدهم که شکر خدا زمان عملیات کامل منهدم شد. الان سه روز است که جیره جنگی ام تمام شده و فقط علف می خوردم. مأموریتم که تمام شد به سمت خط خودمان حرکت کردم. در راه خسته شدم، کوله ام را انداختم، بعد هم بی سیم را فرکانسش را بهم ریختم و انداختم. خدا کمک کرد توانستم با یک قطب نما، به خط خودمان برسم.
بی سیم خواست. فرکانس بی سیم را عوض کرد و به تاکتیکی آدرس ما را داد. ده دقیقه بعد پیکی دنبال او آمد، از ما خداحافظی کرد و رفت.
🌹🌷🌹
هدیه به سردار شهید بهاالدین مقدسی صلوات،، شهدای فارس
@defae_moghadas2
❣
❣یک روز که محمد حسن آمده بود تا سری به من و سمیه بزند از او خواستم به منطقه نرود و چند روزی پیش ما بماند اما او می گفت باید بروم. من هم به او گفتم تو نیروهایت را در منطقه بیشتر از ما دوست داری. وقتی این جمله را شنید، نشست و گفت: من به منطقه نمی روم اما از امروز هر کدام از نیروها که شهید شود شما مسئول هستید. وقتی این جمله را شنیدم به او گفتم که برود. شهید طوسی همیشه با حرف هایش مرا متقاعد می کرد.❤️
💞 راوی #همسر_شهید
#شهید_محمدحسن_طوسی🕊
#یا_زهرا_س
#امام_زمان_عج
#صلوات
#عاشقانه_شهدایی
#عاشقانه_مذهب
@defae_moghadas2
❣
❣شب عملیات مسلم بن عقیل (علیه السلام) اوضاع خیلی به هم ریخته بود و نیروها شدیداً مشغول اجرای دستورات فرماندهان خود بودند. در همین گیر و دار، ناگهان چشمم به همت افتاد. دیدم ساکت و آرام همینطور که به آسمان نگاه میکند، اشک میریزد. تعجب کردم. گفتم: «حتماً مشغول راز و نیاز با خداست و داره از خدا برای پیروزی توی عملیات کمک میگیره.» به هر حال کنجکاوی باعث شد که بروم سراغش، از او پرسیدم: «چیه حاجی چرا گریه میکنی؟ به آسمان اشاره کرد و گفت: «به ماه نگاه کن.»
🌷نگاهی به ماه انداختم و گفتم: «خب، چی شده؟» گفت: «ماه لحظه به لحظه بچهها رو همراهی میکنه. هرجا اونا توی دید دشمن قرار میگیرن، ماه میره زیر ابر و جایی که از دید دشمن بیرون میان و نیاز به روشنایی دارن، ماه میاد و همه جارو روشن میکنه. میبینی لطف خدا رو که چطور شامل حال ما میشه؟ حالا فهمیدی برا چی اشکم در اومده؟» او رفت و این امداد غیبی را از پشت بیسیم به اطلاع فرمانده گردانها هم رساند و آنها را متوجه حرکت ابر و ماه کرد. دقایقی بعد صدای گریهی همهی آنها ار پشت بیسیم شنیده میشد.
🌹خاطره ای به یاد سردار خيبر شهید حاج محمدابراهیم همت
منبع: باشگاه خبرنگاران جوان
@defae_moghadas2
❣
❣جای شهید مقیمی خالے ڪه میگفت:
راه سعادتبخشِ حسیـن (ع) را ادامه دهید و زینـب وار زندگـی ڪنـیـد ،تمام شهیدان مـا از این راه پرورش یافته انـد ..
#شهید_احد_مقیمی
@defae_moghadas2
❣
❣یادی از طلبه شهید جواد روزی طلب
🌹جواد می گفت یک رستوران بعد از اهواز بود که بچههایی که برای استحمام و کارهای شخصی به اهواز میآمدند، زمان برگشت به آنجا میرفتند و ناهار چلو کباب میخوردند که قیمت هر پرس غذا بیست و پنج تومن بود.
جواد میگفت یک روز با حدود بیست نفر از بچهها برای حمام به اهواز رفتیم. وقت برگشت گفتم: بچهها امروز ناهار دعوت من چلو کباب!
وقتی همه را دعوت کردم، دست توی جیبم کردم دیدم جیبهایم خالی است. چیزی نگفتم به سمت رستوران میرفتیم که یک تویوتا کنارم ایستاد. راننده صدایم زد جواد آقا...
