eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣یه بطری پیدا کرد و گذاشت زیر تختش. بچه‌ها تعجب کردند که این دیگه برا چیه؟! نیمه شب بطری رو بر می‌داشت و با آب داخلش وضو می‌گرفت. می‌گفت: ممکنه نصف شب بیدار بشم، شیطان توی وجودم بره و نذاره برم پایین توی سرما وضو بگیرم. می‌خوام بهونه نداشته باشم که نماز شبم رو از دست بدم.... بقیه‌ی بچه‌ها هم یاد گرفته بودن از فردا شب زیر تخت همه یه ظرف آب بود. 🌹شهید «مسعود شعربافچی» فرمانده گردان حضرت ابوالفضل(ع) سال 1342 در اصفهان به دنیا آمد؛ وی در سال 1363 در عملیات «بدر» به شهادت رسید و پیکر مطهرش بعد از یازده سال به آغوش وطن بازگشت. @defae_moghadas2
❣ایستاده وسط شهیدان ولی نوری و خانمیرزا استواری، نشسته وسط شهید سعدی فلاحی 🌷۱۷، ۱۸ سالش بود که گفت می خواهم ازدواج کنم! گفتم چه عجله ای گفت خواب دیدم رفتم جبهه و شهید شدم. دو فرشته دستم را گرفته و به آسمان می بردند. در آسمان دو فرشته دیگر, پایم را گرفته و پایین کشیدند. گفتند این باید برگردد. بالایی ها گفتند این آرزوی شهادت داشت و به آرزویش رسیده. دو فرشته پایین گفتند نه, این باید ازدواج کند و صاحب دو فرزند شود بعد شهید شود! ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد. 🌷بهمن ماه 66بود می خواست به جبهه برگردد. علی، پسر سه ساله ما, دست در پایش پیچید که نرو... گفت: بابا بذار من برم جبهه به من نیاز داره, برای عید بر می گردم. این بی تابی پسرمان بود تا عید. آنقدر دلتنگ پدر شده بود که دستگیره در را می گرفت و می گفت دوست دارم اولین نفر باشم که در را روی پدرم باز می کنم! انقدر می ایستاد تا خسته می شد و می نشست.می گفتم سرده، بیا تو! می گفت نه بابا قول داده عید برمی گرده! این حالت تا روز سوم عید بود.با گریه و نا امیدی گفت: مامان چرا بابا نمیاد, مگه قول نداده! گفتم وقتی قول داده حتما میاد! خیلی گریه کرد و با گریه به خواب رفت. یک ساعتی گذشت تا از خواب پرید. گفت بابا تو حیاطه! گفتم: علی جون بابا همین روز ها میاد... گفت: نه به خدا بابام آمد, صورت منو بوسید و دست روی سرم کشید و گفت: بابا ناراحت نباش چهار روز دیگر من رو می بینی! از این حرف های علی به دلشوره افتادم. چهار روز بعد خبر شهادت سعدی را به ما دادند.. 🌷🌹🌷🌹🌷 هدیه به شهید سعدی فلاحی صلوات,,شهدای فارس @defae_moghadas2
❣بهش گفتن آقا ابراهیم چرا جبهه رو ول نمی‌کنی بیای دیدار امام خمینی؟ گفت: ما رهبری رو برای اطاعت می‌خوایم نه تماشا...! 🇮🇷 هدیه به روح پهلوان شهید آقا ابراهیم هادی صلوات @defae_moghadas2
روایت یک دیدار ادامه👇 افرادی که دوست دارند در راه انقلاب دستاوردهای بزرگ و سختی را کسب کنند و به استانداردهای بالای عملکردی برسند. از پذیرش اهداف پرچالش دوری نمی کنند و برای رسیدن به آن نیز تلاش زیاد و طولانی دارند. مسؤولیت نتایج کارهای خود را برعهده می‌گیرند و بر کارها و وظایف خود تمرکز زیادی دارند تا بتوانند به موفقیت برسند. همچنین این افراد آینده‌گرا و تکلیف‌مدار هستند و همواره به دنبال راههای بهتری برای انجام دادن کارها هستند. از این رو در انجام کارهایخود نوآوری زیادی دارند و به دنبال روشهای جدید برای حل مسائل هستند. به همین دلیل می‌توانند تیمها و گروههای کاری را با کمترین هزینه به اهداف خود برسانند. به عنوان نمونه در انتقال سلاح به گروههای مقاومت لبنانی، سید رضی روشهایی را ابداع کرده بود که باعث تعجب و حیرت دوستانش شده بود. چقدر خوب می شد اگر این فرصت برای مدیران ارشد و میانی وزارت‌خانه‌ها فراهم می بود تا چند روزی همراه با یک تور زیارتی و/یا سیاحتی در سوریه همراه وی می شدند تا در میان گرفتاری‌ها و کمبودها با چگونگی کار جهادی در حل مسائل میدانی آشنا می شدند؛ نه آنکه کودکانه، بجای تدبیر مشکلات، ژست اپوزیسیون بگیرند و در حل مسائل هم صرفاً به کمبود بودجه و امکانات بپردازند. و کارکرد سیستم را هم عملاً به ارتقاء خود و منافع خود پیوند می زنند. 🌹تنها انگیزه امیدوار کننده بزرگ آن مجاهدان که بی تکلف از لابلای صحبت‌ آنها می شد دریافت کرد و می توانستیم به عنوان توجیه آن استقامت طولانی بیاوریم ، کسب رضایت رهبری بود و بس. می فرمودند، بهترین لحظات عمر من همان سه سالی بود که به عنوان محافظ آقا مشغول کار بودم و باز عجیب حسرت تکرار آن روزها را داشت. بیان شوقش چنان بود که برای من هم اشتیاق دیدار را زنده کرد تا اگر شده از نزدیک پیگیر دیدار رهبر کاریزماتیکِ موثری باشم که «ذهنیت رشد» فردی و سازمانی را در آنها پدید آورده و «صبر و استقامت» را در وجود نیروهای خود معنا کرده است. این آرزوی خدمت او، آرزوی کنجکاوانه دیدار من هم شد. ✍دکتر ابراهیمی @defae_moghadas2
