eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣شهید آوینی: دشمن این معنا را دریافته است که اگر ما بترسیم، دیگر از ایمان‌مان کاری ساخته نیست! @defae_moghadas2
☘🌺🌺☘🌺🌺☘ فرازی‌ از‌ وصیت نامه‌👇 ❣ای کسانی که دائماً دم از امام حسین (ع) می‌زنید، مبادا در این لحظات حساس امام را تنها بگذارید و شب وقتی که سر به بالین بستر می‌گذارید به فکر مال دنیا باشید و فریب این دنیای فانی را بخورید و از قافله عقب بمانید؛ چراکه الان موقع عمل کردن به شعاری که می‌دادیم، رسیده است. ☘🌺🌺☘🌺🌺☘
3.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣خاطره شهید سپهبد صیاد شیرازی از لحظه‌ای که از فرمان امام خمینی (ره) سرپیچی کرد! @defae_moghadas2
13.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣چرا تاکنون نام او را نشنیده بودیم؟ 🔹روایتی از شهادت عجیب «شهید علی اکبر جزی» در عملیات فتح‌المبین @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣الهی! فطرمان را فاطر ایمانمان را فاخر و روحمان را طاهر بفرما ... @defae_moghadas2
19.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 نماز عید فطر رزمندگان لشکر ۷ ولیعصر(عج) پادگان شهید کاظمی قروه کردستان تابستان ۱۳۶۶ 🔹 @andimeshkpic@defae_moghadas2
❣ وصیت نامه شهید باغانی: اینجانب ناصرالدین باغانی بنده حقیر در درگاه خداوندم. چند جمله ای را به رسم وصیت می نگارم. سخنم را درباره عشق آغاز میکنم ما را به جرم عشق موأخذه می کنند. گویا نمی دانند که عشق گناه نیست امّا کدام عشق؟ خداوندا معبودا عاشقا، مرا که آفریدی ... بزرگتر شدم و دیگر عشق اولیه مرا ارضاء نمی کرد پس عشق به پدر و مادر را در من به ودیعت نهادی. مدتی گذشت، دیگر عشق را آموخته بودم امّا به چه چیز عشق ورزیدن را نه. به دنیا عشق ورزیدم، به مال و منال دنیا عشق ورزیدم، به مدرسه عشق ورزیدم، به دانشگاه عشق ورزیدم. امّا همه اینها بعدِ مدت کمی جای خود را به عشق حقیقی و اصیل داد یعنی عشق به تو «یَومَ لا یَنْفَعُ مال وَلا بَنُون» فهمیدم که وقتی شرایط عوض شود «یَفِرّالْمرءَ مِنْ اَخیهِ و صاحِبَتهِ و بَنیهِ و اُمّهِ وَاَبیهِ» پس به عشق تو دل بستم. بعد از چندی که با تو معاشقه کردم یکباره به خود آمدم ودیدم که من کوچکتر از آن هستم که عاشق تو شوم و تو بزرگتر از آن هستی که معشوق من قرار گیری، فهمیدم در این مدت که فکر می کردم عاشق تو هستم اشتباه می کرده ام. این تو بودی که عاشق من بوده ای و من را می کشانده ای. اگر من عاشق تو بودم باید یکسره به دنبال تو می آمدم ولیکن وقتی توجه می کنم می بینم که گاهی اوقات در دام شیطان افتاده ام ولی باز مستقیم آمده ام. حال می فهمم که این تو بوده ای که به دنبال بنده ات بوده ای و هرگاه او صید شیطان شده، تو دام شیطان را پاره کرده ای و هر شب به انتظار او نشسته ای تا بلکه یک شب او را ببینی. حالا می فهمم که تو عاشق صادق بنده ات هستی، بنده را چه، که عاشق تو بشود (عَنقا شکار کرکس نشود دام باز گیر) آری تو عاشق من بودی و هر شب مرا بیدار می کردی و به انتظار یک صدا از جانب معشوق می نشستی. اما من بدبخت ناز می کردم و شب خلوت را از دست می دادم و می خوابیدم. اما تو دست بر نداشتی و آنقدر به این کار ادامه دادی تا بالاخره منِ گریز پای را به چنگ آوردی و من فکر می کردم که با پای خود آمده ام وه چه خیال باطنی. این کمند عشق تو بود که به گردن من افتاده بود. مرا که به چنگ آوردی به صحنه جهادم آوردی، تا به دور از هر گونه هیاهو با من نرد عشق ببازی من در کار تو حیران بودم و از کرم تو تعجب می کردم. آخر تو بزرگ بودی و من کوچک، تو کریم بودی و من ل‍ئیم، تو جمیل بودی و من قبیح، تو مولا بودی و من شرمنده از این همه احسان تو. کمند عشقت را محکمتر کردی و مرا به خط مقدم عشق بردی، در آنجا شراب عشقت را به من نوشاندی وچه نیکو شرابی بود. من هنوز از لذت آن شراب مستم. اولین جرعه ی آنرا که نوشیدم مست شدم ودر حال مستی تقاضای جرعه های دیگر کردم. امّا این بار تو بودی که ناز می کردی و مرا سر می گرداندی، پیاله ام را شکستی، هر چه التماس می کردم تا از حجاب ظلمانی بیاسایم، ندادی و زیر لب به من خندیدی و پنهانی عشوه کردی اکنون من خمارم و پیاله به دست، هنوز در انتظار جرعه ای دیگر از شراب عشقت به سر می برم. ای عاشق من، ای اله من، پیاله ام را پر کن و در خماریم نگذار. تو که یک عمر به انتظار نشسته حال که به من رسیده ای چرا کام دل بر نمی گیری؟ تو که از بیع و شراء متاع عشق دم می زنی، چرا اکنون مرا در انتظار گذاشته ای؟ اگر بدانم که خریدار متاعم نیستی و اگر بدانم که پیاله ام را پر نمی کنی، پیاله خود را می شکنم و متاعم را به آتش می کشم تا در آتش حسرت بسوزی و انگشت حسرت به دندان بگزاری... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@defae_moghadas2
❣وقتی قایق ها بسمت فاو حرکت کردند، در میان تلاطم خروشان اروند، اصغر ناگهان ازجا برخاست و گفت: بچها! سوگند به خدا من کربلا را میبینم... بچها بلند شوید کربلا را ببینید، از حرفهایش بهت مان زده بود. سخنانش که تمام شد، گلوله ای آمد و درست نشست روی پیشانی اش ارام وسط قایق زانو زد. خشک مان زده بود. بصورتش خیره شدم چون قرص ماه میدرخشید و خون موهایش را خضاب کرده بود @defae_moghadas2