eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
27 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣کار هر شبش بود. با این که از صبح تا شب کار و درس داشت و فعالیت می‌کرد، نیمه‌های شب هم بلند می‌شد نماز شب می‌خواند. یک شب بهش گفتم: «یه کم استراحت کن. خسته ای.» با همان حالت خاص خودش گفت: «تاجر اگه از سرمایه‌اش خرج کنه، بالاخره ورشکست میشه؛ باید سود بدست بیاره تا زندگیش به چرخه، ما هم اگه قرار باشه نماز شب نخونیم ورشکست میشیم.» @defae_moghadas2
❣خدا رحمت کند مادرمان، خیلی حمید را دوست داشت. می گفت: حمید از همان بچگی با همه فرزندانم فرق داشت. یادم است شیرخوار بود. همان ایام یک روحانی به روستای ما آمد. ما هم که خیلی چیزی از دین نمی دانستیم. ایشان در مورد وضو صحبت می کرد و اینکه با وضو بودن چقدر ثواب دارد، من هم نیت کردم شیر بی وضو به حمید ندادم. همان ایام مریض شدم. شانزده روز مرا در بیمارستان بستری کردند. گفتند برای حمید به فکر دایه باش یا شیر خشک، بعد شانزده روز شیرت خشک هم نشود این داروها خشکش می کند. همین طور هم شد، اما وقتی برگشتم روستا، تا حمید را در آغوش کشیدم باز شیر آمد!!! پدر ما خیلی زود فوت شد و ما یتیم بزرگ شدیم. برادر بزرگ ما هم که زن و بچه داشت فوت شد. حمید نسبت به برادر و خواهر هایش به خصوص یتیم های برادرش احساس مسؤلیت می کرد و شده بود بزرگتر ما. همیشه دنبال کار بود تا شرمنده خواهر و برادر ها و برادر زاده هایش نباشد. بلاخره هم رفت شیراز، در شرکت زیمنس مشغول کار شد. یک روز آمد به مادر گفت: مادر، رفت و آمد برایم سخت است، با دوستانمان خانه ای اجاره کرده ایم. مادرهم خوشحال برایش مقداری ظرف و وسایل گذاشت و راهی اش کرد. یک هفته نشده دیدیم گونی به دوش برگشت. مادر گفت: اینها چیه؟ - وسایلم که در شیراز بود! - چیزی شده؟ - مگه نمی دونی جنگ شده، من دیگه نمی تونم برم سرکار باید برم جنگ. مادر را به زور راضی کرد و راهی شد. اوایل سال 61 بود. من هم سیزده سالم بود. با چند تا هم محلی ها رفتیم کازرون آموزش. ۲۴ ساعت مرخصی به ما دادند که خانه برگردیم و بعدش ما را اعزام کنند. برگشتم کوار. مادرم تا من را دید کیفم را برداشت و گفت: دیگه نمی گذارم بری... هر چی التماس کردم فایده نداشت. همه دوستانم به کازرون برگشتند و من ماندم. شب با ناراحتی خوابیدم. صب روز بعد، اول وقت مادر من را بیدار کرد. ساکم را داد به دستم و گفت برو به سلامت. دیدم توی ساکم را کرده بود پر از تخمه و مغز و... گفتم: چی شد، تو که مخالف بودی؟ گفت: دیشب خواب حمید را دیدم. گفت: مامان چرا نمی گذاری علی هم بیاد؟ ساکم را برداشتم. آمدم بیرون. گفتم: خدا، حالا چطور برم کازرون. آمدم سر کوچه. یکی از همسایه های ما ارتشی بود و محل خدمتش پایگاه هوایی بوشهر. گفت: کجا؟ گفتم: می خواهم برم کازرون. گفت: من دارم می رم بوشهر، بیا ببرمت. خلاصه ما را برد و رسیدیم به اتوبوس های آماده حرکت. رفتم منطقه. تا حمید منو دید گفت: تو چرا آمدی؟ گفتم: خودت چرا آمدی؟ گفت: خوب باشه، پیش خودم بمون. آن زمان حمید و [شهید] نقی اکبری و چند تا از بچه های کوار پیش حاج اسکندر بودند. دیگر حمید از جبهه برنگشت. نمی آمد مگر برای ماموریت یا سرکشی از فرزندان یتیم برادرش. یک روز مادر شاکی شد. گفت: پسرم این چه وضعیه، سالی یکبار، دوبار بیشتر نمی آی؟ گفت: راستش من حاج اسکندر و نقی اکبری با هم قول و قراری داریم! جریان را پرسیدیم. گفت: در عملیات فتح المبین، من، حاج اسکندر و نقی در محاصره افتادیم. به حدی که هر لحظه امکان اسارت ما بود. من بی سیم چی بودم، تمام رمز بی سیم را خوردم. در آن شرایط حاج اسکندر گفت: بچه ها بیایید با هم عهد ببندیم اگر از این محاصره جان به در بردیم، دیگر جبهه را ترک نکنیم تا اینکه یا شهید شویم یا جنگ تمام شود! ما آنجا از اسارت جان به در بردیم و حالا به قولمان عمل می کنیم که یا با شهادت برگردیم یا جنگ تمام شود. و به عهد خود عمل کردند و هر سه شهید شدند. ☝🏻️به روایت علی شکوهی(برادر شهید) 🌾🌷🌾 هدیه به شهیدان حمید شکوهی، نقی اکبری و حاج اسکندری صلوات- شهدای فارس ↘️ تولد: 1341 - روستای ارباب سفلی، کوار شهادت:11/12/1365 @defae_moghadas2
4.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣ویدیویی منتشر نشده از شهید ابومهدی المهندس: فرقی نمی‌کند به دست آمریکا شهید شوم یا اسراییل و داعش؛ هر سه یکی‌اند 🔸 وقتی که کنار حاج قاسم باشم، آرامش دارم چون سیمش به «آقا» وصل است. 🌹هدیه نثار همه مجاهدین راه خدا صلوات @defae_moghadas2
