eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
گذری در کتاب سینه‌خیز تا عرش نوشته حسن تقی‌زاده بهبهانی 👆
❣شهــید مصطفے چمران🌷 خدایا هدایتم کن، ڪہ ظلم نڪنم زیرا مےدانم ظلم چہ گناه نابخشودنے است. خدایا ارشادم ڪن ڪہ بـےانصافے نڪنم زیرا ڪسے ڪہ انصاف ندارد،شرف ندارد. @defae_moghadas2
❣بسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 تاریخ شهادت ۱۸ مرداد ۱۳۹۶ ❣️هر روز صد صلوات هدیه ❣️به روح پاک و مطهر همه شهدا ❣️برای تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف انشاءالله سالروز شهادتت مبارک❤️ هدیه به روح پاک و مطهر شهید @defae_moghadas2
❣تا اسم مدال میاد،همه ما به فکر مدال طلا می‌افتیم همیشه مدال‌ها از جنس طلا نیست! بعضی وقت‌ ها از جنسِ ،خون جگر است و داغِ دل ... 👆تصویر آقای حسنعلی ضرغام پور 🌹پدر ۵ شهید که عکس فرزندانش را مثل مدال به سینه چسبانده... @defae_moghadas2
❣عادت داشت قبل از اعزام به جبهه، حمام می رفت و غسل شهادت می کرد. من لباس هایش را جمع می کردم، چشمم افتاد به کمربند نظامی اش که تقریباً تمام تار و پود های آن از هم باز شده بود. رضا که از حمام بیرون آمد، گفتم: «داداش این کمربند که دیگه به درد نمی خوره! این را بندازم بیرون!» کمربند را از دست من در آورد و گفت:« نه، نه. ما با هم انس داریم، عمریست با هم هستیم، عمر ما هم یکی است!» ادامه داد: «وقتی تمام تار های این کمربند از هم باز شد، تمام وابستگی من هم از این دنیا کنده می شود!» مادر همیشه قبل از اعزام قرآن بالای سر رضا می گرفت و پشت سرش آب می ریخت. بار آخر قبل از اینکه از زیر قرآن رد شود. قرآن را از دست مادر گرفت، بوسید و بر چشم گذاشت و بعد هم باز کرد. گل از گلش شکفت. با خنده گفت: «دیدی گفتم وعده خدایی محقق خواهد شد. » اولین آیه در صفحه سمت راست این بود: «وَعدَ اللهِ لا یُخلِفُ اللهُ وَعدِهُ» همیشه می گفت من با خدایم وعده ای دارم و مطمئنم که خدا خلف وعده نمی کند. این آیه را که خواند، رو به مادر که با کاسه ای آب که چند برگ نارنج در آن شناور بود گفت: «مادر دیگر این آب را اصراف نکن، من دیگر بر نمی گردم!» چند هفته بعد وقتی برای خداحافظی با پیکرش رفته بودیم، چشمم سُر خُرد روی کمربندش. هنوز یک تار آن پاره نشده بود. وقتی همه خانواده به او خدا حافظی کردند. دست بردیم زیر کمرش که بلندش کنیم، ناگهان آخرین تار کمربندش هم، از هم گسیخت! انگار همه وابستگی اش از دنیا جدا شد. راوی خواهر شهید 🌹🌷🌹🌷 هدیه به سردار شهید رضا پورخسروانی صلوات- @defae_moghadas2
❣می گفت: «در این عملیات من می خواهم به گردان های رزمی بروم. حوصله ام سر رفته از بس که باید در قرارگاه بنشینم و به این بیسم و آن بیسیم جواب بدهم.» اما هرچه اصرار می کرد کمتر نتیجه می گرفت. مدتی بود که تغیراتی در رفتار و کردارش به وجود آمده بود. بیشتر شب ها را بیدار بود و به مناجات و راز و نیاز با خدا می پرداخت. یک نوار نوحه حضرت زهرا(س) داشت که می گذاشت و تا می توانست گریه می کرد. یک روز گفت: می دانید که مادرم خیلی وقت نیست که از این دنیا رفته.مادرم خیلی برای من زحمت کشید و من نتوانستم زحمات او را در حیاتش جبران کنم. هر وقت که به خانه می روم و جای خالی مادر را می بینم خیلی زجر می کشم و احساس تنهایی می کنم، تنها خواهشی که از خدا دارم که مرا پیش مادرم ببرد!« آنقدر برای رفتن پافشاری کرد که فرمانده اش راضی شد. 