eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی می‌آمد خانه یا سرش توی کتاب و مطالعه بود یا وقتش به بحث‌های مفید با اعضای خانواده می‌گذشت. اصلا این‌طور نبود که دور هم جمع بشویم و وقتمان را به غیبت، دروغ، یا شوخی‌های بیهوده صرف کنیم. حتی حاضر نبود کوچک‌ترین حرفی را پشت سر دشمنش بشنود. به محض این‌که کسی غیبت می‌کرد، اخم می‌کرد و می‌گفت: حرف دیگه‌ای نیست بزنیم؟ اگه حرفی ندارید، برید دنبال کار دیگه یا مطالعه کنید. من حاضر نیستم در حضورم از کسی دیگه حرف زده بشه. به جای غیبت، از خدا بخواهید به راه راست هدایتش کنه. با این‌که دیگران به آقای بهشتی دشنام می‌دادند و علیه او حرف می‌زدند، ولی او هرگز قلب و وجدانش قبول نکرد که پشت سر آن‌ها حرفی بزند. @defae_moghadas2
صبح بود که زنگ خانه به صدا درآمد. وقتی در را باز کردم، پسر آقای اسماعیلی پشت در بود. به من گفت: به منزل افشردی نمی‌رید؟ تا این را گفت، دلم هری ریخت پایین. با نگرانی پرسیدم: این وقت صبح! مگه چه خبره؟ او خیلی آرام، خبر شهادت غلام‌حسین را به من داد. به روح شهید قسم، متوجه نشدم از خانه‌ی خودمان تا منزل آن‌ها را چه طوری رفتم. نمی‌دانستم چطور باید با مادر بزرگوارش روبه‌رو شوم. وقتی رسیدم، در خانه باز بود. وارد اتاق شدم. خواستم فریاد بزنم، اما دیدم مادرش به من گفت: الحمدلله! الحمدلله! الحمدلله! که بچه‌ام به آرزوش رسید. بچه‌م آرزوی شهادت داشت. نمی‌خواست تو بستر بیماری از دنیا بره. او سزاوار شهادت بود و حیف بود شهید نشه. این‌قدر این مادر محکم و با ابهت بود که حتی وقتی او را برای دیدن فرزندش به پزشکی قانونی بردند، با دیدن پیکر پاک و مطهر غلام‌حسین، شروع کرد با او حرف زدن و اصلا گریه نکرد. دست نوازش به صورت غلام‌حسین می‌کشید و می‌گفت: عزیزم! شهادت گوارای وجودت، برای ما افتخار آفریدی. خدا تو رو لایق دونست که به این فیض عظیم نایل اومدی، مبارکت باشه. پدر شهید نیز، چنین حالاتی را داشت و به هیچ عنوان اظهار عجز نمی‌کرد. 📚به نقل از زهرا رضایی‌مقدم، کتاب من اینجا نمی‌مانم @defae_moghadas2
❣خاطرات_شهید 🌹وقتے ضارب علی رو زد و ما اون رو به گوشه ای از خیابون کشیدیم، یک پیرمرد اومد گفت:خوب شد همینو می خواستی؟ به تو چه ربطی داشت که دخالت کردی؟ علی با همان بدن بی جان گفت: حاج آقا فکر کردم دختر شماست، من از ناموس شما دفاع کردم. 🔸پ ن : 3 فروردین، سالروز آسمانی شدن شهید امر به معروف و نهی از منکر، را گرامی می داریم. 🕊شادی روح بلندش صلوات @defae_moghadas2
❣ما از مردن نمی هراسیم... میترسیم بعد از ما ایمان را سر ببرند. باید بمانیم تا آینده شهید نشود و از دیگر سو باید شهید شویم تا آینده بماند... عجب دردی! @defae_moghadas2
❣یه بار اومد پیشم گفت: جایی کار سراغ نداری؟ گفتم: اتفاقا این قنادی که کار میکنم نیرو میخواد. نپرسید حقوقش چقده، بیمه میکنه یا نه، یا حتی ساعت کاریش به چه شکله؛ اولین سوالش این بود: موقع نماز میزاره برم نماز بخونم؟ حقوق کمتر گرفت اما موقع نماز به مسجد میرفت... 📙حجت خدا 🌺 @defae_moghadas2
💌 پدرش براش بارانی خریده بود.اما علی نمیپوشید. هرڪاری ڪردم نپوشید ... میگفت: این پسر بیچاره نداره ، منم نمی پوشم.. پسرهمسایه مون رو میگفت. پدرش رفتگر بـود ونداشت بـرای بچه هـاش بارانی بخره.علی هم نمی‌پوشید..... @defae_moghadas2
❣ راهکارِ جالبِ شهید برای موفقیت در کارهای سخت و دشوار 🌷شهید 🌷 @defae_moghadas2