❣عصر بود که از شناسایی اومد. انگار با خاک حمام کرده بود! از غذا پرسید؛ نداشتیم. یکی از بچه‌ها تندی رفت از شهر چند سیخ کوبیده گرفت. کوبیده‌ها رو که دید، گفت: "این چیه؟" بشقاب رو زد کنار و گفت: "هر چی بسیجی‌ها خوردن از همون بیار. نیست؟ نون خشک بیار!" @defae_moghadas2
🌷آمدم چادر فرماندهی گروهان، تورجی نشسته بود. طبق معمول به احترام سادات بلند شد. گفتم: شرمنده محمد آقا! من با یکی از دوستام قرار دارم. باید برم مرخصی و تا عصر برمی‌گردم. بی مقدمه گفت: نه! نمیشه! گفتم: رفیقم منتظر منه. دوباره با جدیت گفت: همین که شنیدی. با تمام احترامی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلی جدی بود. 🌷عصبانی شدم. وقتی داشتم از چادر بیرون می آمدم، با ناراحتی گفتم: شکایت شما رو به مادرم می‌کنم. هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم، با پای برهنه دوید دنبال من. دستم را گرفت و گفت: این چی بود گفتی؟ به صورتش نگاه کردم. خیس اشک بود.... 🌷بعد ادامه داد: این برگه مرخصی، سفید امضا کردم. هر چقدر دوست داری بنویس اما حرفت رو پس بگیر. گفتم: به خدا شوخی کردم، اصلاً منظوری نداشتم. با دیدن حال و گریه ‌ی او، خودم هم بغضم گرفت. 🌹خاطره اى به ياد فرمانده شهید محمدرضا تورجی زاده (راوی: رزمنده دلاور سید احمد نواب) 📚کتاب "یا زهرا" اثر گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی @defae_moghadas2
در محضر شهداء 🔸شهید شیرودی در کنار هیلکوپتر جنگی اش ایستاده بود و خبرنگاران هر کدام به نوبت از او سوال می‌کردند 🔸خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟ شهید شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای خاک نمی جنگیم ما برای اسلام می جنگیم. تا هر زمان که اسلام در خطر باشد. این را گفت و به راه افتاد.خبرنگاران حیران ایستادند. شیرودی آستینهایش را بالا زد. چند نفر به زبانهای مختلف از هم پرسیدند: کجا؟خلبان شیرودی کجا می‌رود؟ هنوز مصاحبه تمام نشده،شهید شیرودی همانطور که می رفت برگشت.لبخندی زد و بلند گفت:نماز!صدای اذان می آید وقت نماز است 🔸امروز۸ اردیبهشت ماه سالروز شهادت شهید علی اکبر شیرودی 🔸شادی روح این شهید و همه‌ی شهدا از صدر اسلام تاکنون صلوات @defae_moghadas2
❣مراقب خوراک‌های فکرت باش! 🎙️شهید @defae_moghadas2
شهدای دو قلوی پرورشگاهی که پدر و مادر نداشتند ولی غیرت داشتند 🔹️ ثاقب و ثابت شهابی نشاط، دوقلوهایی بودند که سال ۱۳۴۳ داخل سبدی در کنار یک شیرخوارگاه رها می‌شوند. ◇ شهیدان «ثاقب و ثابت شهابی نشاط» دوقلوهای پرورشگاهی بهزیستی در دهه چهل، قصه غریبی دارند که حتی در میانه مستندها و کتابهای مطرح زندگینامه شهدا مهجور مانده‌است. ◇ غریب‌تر اینکه نام "ثابت" به واسطه پرورشگاهی بودن و قوانین خاص آن زمان، در پیچ و خم‌های اداری بنیاد شهید این جانباز شیمیایی دفاع مقدس حتی به عنوان شهید دفاع مقدس ثبت نشده است. ◇ سال ۶۲ این دو بردار به عنوان امدادگر به همراه ۱۲ نفر دیگر از جوان هم پرورشگاهی وارد مناطق عملیاتی شدند. ◇ وقتی به آنها گفتند که شما که پدر و مادر ندارید و پرورشگاهی هستید برای چی آمده‌اید جبهه؟ گفتند: ما پدر و مادر نداریم؛ شرف که داریم، غیرت که داریم. ◇ این دو برادر تا روز آخر جنگ حضور داشتند و بارها مجروح شدند و سرانجام ثاقب سال ۱۳۷۷ در اثر استنشاق گازهای شیمیایی شهید شده و ثابت هم به همین شکل در سال ۱۳۸۵ بعد از تحمل رنج‌های بسیار به شهادت رسید. ◇ جالب بود که این دو بعد از جنگ در پرورشگاه هم حضور داشتند و به بچه‌های بی سرپرست خدمت می‌کردند. @defae_moghadas2
❣توی جبهه اين قدر به خدا می رسی، ميای خونه يه خورده ما رو ببين. شوخی می كردم آخر، هر وقت می آمد، هنوز نرسيده، با همان لباس ها می ايستاد به نماز. ما هم مگر چه قدر پهلوی هم بوديم؟ نصفه شب می رسيد. صبح هم نان و پنير به دست، بندهای پوتينش را نبسته، سوار ماشين می شد كه برود. نگاهم كرد و گفت «...وقتی تو رو می بينم، احساس می كنم بايد دو ركعت نماز شكر بخونم.» @defae_moghadas2