رفتم به سمتش آشنا بود. در حال روبوسی و احوال پرسی دیدم دست کرد و پولی تو جیبم گذاشت و در گوشم گفت: این پول را یکی از بچهها در شیراز داد و گفت: برسان بچههای جبهه خرج کنند!
وقتی رفت پول را در آوردم، دیدم پانصد تومن است، دقیق به اندازه پول ناهار هر بیست نفر. یک شعف و شادی خاصی در من ایجاد شد. با همان پول برای همه بیست نفر چلو کباب خریدم.
#طلبه_هنرمند_شهید_جواد_روزیطلب
@defae_moghadas2
❣
❣همیشه میگفت:
آدم نباید توی هیئت گیر کنه و فکر کنه
همه چیز فقط به روضه رفتنه. مهم اینه
که رفتار و اعمالمون مثل امام حسین
و حضرت عباس باشه، و گرنه توی اسم
امام حسین گیر میکنیم و رشد نمیکنیم!
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@defae_moghadas2
❣
❣مادری بود بنام ننهعلی
آلونکی ساخته بود در بهشتزهرا بر قبر فرزند شهیدش
شب و روز اونجا زندگی میکرد، قرآن میخوند
سنگ قبر پسرش بالشش بود و همونجا هم چشم از دنیا میبندد و کنار فرزندش خاک میشود
این داستان یک #مادر شهید است
خدا کند که در روز قیامت شرمنده این مادر نشویم...
یاد کنیم همه ی مادران و همسران شهدا را با ذکر صلوات بر محمد وآل محمد
@defae_moghadas2
❣
❣ #شهید_قربان_علی_عرب
وقتی میآمد خانه، رسیده و نرسیده میرفت سراغ بچهها. کلی با هم حرف میزدند و بازی میکردند. خم میشد تا روی شانههایش بنشینند و یک دل سیر بازی کنند. بچهها هم کم نمیگذاشتند و مرتب از سر و کولش بالا میرفتند. میخواست بچهها کمبودی احساس نکنند.
📚به نقل از کتاب این عمار
@defae_moghadas2
❣
❣ میگفت:
صد رکعت نماز بخون،
صدتا کار خوب انجام بده؛
ولی کسی نتونه باهات حرف بزنه اخلاق
نداشته باشی، به هیچ دردی نمیخوره!
مؤمن باید شاد باشه!
اخلاق خوب داشته باشه!
#شهید_محمدهادی_امینی🌷
@defae_moghadas2
❣
❣دوستش میگفت: حضرت آقا که فرمودند تولید ملی، فردا محمدحسین گوشیشو عوض کرد و یه گوشی ایرانی گرفت. محمدحسین عادت داشت موقع سینهزنی پیراهنش رو در بیاره شور میگرفت تو هیئت، میگفت برا امام حسین کم نذارین. حضرت آقا که فرمودند شعور حسینی؛ محمد حسین دیگه این کار رو نکرد. روز عید که بچهها چراغارو خاموش کردن تا روضه بخونن چراغ رو روشن کرد و گفت:...
🌷و گفت: حضرت آقا گفتن با شادی اهل بیت شاد باشید با ناراحتیشون ناراحت. کی گفته ما دیوونه حسینیم؟! کاملاً هم آدمای عاقل با شعوری هستیم. عاقلانه عاشق حسینیم. به قول خودش نمیذاشت حرف آقا شهید بشه. بلافاصله اطاعت میکرد. توی جلسات مبنای حرفاش فرمایشات حضرت آقا بود، رو کار تشکیلاتی حساس بود پای کار بود، هدف رو در نظر میگرفت و طرح میریخت و ولایت پذیری اعضاء براش اولویت داشت.
🌹خاطره ای به یاد شهید مدافع حرم محمدحسین محمدخانی
❌️❌️ خودمونیم؛ ما چهکارهایم؟!!
@defae_moghadas2
❣
❣شهید محمد ابراهیم همت در ۱۷ اسفند سال ۱۳۶۲ در عملیات خیبر دعوت حق را لبیک گفت و به لقاء خداوند شتافت.
بخشی از وصیت نامه شهید :
خداوند تا کنون لطف زیادی به این سراپا گنه کرده و توفیق مبارزه در راهش را نصیبم کرده است.اکنون من می روم با دنیایی انتظار ، انتظار وصال و رسیدن به معشوق.
@defae_moghadas2
❣