❣👆از راست، سردار محمدعلی شیخی، شهید هاشم شیخی و شهید مجتبی شیخی 😢سالروز شهادت 🇮🇷همیشه می گفت دوست دارم در آغوش برادرم شهید شوم، اما در طول جنگ همیشه از هم جدا بودیم و در واحد های مختلف خدمت می کردیم. فروردین سال 66 بود. قبل از برگشت به منطقه می خواست وضو بگیرد. انگشترش را در آورد. یکی از اقوام برداشت و گفت برای من باشد. هاشم خندید و گفت: پس بده، تا سه چهار روز دیگه به تو می رسد! با یک مینی بوس به اهواز آمده بود. گفت مینی بوس را مرخص نکن، لازم میشه. ۸ فروردین بود. قرار شد با هم به خط جزیره مجنون برویم. از اهواز که حرکت کردیم، سرش را روی شانه اقای زارع گذاشت و هر دو خوابشان برد. به جزیره که رسیدیم گفتم رسیدیم. پیاده شدیم. وارد سنگر شدیم. هنوز دو سه دقیقه نگذشته بود که یک گلوله تانک به سنگر خورد. حس می کردم ترکش خورده ام. گیج بودم. صدای هاشم می آمد که می گفت: محمد خوبی؟ گرد و خاک که خوابید، دیدم ترکش به چشمش خورده و جایی را نمی بیند، یک ترکش هم به گلویش خورده بود و خونریزی داشت. هر جور بود هاشم را بیرون آوردیم. زارع هم شهید شده بود. ماشین هم ترکش خورده و چرخ هایش پنچر بود. هاشم را در آغوشم گرفتم، شهید زارع را هم سوار کردیم. به اورژانس که رسیدیم، در بغل خودم وقتی دستش در دستم بود شهید شد... با همان مینی بوس خانواده را به شیراز فرستادیم. در غسالخانه وقتی او را غسل می دادند، غسال انگشترش را در می آورد، به اولین نفر می دهد، همان که هاشم وعده داده بود به زودی انگشتر نصیبش خواهد شد! راوی سردار محمد علی شیخی 🌹⭐️🌹 هدیه به شهید هاشم شیخی صلوات- شهدای فارس @defae_moghadas2
❣فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم سید محمد حسین میردوستی 🍃 فرزندم: آقا سید محمد یاسا ،پسرم نمی دانم چه زمانی این نامه را می خوانی؟ از تو می خواهم در زندگی ات پشتیبان ولایت باشی ومراقب فریب دشمن باشی، شرمنده که نتوانستم باشم ؛ دوستت دارم پسرم. مراقب خودت باش . یا علی.🍃 @defae_moghadas2
3.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣برشی کوتاه از زندگی پاسدار شهید یونس پورجلو🇮🇷 @defae_moghadas2
مقتل شیرمردان بهبهانی 🔺اینجا مقتل یاران خمینی است. اینجا شهادتگاه مجید آبرومند، خداداد اندامی، عبدالخالق اولادی، عبدالعلی بهروزی، حمدالله شمائلی و سعید موسویون در جزیره مجنون جنوبی است. 🔹ظهر روز دهم فروردین 1363 سفیر شهادت آمد در پای سفره ناهار و تعدادی از دل‌سوختگان را به آن سوی دنیا بُرد. خوب که توجه کنی پوتین‌هایی که دیگر در پای صاحبانش نرفت را می‌بینی. چندتا پوتین است؟! صاحبان آن پوتین‌ها الان کجا هستند؟! 🔹چه کسی می‌دانست که این نقطه، نقطه رهایی از عالم خاکی است؟! چه کسی می‌دانست که در ظهری خونین مقرر شده که مجید، خداداد، عبدالخالق، عبدالعلی، حمداله و سعید از این عالم خاکی می‌پرند و به افلاک می‌رسند؟! چه کسی ‌می‌دانست آن فردی که این عکس را گرفته نیز روزی به همان یاران خواهد رسید؟! 🔺این عکس را سردار شهید حبیب‌الله شمایلی از مقتل برادر و دیگر دوستانش گرفت و دو سال بعد خود نیز به آنان پیوست. 🔹راستی وقتی شهید حبیب‌الله از دریچه دوربین اینجا را نگاه می‌کرد، چه منظره‌ای می‌دید؟! 📿 شادی روح شهدا صلوات @defae_moghadas2
❣شهدا، رفقای با معرفت! ✨مسئولان اردوگاه چند ساعت پیش از پخش غذا آمار زائرین را می‌دادند تا فرصتی برای پخت غذا داشته باشیم. یک بار نزدیک ظهر بود که یک اتوبوس به آمارمان اضافه شد. نمی‌دانستیم باید چه کار کنیم؟ غذا کم بود. 🍀 سید بدون هیچ استرسی یک پارچه سبز پرچم (علیه‌السلام) را روی دیگ کشید و به بچه‌های خادم گفت، «بچه‌ها بیایید دور دیگ غذا جمع بشوید و هرکدام برای یک شهید نیت کنید.» 💚 سپس ذکر صلوات گرفت و یک توسل کوچک نیز به حضرت زهرا (سلام‌الله) پیدا کرد. پرچم را از روی دیگ برداشت و یاعلی گفت و مشغول تقسیم غذای زائرین شدیم. 🌿 برای ما خیلی عجیب بود، نه تنها غذا کم نیامد، مقداری هم غذا باقی مانده بود. همه حسابی غذا خوردند؟! سید خیلی خوشحال بود. ♥️آن‌جا بود که فهمیدیم، چقدر سید با شهدا رفیق است و شهدا نیز حسابی هوای‌مان را دارند. مدافع حرم 🕊🌹 الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فرَجَهُمْ @defae_moghadas2 ❣ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