11.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣ موشن گرافیک "فرزند خوزستان"
قسمت پنجم
شهید موسی اسکندری
کمیته فرهنگی کنگره ملی ۲۴ هزار شهید خوزستان
#دومین_کنگره_ملی_شهدای_خوزستان
#اسفندماه1402
#خوزستان
✍کمیته فضای مجازی کنگره ملی۲۴هزار شهید استان خوزستان
@defae_moghadas2
❣
❣ وصیتنامه شهید موسی اسکندری
🌱و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظیم حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولا و نعم النصیر
امشب آخرین شب من ، آخرین شب انتظار ، آخرین شب انتظار است ,همان آخرین شب انتظار مستضعفین محروم و مظلوم لبنان و افغان و دیگر مردم مظلوم دنیا ، وامشب نیز شاید آخرین شب بسیارى از عزیزان و نخبگان این امت باشد که به جرات باید گفت مثل اینها در هیچ دوره اى جز صدر اسلام و آنهم در معدودى افراد پیدا نمى شوند و انشاءالله امیدوارم که با پیروزى در عملیات قلب امام زمان سلام الله علیهم و امام امت و مردم شهید پرورمان را شاد نماید.
اما بعد بنده حقیر موسى اسکندرى فرزند قربانعلى ملتمس دعا از همه عزیزان را دارم از همه کسانى که به نحوى با آنها ارتباط شغلى داشته ام مى خواهم که مرا ببخشید. در صورتى که ازبنده خطایى دیده باشند مرا عفو نمایند ,مسلما عفو یک گناهکار پاداش بسیار بزرگى دارد که العفو خیرلکم , ازخانواده ام, پدر و مادر عزیز و مهربان و خوبم و از امیدانم (شیخ محسن و محمود ) برادران عزیزم تا خواهران صابرم و تا خانواده مظلوم و صابرم التماس دعا دارم و از همه آنها مى خواهم که مرا دعا نمایند در صورت امکان مرا نزدیک قبر بچه ها (مهدى - محسن - علیرضا ) دفن نمایند .
از مهدیه و مهدى عزیزان کوچولو و امیدان آینده اسلام مى خواهم که پدرشان را از یاد نبرند و او را دعا نمایند, ازشان مى خواهم که راه علم و معرفت را پیش گیرند که سعادت دنیا و آخرت در آن نهفته است. انشاالله با قلبى آکنده از معرفت, ولایت و محبت آل على علیهم السلام در تمام مراحل زندگى موفق باشید و پدرگناهکار و منتظر دعایتان را نیز از این معرفت که کسب نموده اید فراموش ننمایید و خیراتى نصیبش کنید.
دیگر عرضى ندارم جز در خواست عفو عزیزان و سفارش بر پیروى مطلق و گام به گام ولعل به لعل امام امت, این پیر روشن ضمیر را مى نمایم .
مساجد و جلسات قرآن و کار با بچه هاى انقلاب و جلسات خانگى و غیره را سفارش مى نمایم .
2/10/65 شب قبل از عملیات موسی اسکندری
@defae_moghadas2
❣
14.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣معشوق خدا
♻️بخشی از وصیت نامه شهید ناصرالدین #باغانی
💬 رهبر انقلاب:
🔹 یک جوانِ پُرشورِ مؤمنِ ازجانگذشتهی سبزواری، شهید ناصر باغانی، وصیّتنامه دارد. او یک جوانِ در سنین حدود بیست سال است. جا دارد که انسان آن وصیّتنامهاش را ده بار بخواند، بیست بار بخواند! بنده مکرّر خواندهام.
۱۱اسفند سالروز شهادت #شهیدباغانی
@defae_moghadas2
❣
❣ #شهید #حسن_باقری
خودمان را برای عملیات والفجر مقدماتی آماده میکردیم. حسن باقری به من گفت: بیا بریم از اسرا بازجویی کنیم.
در بین اسرایی که چند شب پیش گرفته بودیم، سه نفر از فرماندهان عراقی به چشم میخوردند و حسن میخواست بداند عراق در مورد منطقهای که ما برای عملیات انتخاب کردهایم، چگونه فکر میکند. او حتی در انتخاب اسیر نیز دقت میکرد. به هر حال، بازجویی را آغاز کردیم. آن شب بازجویی به درازا کشید و تا ساعت یک بامداد به طول انجامید. من خسته شده بودم. به او گفتم: حسن! چقدر از اینها سوال میکنی؟ مگه میخوای آموزش ببینی؟ گفت: چه اشکالی داره؟ ما باید از اینها اطلاعات بگیریم. خستگی شدیدا بر من غلبه کرده بود. جالب اینکه در آن لحظات، من به علت خستگی در ترجمهی سوالی که او گفته بود، اشتباه کردم و او با اینکه هنوز به زبان عربی تسلط نداشت، به من گفت: شما در سوال کردن اشتباه کردی؟ سوالت رو درست بپرس.