❣خواهران‌! سعۍکنید‌سربه‌زیر‌باشید اگربانامحرم‌زیاد‌و‌بی‌دلیل‌صحبت‌ کنیدحیا‌و‌عفت‌‌از‌دست‌میرود....!🍂 @defae_moghadas2
❣شـهـداء مدافع شـهـر پـاوه که بدست ضدانقلاب حزب کوملـه بشهـادت رسـیدند و مظلومانه در محل تپـه شهداء آرمیـدنـد. 🌺🌹 روحشـان شـاد. 🌹🌺 💐🌷یــادشـــان گـرامــی بـاد 🌷💐 @defae_moghadas2
4.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣اعطای درجه سرلشکری شهید زاهدی به خانواده ایشان 🔹این درجه به پاس عمری مجاهدت و تلاش بی‌وقفه در جهت حفظ امنیت و اقتدار ایران اسلامی از سوی رئیس ستاد کل نیروهای مسلح سرلشکر باقری مطرح و با تایید حضرت آیت الله خامنه‌ای به خانواده ایشان اهدا شد. @defae_moghadas2
شهید حاج‌رحیمی نیروهای ملل مختلف را آموزش می‌داد. معاون عملیات نیروی قدس سپاه: 🔹برخی اوقات ممکن بود علاوه بر ماموریت‌های آموزشی و عملیاتی، شهید حاج رحیمی تیم‌هایی را برای آموزش نیروهای مقاومت به خارج از کشور بفرستد و همزمان میزبان نیروهایی از ملیت‌های مختلف برای آموزش باشد. 🔹همه مجموعه یگان نیروهای مخصوص امام علی(ع) در زمان جنگ با تکفیری‌ها به میدان آمد و تمام اجزای سازمانی که ایشان فرمانده‌اش بود در جای جای سوریه در تخصص‌ها و یگان‌های مختلف قرار گرفت. 🔹همین گروهایی که در یمن و جاهای دیگر کار می‌کنند نتایج کارهای چند ۱۰ سال گذشته امثال شهید حاج رحیمی است که الان نتیجه آن به بار نشسته است. @defae_moghadas2
فرمانده بدون مرز ▪️روایاتی ناگفته از سردار شهید حاج رحیمی 🔹 پرونده ویژه «فرمانده بدون مرز» روایت‌هایی ناگفته از زندگی سردار شهید «محمدهادی حاج رحیمی» است که انتشار آن از امروز در خبرگزاری تسنیم به مناسبت چهلمین روز از شهادت ایشان آغاز می‌شود. 🔹پس از حادثه حمله رژیم صهیونیستی به کنسولگری ایران در دمشق بود که برای نخستین مرتبه نام سردار محمدهادی حاج رحیمی در رسانه‌ها منتشر شد. سرداری که تا قبل از شهادتش نام و تصویری از او در رسانه‌ها منتشر نشده بود و تنها کسانی که از نزدیک با او کار کرده بودند او را می‌شناختند. @defae_moghadas2
❣تشییع جنازه شهدای گمنام بود خانم کم حجابی که یک بچه شیرخوار بغلش بود ازلابلای درختان بادست اشاره میکردتایکی بره سراغش من هم یکی از دوستان رابسوی وی فرستادم دیدم بچه بغل دوستم وبسراغ کاروان شهدا میاد، دویدم که تواین شلوغی چرا بچه رااورده، دوستم گفت،مادربچه بخاطر نامناسب بودن حجابش،خجالت کشید بیادجلو فقط گفت،من بخاطر حجابم ازشهداشرمنده ام ولی شما این بچه رابه شهدا تبرک کنید، ایی کاش همیشه و همه جا شهدا راناظر بدونیم،تاشرمنده شهدا نگردیم @defae_moghadas2
❣ زرنگی در وقت نماز !! ✍️آن روز، به مسجد نرسيده بود. برای نماز به خانه آمد و رفت توی اتاقش. داشتم يواشکی نماز خواندنش را تماشا می‌کردم. حالت عجيبی داشت. انگار خدا، در مقابلش ايستاده بود. طوری حمد و سوره می‌خواند مثل اين که خدا را می‌بيند؛ ذکرها را دقيق و شمرده ادا می‌کرد. بعدها در مورد نحوه‌ نماز خواندنش ازش پرسيدم، گفت: «اشکال کار ما اينه که برای همه وقت می‌ذاريم، جز برای خدا! نمازمون رو سريع می‌خونيم و فکر می‌کنيم زرنگی کرديم؛ اما يادمون ميره اونی که به وقت‌‌ها برکت می‌ده، فقط خود خداست». 📚مسافر کربلا، ص ٣٢، شهيد @defae_moghadas2
🇮🇷 دو شهیدبا پلاک های ۵۵۵ و ۵۵۶ 🇮🇷 🌺طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد... 🌺یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. 🌺لباس زمستانی هم تنش بود و سر شهید دیگري را كه لای پتو پیچیده شده بود را بر دامن داشت, 🌺معلوم بود که شهيد دراز کش مجروح شده بوده است. خوب، پلاک داشتند، پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 🌺555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند. معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند. 🌺اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است... 🌺پدری سر پسر را به دامن گرفته است... شهید سید ابراهیم اسماعیل زاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل زاده پسر است اهل روستای باقر تنگه بابلسر.. 🌺پدر و پسری که با هم شهید شدند😔 🌺تا ابد مدیون خون شهداییم🌺 شهید شهید 🌷@shahedan_aref