🌷ده روزی به عملیات والفجر 2 باقی مانده بود. سرگرم آماده سازی سیستم های مخابراتی بودیم که کریم پیش من آمد. گفت: «در این عملیات به فکر یک معاون جدید برای خودت باش.» کریم معاون مخابرات لشکر بود و اگر کنار می کشید، پیدا کردن جایگزین برایش سخت بود. گفتم: «چرا؟» گفت: «در این عملیات می خواهم به عنوان تک تیرانداز با گردان ها به جلو بروم.» به فرمانده تیپ[سردار اسدی] جریان را گفتم. ایشان گفت: « اگر خدایی نکرده برای شما اتفاقی بیافتد باید کسی باشد که کار را بلد باشد یا نه!.» کریم راضی شد و رفت دنبال کارهایش. گذشت، تا 24 ساعت قبل از عملیات. دیدم دارد قطار فانسقه برای خودش درست می کند و اندازه کمرش می کند. گفتم: «کریم این چیه!» با خنده گفت: «به شما گفتم که در این عملیات روی من حساب باز نکن!» از دستش ناراحت شدم. سوار ماشین شدم و به قمطره رفتم. ساعتی بعد آمد [شهید علی اکبر] رحمانیان را واسطه آورده بود. چهره اش بشاشیت خاصی داشت. مرا در آغوش کشید. گفت: «قبول کرده بودم بمانم، اما خواب مادرم را دیدم. آغوشش را باز کرده و مرا بغل کرد. می دانم که رفتنی ام، مانعم نشوید.» خیلی مادرش را دوست داشت، می گفت:« مادرم مرا با پختن نان بزرگ کرد، اما حالا که بزرگ شده ام او مرا تنها گذاشته.» - «به یک شرط!» - «چه شرطی!» - «شفاعت!» دستش را جلو کشید، دستم را محکم گرفت و گفت: «قول مردانه می دهم که ترا شفاعت کنم!» شب چهارم عملیات بود که رحمانیان به من بیسیم زد و گفت: «امانتت را به صاحبش پس دادم. دوزاری ام افتاد، کریم هم شهید شد.» 🌷فرزند دومم در آستانه به دنیا آمدن بود اما حال همسرم اصلاً مساعد نبود. 4، 5 روز درد می کشید. روز پنجم بود. در بیمارستان نشسته بودم، قرار بود همسرم را به اتاق عمل ببرند. دیدم در بالای راهرو عکس کریم را نصب کرده اند. چشمم در چشمانش افتاد. گفتم: «کریم من سرتا پا تقصیرم، دعایم مستجاب نمی شود.از خدا بخواه همسرم نجات پیدا کند!» دو سه دقیقه بعد مادرم آمد و مژده به دنیا آمدن پسرم و سلامت همسرم را داد. نامش را کریم گذاشتم تا همیشه به یاد کریم باشم. چند سال بعد، همین پسرم از طبقه سوم پائین افتاد. وقتی در راه بیمارستان بودم گفتم: «کریم، این پسرم هم اسم توِ، از خدا بخواه که سالم بماند. وقتی به بیمارستان رسیدم دیدم پسرم سالم است و تنها کمی پایش درد دارد. @defae_moghadas2
شهید عبدالکریم گلخنی
❣آنھا که از پل‌ صراط‌‌ می‌گذرند قبلا از خیلی‌ چیز‌ها گذشته‌اند؛ باید بِگذری‌ تا بُگذری‌ ...! @defae_moghadas2
❣یادی از شهید غلامعباس عباسی، شهید حمله تروریستی حرم حضرت شاهچراغ(علیه السلام) ▪️یکی از خادمان حرم، بعد از شهادت همسرم می‌گفت: «آقای عباسی دائم به مزار شهدای حضرت شاهچراغ می‌رفتند. در هنگام تحویل شیفت، با حسرت به آنها می‌گفت: «خوش به سعادت شما. شما عاقبت بخیر شدید.» خادم به او گفته بود: «ما هم عاقبت بخیر هستیم که اینجا خدمت می‌کنیم.» او هم جواب داده بود: «نه! اگر ما شهید بشویم عاقبت‌بخیر هستیم. عاقبت بخیری یعنی شهادت.» همسرم در هیئت محبین حضرت فاطمه(س) خدمت می‌کرد. در ماه محرم، در خیمه‌ی امام حسین علیه‌السلام، با شیر و چای گرم، از عزادارن پذیرایی می‌کرد. گاهی فیلم فعالیت‌های خیمه روی پرده پخش می‌شد. همه جلو دوربین می‌آمدند به‌جز همسرم! یک روز به او گفتم: «خب شما هم بیا جلوی دوربین.» گفت: «لازم نیست کسی من را ببیند! کسی که باید ببیند می‌بیند.» @defae_moghadas2
❣وقت خداحافظی مادر ازش پرسید: علیرضا کی برمی‌گردی؟ گفت: وقتی راه کربلا باز شد..! پیکر علیرضای ۱۶ساله، ۱۶ سال بعد مصادف با اعزام اولین کاروان به کربلا در فکه‌ی شمالی پیدا شد ... @defae_moghadas2
❣ امروز ما راه کربلا را از دفاع مقدس داریم. 🕌 در راه کربلا که باشیم ، همه چیز رنگ و بویی شهدایی دارد ، همی چیز حسینی می‌شود و امروز ما در راه کربلا هستیم... ◇ ما هنوز در راه کربلا و عاشورا داریم حرکت می‌کنیم... ◇ کربلا، کربلا ما داریم می آییم... @defae_moghadas2