آنقدر دقیق و نکتهسنج بود که حتی اشتباهات سوالات عربی را نیز میفهمید.
وقتی دید که من دیگر نمیتوانم ادامه دهم، گفت: شما برو استراحت کن. من هم رفتم و از خستگی نفهمیدم که کی خوابم برد. در یک لحظه از خواب پریدم. نگاهی به دور و برم انداختم و با کمال تعجب دیدم که حسن هنوز مشغول بازجویی از اسراست و دست و پا شکسته، از آنها سوال میکرد و جواب میگرفت.
به نقل از کتاب #من_اینجا_نمیمانم
@defae_moghadas2
❣
❣آقا مسعود جبهه بود. شب خوابش را دیدم. گفت: آقا کاظم یه زحمت برای من می کشی؟
گفتم: بفرما.
گفت: پدرم ناخوش احواله، اگه زحمت نیست ببرش دکتر!
گفتم: اقا مسعود من که خونه شما را بلد نیستم!
گفت: به این شماره زنگ بزن!
شماره ای را گفت و از خواب پریدم. هنوز شماره تلفن در ذهنم بود. ان را جایی یاد داشت کردم.
صبح گفتم زنگ می زنم به این شماره، ببینم کیه. زنگ زدم. حاج گل ارایش بود، پدر مسعود. حال و احوالی کردم. گفتم: شرمنده حاجی، اقا مسعود گفتند نا خوشید!
گفت: اره چند روزه مریض شدم، کسی نیست ببرتم دکتر.
گفتم: آقا مسعود از جبهه سفارش کرد بیام شما را ببرم دکتر.
گفت: خدا خیرش بده، باز این پسر گاهی یاد ما می کند و حواسش به ما هست.
ادرس خانه را گرفتم و رفتم دنبالش.
🌷اقا مسعود، از قبل از انقلاب جمع زیادی از نوجوانان و جوانان را در مسجد اقا باباخان جمع می کرد و برای انها کلاس قران و احکام و اخلاق می گذشت... حق استادی و پدری برای ما داشت. خیلی از شاگردانش هم شهید شدند.
بعد از شهادتش، یک شب خوابش را دیدم به مسجد امده. گفتم اقا مسعود اینجا چی کار می کنید.
گفت امدم سری به بچه ها بزنم.
وقتی رفت دیدم پاره های نور به مسجد می بارد. یکی از انها را گرفتم دیدم برگه های قرآن است. خواب را برای پدرش تعریف کردم. یک قران ۱۲۰ تکه گرفت و عکس مسعود و برادرش حسنعلی را اول ان چسباند و وقف مسجد کرد.
↘️
هدیه به شهیدان محمد تقی(مسعود) و حسنعلی گل آرایش و پدر و مادر بزرگوارشان فاتحه و صلوات-
@defae_moghadas2
❣
❣همسرشمیگفت:
وقتایےڪہناراحتبودمبااینڪہ
سرشدادمےزدممےگفت
-جاندلهادے....؟
چندهفتہبیشترازشهادتشنگذشتہبود
یهشبڪ ِخیلیدلمگرفتہبود
قلموڪاغذبرداشتمشرو؏ڪردم
بهنوشتن...ازدلتنگمگفتم...
ازعذابنبودنشبراشنوشتم،هادے...
فقطیهبار....
فقطیهباردیگہبگوجاندلهادے....💔
نامہروتازدموگذاشتمرومیزخوابیدم....
بعدشهادتشبهترینخوابےبودڪ ِمیشد
ازشببینم...دیدمش...صداشڪردم...
بهترینجوابےڪ ِمیشدازشبشنوم...
-جاندلهادے...؟
چیهفاطمہ؟
چرااینقدربےتابےمےڪنے...؟🙂💔
توجاتپیشخودمہشفاعتشدهای
-شهیدهادۍشجاع🌷
@defae_moghadas2
❣
❣ زمستان بود و نزدیک عملیات خیبر. شب که آمد خانه، اول به چشمهایش نگاه کردم، سرخ سرخ بود. داد میزد که چند شب خواب به این چشمها نیامده. بلند شدم سفره را بیاورم ولی نگذاشت. گفت: امشب نوبت منه، امشب باید از خجالتت در بیام. گفتم: تو بعد از این همه وقت خسته و کوفته اومدی.نگذاشت حرفم را تمام کنم؛ بلند شد و غذا را آورد. بعد هم غذای مهدی را با حوصله داد و سفره را جمع کرد. و آخر سر هم چایی ریخت و گفت: بفرما.
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
@defae_moghadas2
❣